سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت)
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت) از سعدی |
' |
- نفس مینیارم زد از شکر دوست
- جوانی سر از رأی مادر بتافت
- ببین تا یک انگشت از چند بند
- ملک زادهای ز اسب ادهم فتاد
- شب از بهر آسایش تست و روز
- نداند کسی قدر روز خوشی
- شنیدم که طغرل شبی در خزان
- یکی را عسس دست بر بسته بود
- برهنه تنی یک درم وام کرد
- یکی کرد بر پارسایی گذر
- ز ره باز پس ماندهای میگریست
- فقیهی بر افتاده مستی گذشت
- نهادهست باری شفا در عسل
- نخست او ارادت به دل در نهاد
- بتی دیدم از عاج در سومنات