سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت)/یکی را عسس دست بر بسته بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت) (یکی را عسس دست بر بسته بود) از سعدی |
' |
یکی را عسس دست بر بسته بود | همه شب پریشان و دلخسته بود | |
به گوش آمدش در شب تیره رنگ | که شخصی همی نالد از دست تنگ | |
شنید این سخن دزد مغلول و گفت | ز بیچارگی چند نالی؟ بخفت | |
برو شکر یزدان کن ای تنگدست | که دستت عسس تنگ بر هم نبست | |
مکن ناله از بینوایی بسی | چو بینی ز خود بینواتر کسی |