رده:غزلیات اوحدی مراغهای
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۱۱ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (صفحهای جدید حاوی 'رده:غزلیات' ایجاد کرد)
صفحهها در ردهٔ «غزلیات اوحدی مراغهای»
۲۰۰ صفحۀ زیر در این رده هستند؛ این رده در کل ۸۸۶ صفحه دارد.
(صفحهٔ قبلی) (صفحهٔ بعدی)ا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بریدن حیفم آید بعد از آن عهد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهیچون خور
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات برید از در این خانه مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات گذارم ندهند از خامی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به ذکر تو من شادمانی کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به رخ شمع شبستانم تویی بس
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به سر زلف سیه دوش گره برزده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به من از دولت وصل تو مقرر میشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به پیمانی نمیپویی، به پیوندی نمیپایی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار آمد و باغ پیرایه بست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بگشای ز رخ نقاب دیدار
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بی تو دل من دمی قرار نگیرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بی تو نکردیم به جایی نشست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیا، که صفهی ما بوریای میکده بس
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بید بشکفت و گل به بار آمد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیروی تو جان در تن بیمار همی باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا بر دوست بار نتوان یافت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا به کی این بستن و بگسیختن؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دل ما با تو کرد روی ارادت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا ندانی ز جسم و جان مردن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا کی از هجر تو بیخواب و خورم باید بود؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا کی به در تو سوکوار آیم؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تخت شاهی دارد آن ترک ختن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا چه تحفه فرستم که دلپذیر شود؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا که گفت؟ من بیتو میتوانم بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک ستم پرست من ترک جفا نمیکند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک من ترک من خستهدل زار گرفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تن به تو دادم، دل و جانش مبر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو آن گم کرده را مشنو که بیزاری پدید آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو در شهری و ما محروم از آن روی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو ز آه من ار هراسانی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/توبه کردم ز توبه کردن خام
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تویی که از لب لعلت گلاب میریزد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر از کمان به من اندازد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ثوابست پرسیدن خستهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جان را ستیزهی تو ندارد نهایتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جز لبم شرح میان او نکرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جز نقش تو در خیال نیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جفت شادیست بعید، آنکه تو داری شادش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جهان از باد نوروزی جوان شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جهد بکن تا که به جایی رسی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حاصل از عشقت نمیبینم بجز غم خوردنی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن خوبان عزیز چندانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانهی تحقیق را ماه شبستان تویی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانهی صبر مرا باز برانداختهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خاک آن بادیم کوبر آستانت بگذرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خوشا آن عشرت و آن کامرانی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیانتگر خیانت کرد و ما دل در خدا بسته
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیز و کار رفتنت را ساز ده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیز، که در میرسد موکب سلطان گل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دانهای بر روی دام انداختی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در بند غم عشق تو بسیار کسانند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در خرابات عاشقان کوییست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دراز شد سفر یار دور گشتهی ما
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد دلم را طبیب چاره ندانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد سری میدهیم باد صبا را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درمان درد دوری آن یار میکنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درهجر تو درمان دل خسته ندانم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درون خود نپسندم که از تو باز آرم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن دون گر نگفتی حال من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمنان گویی دگر در کار ما کوشیدهاند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل از فراق شما دردمند خواهد بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل اسیر حلقهی آن زلف چون زنحیر شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به تو دادیم و شکستی، برو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرمست من آن نیست که باهوش آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل مست و دیده مست و تن بیقرار مست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من خستهی یاریست بیتو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من دردمند تست درمانش نمیسازی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من فتنه شد بر یار دیگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبر، چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، روز جدایی یاد ما میکردهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند