اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/تا زنده‌ایم، یاد لبش بر زبان ماست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) (تا زنده‌ایم، یاد لبش بر زبان ماست)
از اوحدی مراغه‌ای
'


تا زنده‌ایم، یاد لبش بر زبان ماست ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست
گر فتنه می‌شویم بر آن روی، طرفه نیست زیرا که یار فتنه‌ی آخر زمان ماست
گیرم که مهر او ز دل خود برون برم این درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماست
از ما مپرس: کاتش دل تا چه غایتست؟ از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست
انصاف، حیف نیست که باری نمی‌دهد؟ شاخی چنین شگرف، که در بوستان ماست
مشکل رها کند که : بگوییم حال خویش بندی، که از محبت او بر زبان ماست
ای اوحدی، ز غیر شکایت چه می‌کنی؟ ما را شکایت از بت نامهربان ماست