سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت)/نخست او ارادت به دل در نهاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت) (نخست او ارادت به دل در نهاد) از سعدی |
' |
نخست او ارادت به دل در نهاد | پس این بنده بر آستان سرنهاد | |
گر از حق نه توفیق خیری رسد | کی از بنده چیزی به غیری رسد؟ | |
زبان را چه بینی که اقرار داد | ببین تا زبان را که گفتار داد | |
در معرفت دیدهی آدمی است | که بگشوده بر آسمان و زمی است | |
کیت فهم بودی نشیب و فراز | گر این در نکردی به روی تو باز؟ | |
سر آورد و دست از عدم در وجود | در این جود بنهاد و در وی سجود | |
وگرنه کی از دست جود آمدی؟ | محال است کز سر سجود آمدی | |
به حکمت زبان داد وگوش آفرید | که بشاند صندوق دل را کلید | |
اگر نه زبان قصه برداشتی | کس از سر دل کی خبر داشتی؟ | |
وگر نیستی سعی جاسوس گوش | خبر کی رسیدی به سلطان هوش | |
مرا لفظ شیرین خواننده داد | تو را سمع دراک داننده داد | |
مدام این دو چون حاجبان بر درند | ز سلطان به سلطان خبر میبرند | |
چه اندیشی از خود که فعلم نکوست؟ | از این در نگه کن که توفیق اوست | |
برد بوستان بان به ایوان شاه | به نوباوه گل هم ز بستان شاه |