سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت)/نهادهست باری شفا در عسل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت) (نهادهست باری شفا در عسل) از سعدی |
' |
نهادهست باری شفا در عسل | نه چندان که زور آورد با اجل | |
عسل خوش کند زندگان را مزاج | ولی درد مردن ندارد علاج | |
رمق ماندهای را که جان از بدن | برآمد، چه سود انگبین در دهن؟ | |
یکی گرز پولاد بر مغز خورد | کسی گفت صندل بمالش به درد | |
ز پیش خطر تا توانی گریز | ولیکن مکن با قضا پنجه تیز | |
درون تا بود قابل شرب و اکل | بدن تازه روی است و پاکیزه شکل | |
خراب آنگه این خانه گردد تمام | که با هم نسازند طبع و طعام | |
طبایعتر و خشک و گرم است و سرد | مرکب از این چار طبع است مرد | |
یکی زین چو بر دیگری یافت دست | ترازوی عدل طبیعت شکست | |
اگر باد سرد نفس نگذرد | تف معده جان در خروش آورد | |
وگر دیگ معده نجوشد طعام | تن نازنین را شود کار خام | |
در اینان نبندد دل، اهل شناخت | که پیوسته با هم نخواهند ساخت | |
توانایی تن مدان از خورش | که لطف حقت میدهد پرورش | |
به حقش که گردیده بر تیغ و کارد | نهی، حق شکرش نخواهی گزارد | |
چو رویی به طاعت نهی بر زمین | خدا را ثناگوی و خود را مبین | |
گدایی است تسبیح و ذکر و حضور | گدا را نباید که باشد غرور |