تفاوت میان نسخههای «انقلاب مشروطه - از استبداد صغیر تا فتح تهران»
Bellavista (گفتگو | مشارکتها) (←ستارخان رهبر مبارزه علیه محمدعلی شاه: اصلاح فاصلهٔ مجازی) |
|||
(۲۴۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{سرصفحه پروژه | {{سرصفحه پروژه | ||
− | | عنوان = [[ | + | | عنوان = [[درگاه:انقلاب مشروطه|درگاه انقلاب مشروطه]] |
− | [[انقلاب مشروطه]] | + | [[انقلاب مشروطه - مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم - مبارزه علیه استعمار]] |
| قسمت = | | قسمت = | ||
| قبلی = [[اصل دوم متمم قانون اساسی]] | | قبلی = [[اصل دوم متمم قانون اساسی]] | ||
| بعدی = [[۲۲ بهمن]] | | بعدی = [[۲۲ بهمن]] | ||
− | | یادداشت =}} | + | | یادداشت = '''<big>دشمنان ما تنها زمانی می توانند بر ما پیروز شوند که خود ما دشمن همدیگر شویم - ستارخان سردار ملی</big>'''}} |
− | |||
− | |||
− | ستار خان سردار ملی بزرگ مرد تاریخ مشروطه ایران که با دلیری و کاردانی که از خود نشان داد مشروطه را به ایران بازگردانید. پس از بمباران مجلس از سوی لیاخوف و نیروهای دولتی به دستور محمدعلی شاه، مشروطه از همه شهرهای ایران برچیده شد ولی در تبریز مشروطه ماند. عینالدوله والی آذربایجان شد و با | + | [[پرونده:SattarKhanSardarMelli.jpg|thumb|left|190px|ستارخان سردار ملی]] |
+ | [[پرونده:BagherKhanSalarMelli.jpg|thumb|left|190px|باقر خان سالار ملی]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi195AliMonsieur.jpg|thumb|left|160px|علی مسیو از سران مشروطه]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi588AliMonsieurHasanHajiKhan.jpg|thumb|left|160px|علی مسیو و پسرانش حاجی خان و حسن]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi172MehdiKozehKanany.jpg|thumb|left|160px|مهدی آقا کوزه کنانی از مشروطهخواهان]] | ||
+ | ستار خان سردار ملی بزرگ مرد تاریخ مشروطه ایران که با دلیری و کاردانی که از خود نشان داد مشروطه را به ایران بازگردانید. پس از بمباران مجلس از سوی لیاخوف و نیروهای دولتی به دستور محمدعلی شاه، مشروطه از همه شهرهای ایران برچیده شد ولی در تبریز مشروطه ماند. عینالدوله والی آذربایجان شد و با جنگ، مشروطه از تبریز نیز برچیده شد و تنها در کوی "امیرخیز" بازپسین ایستادگی را می نمود. باری در سایه دلاوریهای ستارخان، مشروطه بار دیگر به همه کویهای تبریز بازگشت و سپس در همه شهرهای ایران برپاشد. در سایه رزمندگی و از خودگذشتگیهای دو اسطوره تاریخ مشروطه ایران، سردار ملی ستارخان و سالار ملی باقرخان شکست آزادیخواهان در بمباران مجلس شورای ملی جای خود را به برقراری مشروطه در ایران داد. ستارخان نه تنها مشروطه را به ایران بازگردانید، بلکه هزاران تن از مردم ایران را از کشته شدن و آسیب ملایان و محمدعلی شاه رها ساخت و ملایان با آن تشنگی که به کشتن مشروطهخواهان داشتند و محمدعلی سلطان قاجار و همدستانش را برجایشان میخکوب کرد. | ||
− | == محمدعلی شاه در | + | == محمدعلی شاه در نابودکردن مشروطه و مشروطهخواهان با پشتیبانی ارتش روسیه == |
− | + | [[پرونده:CanonsTabriz.jpg|thumb|left|180px|تبریز زیر توپ و گلوله استبدادیان]] | |
+ | [[پرونده:ProMohammadAliShahAzarbaijan.jpg|thumb|left|180px|شجاعنظام و سرکردگان نیروهای دولتی]] | ||
[[پرونده:Falak.jpg|thumb|left|180px|فلک از تنبیههای بدنی قاجار]] | [[پرونده:Falak.jpg|thumb|left|180px|فلک از تنبیههای بدنی قاجار]] | ||
ایستادگیهای مردم تبریز مشروطه را به ایران بازگردانید. | ایستادگیهای مردم تبریز مشروطه را به ایران بازگردانید. | ||
− | |||
− | |||
روز سوم تیر ماه در تهران فرمانداری نظامی برپا شد. همه نشانههای مشروطه از بین برده شد. نه روزنامهای، نه انجمنی، نه گفتاری. جار زده شد که بازارها باز شود و بازاریان از ترس بازار را گشودند. قزاقان با فرمان محمدعلی شاه خانهها را تاراج میکردند مانند خانه جلالالدوله پسر ظلالسلطان، ظهیرالدوله شوهر خواهر ظلالسلطان، خانه ظهیرالدوله به توپ بسته شد و سپس تاراج شد. | روز سوم تیر ماه در تهران فرمانداری نظامی برپا شد. همه نشانههای مشروطه از بین برده شد. نه روزنامهای، نه انجمنی، نه گفتاری. جار زده شد که بازارها باز شود و بازاریان از ترس بازار را گشودند. قزاقان با فرمان محمدعلی شاه خانهها را تاراج میکردند مانند خانه جلالالدوله پسر ظلالسلطان، ظهیرالدوله شوهر خواهر ظلالسلطان، خانه ظهیرالدوله به توپ بسته شد و سپس تاراج شد. | ||
− | پس از خفه کردن و دریدن شکم میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین در یکی از اتاقهای | + | پس از خفه کردن و دریدن شکم میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین در یکی از اتاقهای باغشاه، مویدالدوله حکمران تهران، شاهزاده مویدالسلطنه، سیدمحسن صدرالاشراف، ارشدالدوله، میرزا عبدالمطلب یزدی (مدیر روزنامه آدمیت)، یک تن میرپنج قزاقخانه، محقق شهربانی، میرزا احمدخان (اشتری) از عدلیه، دادگاهی برای بازپرسی و رسیدگی برپا کردند. یک یک کسانی که پیرامون آیتالله بهبهانی و آیتالله طباطبایی بودند و کاری از آنان سر نزده بود به آن اتاق بردند و پرسشهایی کردند و سپس آزادشان کردند. |
− | پرسشها درباره سه چیز بود بمب را چه کسی به شاه | + | پرسشها درباره سه چیز بود بمب را چه کسی به شاه انداخت؟ بنیادگزار انجمن خانه عضدالملک که بود؟ چه کسی تفنگ به آزادیهواخان مشروطه می رسانده است؟ هیچ یک از وزیران و امیران به داد بازداشت شدگان نرسیدند. تنها لقمانالملک پزشک محمدعلی شاه به وی خشم گرفت و گفت تا کی تنهای ما خواهد لرزید؟ و برای زندانیان پیراهن و زیر شلواری فرستاد که تنهای برهنه و زخمی خود را بپوشانند. |
سرانجام بیست و دو تن زنجیر و شکنجه شده و سراپا زخمی در زندان ماندند: ۱. قاضی ارداقی ۲. مدیر روحالقدس ۳. میرزا حسن نوکر آقا بالاخان سردار ۴. شیخ ابراهیم پسرعموی روحالقدس ۵. آقا مجید سیگار فروش ۶. آقا علی سرباز ۷. شریف صحاف ۸. میرزا محمد علیخان مدیر روزنامه ترقی ۹. مشهدی باقر تبریزی ۱۰. حشمت نظام ۱۱. شاهزاده ناصرالممالک ۱۲. میرزا علی اکبر خان معتمد دیوان ۱۳. میرزا محمد علی پسر ملکالمتکلمین ۱۴. نایب باقر خان ۱۵. میرزا داود خان ۱۶. یحیی میرزا ۱۷. میرزا بزرگ تبریزی ۱۸. شیخ ابراهیم طالقانی ۱۹. حاجی خان خیاط ۲۰. علی بیک نوکر مستشارالدوله ۲۱. حاجی محمد تقی بنکدار ۲۲. میرزا علی اکبر خان برادر قاضی. از این بیست و دو تن تنها میرزا محمدعلی پسر ملکالمتکلمین، حاجی محمد تقی بنکدار و میرزا علی اکبر خان برادر قاضی زنده ماندند. | سرانجام بیست و دو تن زنجیر و شکنجه شده و سراپا زخمی در زندان ماندند: ۱. قاضی ارداقی ۲. مدیر روحالقدس ۳. میرزا حسن نوکر آقا بالاخان سردار ۴. شیخ ابراهیم پسرعموی روحالقدس ۵. آقا مجید سیگار فروش ۶. آقا علی سرباز ۷. شریف صحاف ۸. میرزا محمد علیخان مدیر روزنامه ترقی ۹. مشهدی باقر تبریزی ۱۰. حشمت نظام ۱۱. شاهزاده ناصرالممالک ۱۲. میرزا علی اکبر خان معتمد دیوان ۱۳. میرزا محمد علی پسر ملکالمتکلمین ۱۴. نایب باقر خان ۱۵. میرزا داود خان ۱۶. یحیی میرزا ۱۷. میرزا بزرگ تبریزی ۱۸. شیخ ابراهیم طالقانی ۱۹. حاجی خان خیاط ۲۰. علی بیک نوکر مستشارالدوله ۲۱. حاجی محمد تقی بنکدار ۲۲. میرزا علی اکبر خان برادر قاضی. از این بیست و دو تن تنها میرزا محمدعلی پسر ملکالمتکلمین، حاجی محمد تقی بنکدار و میرزا علی اکبر خان برادر قاضی زنده ماندند. | ||
− | در دنباله نقشه لیاخوف و سفارت روس با | + | در دنباله نقشه لیاخوف و سفارت روس با محمدعلی شاه برای بستن دهان سفارتخانههای خارجی و ایراد گرفتن دولتهای خارجی، محمدعلی شاه روز چهارشنبه سوم تیر ماه دستخطی به مشیرالدوله نخستوزیر نوشت: |
− | :چون ایجاد انجمنها بی نظامنامه اسباب هرج و خرج شده بود و روزنامهها و ناطقین به کمک آنها نزدیک بود رشته انتظام مملکت را بر هم زنند و چون زمام امور در تحت قوه مخصوص ما در دست معدودی از عقلا باید باشد هر چه خواستیم از فسادات آنها جلوگیری کنیم و انجمنها را به وظایف خود بیاوریم به واسطه حمایت مجلس از آنها ممکن نشد تا آنکه برای برقرارکردن نظم و آسایش عموم که از طرف باریتعالی به ما تفویض شده است خواستیم مفسدین را دستگیر نماییم مجلس از آنها حمایت نمود و عدهای از | + | :چون ایجاد انجمنها بی نظامنامه اسباب هرج و خرج شده بود و روزنامهها و ناطقین به کمک آنها نزدیک بود رشته انتظام مملکت را بر هم زنند و چون زمام امور در تحت قوه مخصوص ما در دست معدودی از عقلا باید باشد هر چه خواستیم از فسادات آنها جلوگیری کنیم و انجمنها را به وظایف خود بیاوریم به واسطه حمایت مجلس از آنها ممکن نشد تا آنکه برای برقرارکردن نظم و آسایش عموم که از طرف باریتعالی به ما تفویض شده است خواستیم مفسدین را دستگیر نماییم مجلس از آنها حمایت نمود و عدهای از اشرار، مجلس را پناهگاه قرارداده در مقابل قشون دولتی سنگر بسته بمب و نارنجک و آلات ناریه استعمال کردند ما هم از امروز تا سه ماه دیگر مجلس را منفصل نموده پس از این مدت وکلای متدین ملت و دولت دوست منتخب شده با مجلس سنا موافق قانون اساسی پارلمان مفتوح شده مشغول انتظام گردد. |
− | محمدعلی شاه که تبریز هنوز در دستورکارش | + | محمدعلی شاه که تبریز هنوز در دستورکارش بود، دو روز پس از بمباران مجلس تلگرافی به میرهاشم فرستاد و از پیروزیهای خود مژده داد:<ref>احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، چاپ دوازدهم، بهمن ۲۵۳۵ شاهنشاهی، ص. ۶۷۶</ref> |
:جناب مستطاب شریعتمدار آقا میرهاشم آقا سلمهالله تعالی | :جناب مستطاب شریعتمدار آقا میرهاشم آقا سلمهالله تعالی | ||
خط ۳۶: | خط ۳۸: | ||
:محمدعلی شاه قاجار | :محمدعلی شاه قاجار | ||
− | در روز بمباران مجلس شورای ملی در تهران، در تبریز نیز دولتیان به جنگ پرداختند و در | + | در روز بمباران مجلس شورای ملی در تهران، در تبریز نیز دولتیان به جنگ پرداختند و در مِنارههای سیدحمزه و صاحبالامر و دیگر بلندیها در کناره مهرانرود که از میان شهر تبریز میگذشت، سنگر گرفتند و مشروطهخواهان را گلوله باران کردند. شجاع نظام، تفنگداران مرند و قراملک و دَوَچی تیراندازان زبردستی بودند و تیرهایشان همه به نشان میخورد. آن سوی دیگر مجاهدان مشروطهخواه در مغازههای مجیدالملک و دیگر جاهای استوار سنگر گرفتند و با دولتیان میجنگیدند. نگهداری این بخش را باقرخان و مجاهدان خیابان نوبر بر عهده داشتند و در امیرخیز و پیرامون آن ستارخان جلوی آنان را گرفته بود. نیروهای دولتی که میخواستند بر شهر چیره شوند، هر چه که از ابزار جنگی داشتند بکار بردند ولی پافشاری مجاهدان نمیگذاشت که گامی به جلوبردارند. با وجود آنچه که در تهران رخ داده بود مجاهدان مشروطه ترسی به خود راه ندادند و جنگآورانی چون علی مسیو، حاجی علی دوا فروش و حاجی مهدی آقا و دیگران رشته پشتیبانی را از دست ندادند. روز پنجشنبه ۴ تیر ماه همچنان زد و خورد بود و گلولهها چون تگرگ میبارید، مردم را ترس برداشته بود و شجاع نظام و دشمنان مشروطه امید آن داشتند که با پایداری مانند لیاخوف در تهران، تبریز را در دست بگیرند. ملایان اسلامیهنشین که به خون مشروطهخواهان تشنه بودند در رویای دادن "فتوا" در ریختن خون مشروطهخواهان جنگ را دنبال میکردند ولی در این جنگ سه روزه آشکار شد که کار تبریز همانند تهران نخواهد شد. گرفتاری دیگر مجاهدان مشروطهخواه، کنسول روسیه پاخیتانوف بود که به دستیاری تاجرباشی و دیگر کسان وی، به نام میانجیگری، کوشش در فریب دادن آزادیخواهان داشت. |
− | |||
− | |||
− | روز | + | روز شنبه ۶ تیر ماه بار دیگر جنگ با سختی آغاز شد و در این روز بود که نیروهای دولتی و مشروطهخواهان چندین بار یکدیگر را از جاکندند و پس راندند. در این روز مجاهدان کوی خیابان و مارالان برآن بودند که دولتیها را از آنجا بیرون اندازند، برای این کار فشار را بیشتر کردند و پس از جنگ و خونریزی سختی، سواران دولتی را از آنجا بیرونراندند و برای اینکه برنگردند خانهها را ویران و تاراج کردند. خانههای ملکالتجار که از بنیانگذاران انجمن اسلامیه بود نیز تاراج شد. |
− | + | روز سهشنبه ۹ تیر ماه ۱۲۸۷ یک هفته از بمباران مجلس شورای ملی گذشته بود، باز جنگ در تبریز بالاگرفت و در گرماگرم گلولهباران، سواران دولتی پیش آمدند و خانههای اجلالالملک، معینالرعایا و امینالتجار که هر سه از نمایندگان مجلس شورای ملی بودند را تاراج کردند. سپس به بازار تبریز رفتند و در "سرای آقا" که یکی از سراهای بزرگ بازار تبریز بود و پر از کالاهای بازرگانی، حجرههای همه مشروطهخواهان را چپاول کردند. شجاع نظام همه فرشهای کرمانی که در سرای آقا بود را بار کرد و به مرند فرستاد. ملایان به تاراجگران میگفتند که مشروطهخواهان "بابی" هستند و تاراج مال آنها حلال است. شجاع نظام، میرزا ابوالحسن پزشک را که در دَوَچی خانه داشت دستگیر کرد و وی را چون از هواخواهان مشروطه بود به نام اینکه بابی است، کُشت. تلگراف شجاع نظام به محمد علی شاه نشان دهند، بی باکی دولتیان در کشتن مشروطهخواهان است. شجاع نظام نوشت: "طهران - توسط حضرت مستطاب اشرف سپهسالار اعظم وزیر جنگ - به خاک پای مبارک بندگان اعلیحضرت قدرت شهریاری ارواح العالمین فداه - میرزا ابوالحسن حکیم نواده میرزا سلمان حکیم رییس و مدرس تمام بابیها بوده، گرفته، دادم تیرباران نمودند - غلام خانهزاد شکرالله." | |
+ | در همین روز محمدعلی شاه تلگرافی به رحیم خان فرستاد که به "شهر" برود. رحیمخان که پیشتر بر پایه نقشه محمدعلی شاه از تهران به تبریز فرستاده شده بود در این زمان در اهر بود. رحیم خان خود را مشروطهخواه نشان داده بود و از انجمن توپ و ابزار جنگ و پول گرفت تا به سر شاهسونان بریزد، با دریافت تلگراف، پسرش را که از دشمنان مشروطه بود به "تبریز" فرستاد و او بیدرنگ به کشتار و راهزنی و تاراج پرداخت. فردای آن روز بیوک خان از راه کوی "خیابان" به "تبریز" تاخت. باقر خان سنگری در میان کوی خیابان برپا کرده بود و مجاهدان را با توپی در پشت آن جای داده بود. با رسیدن سواران بیوک خان، با توپ و تفنگ شلیک کردند و بیش از هشتاد تن سوار کشته شدند و بیوک خان به "باغ صاحب دیوان" در شرق "تبریز" رفت و بازار تاراج و راهزنی را گرمتر نمود. سواران دَوَچی از این هیاهو بهرهبرداری کرد و از دم توپخانه تا کوی مسجد همه دکانها و مغازهها را تاراج کردند و این زیان بسیار بزرگی برای تبریزیان بود. روز پنجشنبه بیوک خان با سواران خود به "باغمیشه" تاخت و آنجا را تاراج کردند با اینکه باغمیشه یکی از کویهای هواخواه دولت بود، بیوک خان میان دوست و دشمن تفاوت نمیگذاشت و همه را چپاول کرد. | ||
+ | <gallery perrow="19"> | ||
+ | پرونده:Kasravi169HashemDavachy.jpg|میر هاشم دَوَچی دشمن مشروطه | ||
+ | پرونده:Kasravi141MirzHasanMojtahedva.jpg|میرزا حسن مجتهد و پیرامونیانش | ||
+ | پرونده:Kasravi061MirzaAbolGhasemEmamJomeh.jpg|میرزا ابوالقاسم امامجمعه تبریز | ||
+ | پرونده:ConMashrutehDolattroops.jpg|بلوای تبریز دسته ضرغام | ||
+ | پرونده:Kasravi585EslamiyehHeads.jpg|تنی از سراناسلامیه با چوبدست مقتدرالدوله، چپ وی میرهاشم و رحیمخان، راست وی نقیخان رشیدالملک، حاجی میرمناف و ضرغام | ||
+ | پرونده:Kasravi592MirHashemDavachiVaZarghamVaSamkhan.jpg|میرهاشم دَوَچی با ضرغام و برادرش سامخان | ||
+ | پرونده:Kasravi594ShojaNezamVaSon.jpg|شجاع نظام و پسرش موسیالرضا | ||
+ | پرونده:Kasravi633ShojaNezamVaSons.jpg|شجاع نظام با دو پسرش موسیالرضا و شجاع لشکر | ||
+ | پرونده:Kasravi654.jpg|شکرالله شجاع نظام مرندی با تفنگچیان مرند | ||
+ | </gallery> | ||
=== عینالدوله والی آذربایجان === | === عینالدوله والی آذربایجان === | ||
− | [[پرونده:Kasravi680EynAldolehValiAzarbaijan.jpg|thumb|left|180px|عینالدوله والی آذربایجان تیر | + | [[پرونده:Kasravi680EynAldolehValiAzarbaijan.jpg|thumb|left|180px|عینالدوله والی آذربایجان تیر ۱۲۸۷]] |
− | در همین روزها از تهران آگاهی رسید که از سوی محمدعلی شاه مخبرالسلطنه والی آذربایجان که همواره با مشروطهخواهان به نیکی رفتار میکرد، برکنار شده است و عینالدوله دشمن به نام مشروطه والی آذربایجان شده است. از سوی دیگر محمدعلی شاه، مقتدرالدوله که در این زمان در دَوَچی میزیست را به نیابت والی آذربایجان برگزید و کارها را به وی سپرد. در همین روزها فوج ملایر را که محمدعلی شاه از تهران فرستاده | + | در همین روزها از تهران آگاهی رسید که از سوی محمدعلی شاه مخبرالسلطنه والی آذربایجان که همواره با مشروطهخواهان به نیکی رفتار میکرد، برکنار شده است و عینالدوله دشمن به نام مشروطه والی آذربایجان شده است. از سوی دیگر محمدعلی شاه، مقتدرالدوله که در این زمان در دَوَچی میزیست را به نیابت والی آذربایجان برگزید و کارها را به وی سپرد. در همین روزها فوج ملایر را که محمدعلی شاه از تهران فرستاده بود، به بیرون شهر رسید. رحیم خان که کار شهر تبریز را کوچک میشمرد در اهر ماند و نخست ضرغام و سپس بیوک خان پسرش را فرستاد. رحیم خان در روز ۱۴ تیر ماه ۱۲۸۷ تلگرافی به این دو فرستاد: |
:جناب نصرالممالک و ضرغام نظام | :جناب نصرالممالک و ضرغام نظام | ||
− | :با وجود شما محمد قلی<ref>محمدقلی خان آغبلاغی از زیردستان رحیم خان بود و به آزادیخواهان پیوسته بود.</ref> و ستار و باقر گرفتار نشود، جای تعجب است. حتما گرفتار | + | :با وجود شما محمد قلی<ref>محمدقلی خان آغبلاغی از زیردستان رحیم خان بود و به آزادیخواهان پیوسته بود.</ref> و ستار و باقر گرفتار نشود، جای تعجب است. حتما گرفتار نمایید، بقیه سوار الان روانه میشود، درگاه بیک را روانه نمایید البته سیصد نفر مامور نمایید هر جا باشد حکما و حتما بگیرید منتها ده نفر کشته شود درباره آنها به هیچوجه توسط قبول نکرده، فردا اگر خبر مرده یا زنده آنها به من نرسد تمام خدمات شما ناقص است، در این باب حرف قبول نخواهد کرد. باز هم تاکید میکنم به طور سخت اگر یک نفر از سوار به احدی از فقرا و ضعفا متعرض شود مواخذه سخت از شما خواهم نمود. |
:سردار نصرت | :سردار نصرت | ||
− | نه تنها رحیم خان کار شهر تبریز را کوچک میپنداشت بلکه در همان روز عینالدوله مقتدرالدوله را به تلگراف خانه خواست و در میان سخنان خود چنین نوشت: "...این ستار چه قابل است در مقابل این همه استعداد در ولایت ایستاده است؟!..." | + | نه تنها رحیم خان کار شهر تبریز را کوچک میپنداشت بلکه در همان روز عینالدوله مقتدرالدوله را به تلگراف خانه خواست و در میان سخنان خود چنین نوشت: "...این ستار چه قابل است در مقابل این همه استعداد در ولایت ایستاده است؟!..." |
=== جنگ تبریز === | === جنگ تبریز === | ||
− | جنگ در تبریز به درازا کشید و بیوک خان و سوارانش جز راهزنی و | + | [[پرونده:Kasravi320MashrutehKhahanDavachi.jpg|thumb|left|160px|مشروطهخواهان کوی دَوَچی از برابر مغازههای مجیدالملک میگذرند]] |
+ | [[پرونده:Kasravi323TabrizMashrutehKhahanGroupSyedHamzeh.jpg|thumb|left|160px|مشروطهخواهان تبریز گروه سیدحمزه]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi326MirYaghoubVaOthers.jpg|thumb|left|160px|میریعقوب با چند تن از مشروطهخواهان تبریز]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi333RahimKhanVa Rashiolmolk.jpg|thumb|left|160px|رحیم خان و نقیخان رشیدالملک از مشروطهخواهان تبریز]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi612BagherKhanVaKhyabanMashrutehKhahan.jpg|thumb|left|200px|باقرخان و سران مشروطهخواه خیابان از چپ: محمدجعفر بیک، میرهاشم خان، باقرخان، میرعلی اکبرخان و برادر محمدجعفر بیک]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi615YousofKhanVaCharandabyMashrutehKhah.jpg|thumb|left|160px|از چپ: یوسفخان و عباسعلی چرندابی ]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi630SeyedAlmohagheghin.jpg|thumb|left|160px|حاجی سیدالمحققین از ملایان مشروطهخواه تبریز]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi659SattarBagherKhanvaMashrutehKhahan.jpg|thumb|left|200p|ستارخان و باقرخان و با سردستگان آزادی در مسجد کبود]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi674SattarKhanVaFighters.jpg|thumb|left|200p|ستارخان با تفنگچیان خود]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi790HosseinKhanBaghban.jpg|thumb|left|160px|حسینخان باغبان نگاهبان سنگرها و انجمن]] | ||
+ | [[پرونده:SattarKhanBagherKhanTabriz7.jpg|thumb|left|160px|ستارخان با پیرامونیان خود ]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi708burnedshopsMajidAlMolk.jpg|thumb|left|160px|مغازههای مجیدالملک پس از تاراج و سوخته شدن]] | ||
+ | جنگ در تبریز به درازا کشید و بیوک خان و سوارانش جز راهزنی و تاراج کار دیگر نمیکردند، تا بدانجا که در روز ۱۶ تیر ماه ۱۲۸۷ مقتدرالدوله ناچار شد تلگرافی به رحیم خان بفرستد و از وی درخواست کند که خود او به تبریز بیاید. فردای آن روز رحیم خان با انبوه سواره و سرباز و توپهایی که از انجمن ایالتی گرفته بود، با شکوه فراوان وارد تبریز شد و در باغ صاحبدیوان فرود آمد. با ورود رحیم خان دشمنان مشروطه پشتگرمی یافتند. در این میان هجده روز بود که در تبریز جنگ بود و آزادیخواهان و مجاهدان با شکیبایی ایستادگی میکردند لیکن دشمن روز به روز نیرومندتر میشد. مشروطه از سراسر ایران برچیده شده بود و مردم گردن به استبداد نهادند و تنها تبریز بود که میجنگید. نیمی از اهالی تبریز به سوی دولت گراییدند و با آزادیخواهان میجنگیدند و نیم دیگر نیز به ایستادگی دلیرانه مجاهدین ارج نمیگذاشتند و آنان را آرامش برهمزن میدانستند. مردم آذربایجان بستگان روس و قفقاری داشتند، با دستور کنسول روسیه پاخیتانوف این گروه به میان مردم افتادند و در گوش آنها میخواندند که ایستادگی در برابر دولت سودی نخواهد داشت، بیایید کنسول روسیه را میانجی کنید تا از سوی همه شما از شاه بخشش و زنهار (امان) بگیرد. با ورود رحیم خان، چند تن از بازرگانان تبریز به نامهای حاجی حبیب لک، حاجی محمدرضا شکوهی، حاجی ابراهیم صراف و حسن آقا تاجر باشی و چند تن دیگر که برای کنسولگری روسیه کار میکردند نیز علیه مشروطه بکار افتادند. برای نمونه حسن آقا تاجر باشی که بسیار دارا بود روضهخوانی برپا میکرد. وی با ملاحمزه روضهخوان یکی از سردستگان کوی "خیابان" و دیگران به گفتگو نشست که همه تفنگ و ابزارهای جنگی خود را به رحیم خان بدهند. کنسول روسیه هم در این میان با نیرنگ کوشش میکرد که تفنگها را از دست مبارزین بیرون بیاورد. باقر خان و میرهاشم خان این کار را نپذیرفتند ولی چون مردم ترسیده بودند، کاری از پیش نبردند و بدینسان در کار مجاهدان رخنه کردند و رشته کار از هم گسسته شد. از آنجا که محمدعلی شاه کارهای "شهر" را به رحیم خان سپرده بود، حاجی میرزا حسن مجتهد و امام جمعه نیز از سوی خود رشته کار را به رحیم خان دادند. انجمن اسلامیه پرچمهای سفیدی به این ملا و آن ملا میفرستاد، تا بالای خانهاشان بگذارند، با این نشان برای سربازان و سواره روشن باشد که این خانهها از "خودیها" هستند. در این باره نیز نامههایی نوشته شد: | ||
+ | |||
+ | :در عموم محلات اعلان و اخبار داده شده چون رای مبارک اعلیحضرت اقدس شهریاری ادامالله سلطانه بر عفو و اغماض اهالیست و نمیتوان راضی بر صدمه مخلوق خدا شد و از برای دفع شر اشرار که چند نفر معدودی هستند نباید عموم اهالی متزلزل بشوند، به خصوص اشخاصی که تسلیم شدهاند در زیر بیرق اسلام سایه داده شده و در امان هستند. در منزل جناب مستطاب آقا میرزا صادق ، آقا سلمهمالله هم که بیدق اسلام و امان زده میشود هر کس در سایه آن بیدق رفت و تسلیم شد ابدا کسی را حق تعرض و مزاحمت نیست. - مهر اسلامیه - مهر حاجی میرزا حسن | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | جنگ همچنان برپا بود و لوتیان دَوَچی و سواران دولتی پیوسته به چپاول و ویران کردن بازارچهها و کویها | + | جنگ همچنان برپا بود و لوتیان دَوَچی و سواران دولتی پیوسته به چپاول و ویران کردن بازارچهها و کویها میپرداختند، روزی به کوچهای که ساختمان انجمن ایالتی و خانه حاجی مهدی آقا در آنجا بود رفتند و هر چه یافتند به تاراج بردند. پاشا بیک که از مجاهدان دلیر که در آن نزدیکیها بود به جنگ پرداخت ولی کاری از پیش نبرد. در این میان به ستارخان و دیگران آگاهی داده شد و ستارخان از یک سو و اصغر سسکین یکی از سران مجاهدان بدانجا شتافتند و لوتیان و نیروهای دولتی را بیرون کردند. با دستور انجمن اسلامیه فتحالله آسیابان، آبهایی را که به سوی آسیابها روان بودند، برگردانید و سبب نایاب شدن نان در "تبریز" شد و به دشواریها برای مردم افزود. رحیم خان با وجود همه این پیشآمدها، ول کن نبود و برآن بود که به کوی "خیابان" بتازد و با "شهر" جنگ کند. کنسول روسیه به وی هشدار داد که در تبریز روسیان بسیار زندگی میکنند و اگر او جنگ به راه بیاندازد به روسها نیز آسیب خواهد رسید. تا این که بیستم تیر ماه نامهای با زبان دپیلوماسی به کنسول روس پاخیتانوف نوشت و "مسله معهود" را نام برد که همانا، دادن فشنگ به دشمنان مشروطه بود که در تلگرافهای شجاع نظام و دیگران از آن یاد شده است.<ref>[[نامه رحیم خان به پاخیتانوف کنسول روسیه در دادن فشنگ به دشمنان مشروطه و بیرون بردن روسها از کوی خیابان ۲۰ تیر ۱۲۸۷]]</ref> |
− | سرانجام آزادیخواهان کوی "خیابان" و به پیروی از | + | سرانجام آزادیخواهان کوی "خیابان" و به پیروی از آنان، آزادیخواهان کوی "مارالان" و "نوبر" تفنگها را بر زمین گذاشتند و راه "خیابان" را برای نیروهای دولتی بازکردند. روز دوشنبه ۱۱ تیرماه ۱۲۸۷ رحیم خان با همه سواران و سرباز قرهداغ با دبدبه از "خیابان" گذشتند و به تبریز درآمدند. از سوی دیگر سهامالدوله با فوج ملایر که از تهران رسیده بود نیز به درون شهر آمدند. از فردای آن روز در کوی "نوبر" و پیرامون آن، در سر گذرها و کوچهها، نگهبان از سواره و پیاده ایستاندند و خانه به خانه رفتند و تفنگ و ابزار جنگی را از مردم گرفتند. خانه علی مسیو که در نوبر بود را تاراج کردند و مردم از ترس بر بامها پرچم سفید آویزان کردند. رحیمخان و مقتدرالدوله جانشین عینالدوله والی آذربایجان تلگرافهای مژده به محمدعلی شاه فرستادند. <ref>[[تلگراف مقتدرالدوله به محمدعلی شاه در پیروزیها در تبریز ۲۳ تیر ۱۲۸۷]]</ref> |
− | نیروهای دولتی دیگر کار را در تبریز پایان یافته میپنداشتند ولی ستارخان که از سالها در تبریز به دلیری شناخته شده بود، در این جنگها کاردانی و مردانگی بسیار بکار برد و با دسته کوچکی از رزمندگان همچنان ایستادگی میکرد. در این روزها که دیگر کویها دست از جنگ کشیدند و دولتیها به | + | نیروهای دولتی دیگر کار را در تبریز پایان یافته میپنداشتند ولی ستارخان که از سالها در تبریز به دلیری شناخته شده بود، در این جنگها کاردانی و مردانگی بسیار بکار برد و با دسته کوچکی از رزمندگان همچنان ایستادگی میکرد. در این روزها که دیگر کویها دست از جنگ کشیدند و دولتیها به تبریز ریختند، مجاهدان قفقازی و برخی از رزمندگان آزادیخواه چون حسین باغبان و دیگران به "امیرخیز" پناهنده شدند و در کنار ستار خان ماندند. از سوی دیگر ارک تبریز که سنگر استوار و جایگاه ابزار جنگی و قورخانه بود همچنان در دست آزادیخواهان ماند و حاج شیخ علی اصغر و میرکریم در مسجد صمصام جای گرفتند و مردمی که پراکنده شده بودند را به آنجا فرا خواندند و از مشروطه سخن گفتند و این پشتیبانی بزرگی برای ستارخان شمرده میشد. |
== ستارخان رهبر مبارزه علیه محمدعلی شاه == | == ستارخان رهبر مبارزه علیه محمدعلی شاه == | ||
− | ستارخان و دیگر مبارزین که در | + | ستارخان و دیگر مبارزین که در کوی امیرخیز جای گرفته بودند در روز چهارشنبه ۲۴ تیر ماه ۱۲۸۷ از سوی دولتیان گلولهباران شدند و چون دولتیان کاری از پیش نبردند، امیرخیز را به توپ بستند. روز پسین در امیرخیز آرامش برقرار بود، در این میان پاخیتانوف به ستارخان آگاهی داد که به امیرخیز خواهد آمد و برآن است که با وی گفتگو کند. ستارخان پذیرایی گرمی از کنسول روسیه کرد و سردستگان مشروطهخواهان را برای گفتگو فراخواند. کنسول نشست و گفت: "امروز به "خیابان" رفتم و به "دَوَچی" رفتم و اکنون نیز به اینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که به جنگ پیشدستی نکنید تا پیشآمد با گفتگو پایان پذیرد." |
− | ستارخان در پاسخ گفت: "ما هیچگاه به جنگ پیشدستی نمیکنیم و همیشه از آن سوی به ما میتازند و ما جلوشان میگیریم." حاجی شیخ علی اصغر و دیگران نیز سخن گفتند. کنسول پاخیتانوف به | + | ستارخان در پاسخ گفت: "ما هیچگاه به جنگ پیشدستی نمیکنیم و همیشه از آن سوی به ما میتازند و ما جلوشان میگیریم." حاجی شیخ علی اصغر و دیگران نیز سخن گفتند. کنسول پاخیتانوف به ستارخان پیشنهاد کرد که پرچمی از کنسولگری روسیه فرستاده شود و ستارخان آن را به در خانه خود بیاویزد و در زینهار (امان) دولت روس قرارگیرد و نوید داد که "سر قره آذربایجان" را از دولت بگیرد و به ستارخان بدهد. ستارخان در پاسخ گفت: "جنرال کنسول من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم." کنسول جا خورد و برخاست برود. ستارخان هفت تن از سواران قرهداغ را که در جنگها دستگیر کرده بودند به کنسول سپرد که همراه نوکران خود به دَوَچی برساند. از ستارخان در آن روزها کارهای بسیار ارجدار و شگفتآوری سرزده که بر سر زبانها افتاده بود. گِرد ستار خان تنها نزدیک به بیست تن از مشروطه خواهان بودند. ستارخان با این شمار اندک، فردای پس از گفتگو با کنسول روسیه در منزل حاجی مهدی آقا بودند، شامگاه ستارخان با مجاهدان بیرون رفتند و همه بیرقهای فرستاده شده از سوی انجمن اسلامیه یا آن پرچمهایی که مردم از ترس بر بام خود افراشته بودند را با گلوله زده پایین انداختند، مردم دریافتند که ستارخان در کوچه است از خانهها بیرون ریختند و غریو "زنده باد" کشیدند و هیاهوی بزرگی پدیدآوردند. بدینسان برداشتن پرچمهای سپید تا دم "عالی قاپو" پیش رفت و از آنجا ستارخان کسی را با پیام به نزد باقرخان فرستاد و خود بازگردید. دستآورد این کار آن بود که مردم دوباره تکان خوردند و آماده مبارزه شدند. در آن چند روزی که سربازان ملایر و سواران قرهداغ کویها را چپاول میکردند و مردم را وادار میکردند، پرچم سپید بر بامهایشان بیاویزند، مردم را بسیار آزار دادند و با آنها بدرفتاری کردند و به نام پیداکردن اسلحه، دست در جیبهای مردم میکردند و پولهایشان را در جیب خود میگذاشتند. |
− | پیامی که ستارخان برای باقرخان فرستاد سبب شد که مجاهدان "خیابان" که از زمین گذاشتن تفنگهای خود پشیمان شده بودند، دوباره تفنگها را برداشتند و آماده جنگ شدند. در روز آدینه ۲۶ تیر ماه | + | پیامی که ستارخان برای باقرخان فرستاد سبب شد که مجاهدان کوی "خیابان" که از زمین گذاشتن تفنگهای خود پشیمان شده بودند، دوباره تفنگها را برداشتند و آماده جنگ شدند. در روز آدینه ۲۶ تیر ماه ۱۲۸۷ مشروطهخواهانی که در مسجد صمصام خان بودند از دلاوری دیروز ستارخان گفتند و قرار گذاشتند که به نزد باقرخان روند. میرکریم در جلو افتاد و در راه هر که را که دیدند با خود همراه کردند. از کوی "نوبر" گذشتند و به کوی "خیابان" رسیدند و به باقر خان گفتند: '''"ما آمدهایم که با سواران و سربازان جنگ کنیم که یا کشته شویم و یا بکشیم."''' اندکی نگذشت که اهالی کوی خیابان نیز خود را برای جنگ آماده ساختند. مشروطهخواهان از کوی خیابان و نوبر و دیگر کویها روانه باغ شمال شدند و گِرد آنجا را گرفتند و ناگهان جنگ درگرفت. رحیم خان که در باغ نشسته بود با شنیدن آوای شلیک تیر از جا پرید و سواران نیز بهم ریختند و نمیدانستند چه بکنند، سرانجام دریافتند که چارهای جز گریختن نیست و از باغ پا به فرار گذاشتند. باقرخان و دیگر جنگدگان وارد باغ شدند و دیدند که دولتیان دیگهای ناهار بر روی اجاقها و سماورها در جوش و چادرها افراشتهاند. بدین سان رحیم خان و لشکریانش از تبریز بیرون رفتند و کوششها و نیرنگهای پاخیتانوف کنسول روسیه نقش بر آب شد. |
رحیم خان با رسوایی از باغ شمال گریخت و به باغ صاحب دیوان رفت. مقتدرالدوله و رحیم خان تلگرافی به محمدعلی شاه فرستادند. پاسخ به تلگراف رحیم خان و مقتدرالدوله به محمد علی شاه که از سوی مشیرالدوله به تبریز فرستاده شد چنین بود: | رحیم خان با رسوایی از باغ شمال گریخت و به باغ صاحب دیوان رفت. مقتدرالدوله و رحیم خان تلگرافی به محمدعلی شاه فرستادند. پاسخ به تلگراف رحیم خان و مقتدرالدوله به محمد علی شاه که از سوی مشیرالدوله به تبریز فرستاده شد چنین بود: | ||
:جناب امیرالامراالعظام سردار نصرت دام مجده | :جناب امیرالامراالعظام سردار نصرت دام مجده | ||
:عریضه تلگرافی که به خاک پای جواهرآسای اقدس همایون شاهنشاهی ارواحالعالمین فداه بود ملاحظه فرمودند جواب این جانب را این طور دستخط فرمودند که عینا درج میشود. | :عریضه تلگرافی که به خاک پای جواهرآسای اقدس همایون شاهنشاهی ارواحالعالمین فداه بود ملاحظه فرمودند جواب این جانب را این طور دستخط فرمودند که عینا درج میشود. | ||
− | :جناب | + | :جناب وزیر اعظم تلگراف سردار نصرت و مقتدرالدوله را ملاحظه فرمودیم. حالا که مفسدین و اشرار این طور جسارت نموده و این قسم اقدامات سفیهانه کردهاند عاجلا تلگراف نمایید، با کمال قوت قلب و قدرت مشغول قلع و قمع اشرار باشید و نتیجه اقدامات خودشان را معجلا اطلاع بدهند تا این جا دستخط قضا آیت مبارک است زیارت خواهند کرد. حالا خودم هم به شما زحمت میدهد که انشاالله تعالی همت کنید و تا ورود اردوی طهران کارها را انجام بدهید و نگذارید ناقص بماند بلکه انشاالله آمدن اردو به هیچوجه لازم نباشد و از وسط راه حکم شود مراجعت کنند و از مثل شما صاحبمنصب و سایر صاحبمنصبان آذربایجان راضی نشوید که قشون عراق بیاید فتح کند و این ننگ به جهت قشون آذربایجان بماند. دولت همیشه با قشون آذربایجان فتح هرات و بخارا کرده، خداوند روی مفسدین را سیاه نماید که این بی غیرتی را به جهت قشون آذربایجان گذاشته بالجمله امیدوارم شماها راضی نشوید و کار را زودتر تمام و همه قسم خودتان را مورد عواطف شاهانه بدانید و در باره هر کدام که خدمت کردهاند به صواب دید شما هر چه بخواهید قبله عالم اروحنا قداه مرحمت خواهند فرمود. |
:مشیرالسلطنه | :مشیرالسلطنه | ||
− | دو روز در آرامش گذشت و در روز دوشنبه ۲۹ تیر | + | دو روز در آرامش گذشت و در روز دوشنبه ۲۹ تیر ۱۲۸۷ جنگهای سختی درگرفت و نیروهای دولتی در کوی دَوَچی گِرد آمدند و به کوی "امیرخیز" فشار میآوردند تا ستارخان را از پای دربیاورند. نخست شلیک گلوله به گوش میرسید ولی کوتاه زمانی پس از آن غرش توپها نیز به آن افزوده شد. روز سهشنبه که رحیم خان خود به دَوَچی آمده بود جنگ سختتر شد. در این هنگام در مسجد گروهی از بازاریان که مالشان را از دست داده بودند و بیکاری آنان را به تنگ آورده بود گفتند: "آنان که در اسلامیه نشستهاند علمای ما هستند، آنان چگونه خرسندی میدهند این همه خونها ریخته شده و اینهمه دکانها تاراج گردد؟ ما رویم و خودمان را به پاهای ایشان اندازیم و لابه کنیم که تلگراف به تهران کنند و این گرفتاری را به پایان رسانند." این گروه قرآنها را به دست گرفتند و با فریادهای "یاعلی" و "صاحبالزمان" راه افتادند، دستهای از زنان نیز میخواستند همراه باشند ولی آنان را بازگردانیدند. این گروه به سنگر دَوَچی نزدیک شدند، ناگهان از پشت بامها به سوی آنان شلیک شد و چهل و هشت تن که در جلو بودند، به خاک افتادند و در خون خود دست و پا زدند و دیگران با هراس بازگشتند. چهارشنبه جنگ همچنان بالا گرفت و غرش توپها و شلیک تیر بریده نمیشد. تا روز پنجشنبه ۱ امرداد ۱۲۸۷ باز تاجر باشی روس به نام میانجگیری میآمد و میرفت. نیروهای دولت نقش کشیدند که راه میان کوی "خیابان" و "امیرخیز را ببندند و از آن راه به کوی خیابان بتازند و انتقام باغ شمال را از باقرخان بگیرند ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند و شکست سختی خوردند و بازگشتند. |
+ | |||
+ | روز شنبه ۳ امرداد ۱۲۸۷ این بار دولتیان نقشه درباره ستارخان کشیده بودند. دیوارهای خانه را شکافتند و پیش رفتند تا به "انجمن حقیقت" که جایگاه ستارخان بود رسیدند و پیرامون آن را گرفتند. محمدعلی شاه از دیرکرد نابودی مشروطهخواهان از فشار خشم از خود بیخود شده بود، رحیم خان را زیر فشار گذاشت تا در این روز کار تبریز را یک سره کند. باران توپ و گلوله بر کوی امیرخیز میبارید و ستارخان با پایداری از این سنگر به آن سنگر میرفت و بی باکانه میجنگید. تا شامگاه هر دو سوی دلاورانه جنگیدند و هفتاد و هشت تن از دولتیان و چهار تن از آزادیخواهان کشته شدند.<ref>محمد باقر ویجویهای، بلوای تبریز، داستان جنگها در درازای چهار ماه.</ref> آنچه که در این چند روز گذشت را رحیم خان و شجاع نظام در تلگرافی به آگاهی محمدعلی شاه رسانند: | ||
+ | |||
+ | :به عرض خاک پای اقدس مقدس اعلی همایون شاهنشاهی اروحنا فداه | ||
+ | :بیست و یکم شهر سامخان و حسین پاشا خان را با یک صد و پنجاه تن سوار از باغ صاحب دیوان به حفظ اسلامیه فرستاده بودم. امیرخیز و یازده محله هجومآور شده دعوا کرده بودند. آنچه شکستی بود به اهالی امیرخیز و سایر محلهها داده بودند و خیلی زیاد از آنها به قتل رسانیده بودند. | ||
+ | :یوم سهشنبه بیست و دوم خود غلام، با یک هزار سوار و دویست سرباز به اسلامیه آمده، یازده محله همانطور که آمده بودند باز هجوم آوردند جنگ مغلوبه شد از اقبال بیزوال غلام آنچه که غلبه و شکستی بود به آنها دادم و چند نفر ار آنها به قتل رسیدند. از سوار غلام حسین پاشا خان، سرهنگ بیرام قلی سلطان که صاحب منصب کافی و کارآمد بودند تصدق خاک پای همایونی ارواحنا فداه شدند و چند نفر هم مجروح است. چنان که تلگرافا هم به عرض خاک پای مبارک رسانیدهام و پریروز چهارشنبه بیست و سیم باز خیابان و امیرخیز و سایر محلهها با کمال استعداد دولتی که از پارسال ضبط کردهاند آمده که خانه شاهزاده مقتدرالدوله را داغون نمایند، سوار از هر طرف رفته تا غروب دعوای سخت شده، بحمدالله از آنجا هم شکست عظیم یافته و چند نفر آدم آنها مقتول شد و یک نفر هم از سوار تصدق خاک پای مبارک شد. دیروز پنجشنبه حسن آقا تاجر باشی آمده بود که "خیابانیها" میخواهند تسلیم باشند. از دیروز رفته تا حال مراجعت نکرده و دیروز هم مختصر دعوا شد. غلام نگذاشتم امروز جمعه هم منتظر آمدن تاجرباشی هستم و از یک طرف سوار که پنج روز است به مراغه فرستادهام منتظرم که قورخانه توپ را برساند، بیشتر از این نبودن فشنگ و جیره سوار است قسم به نمک با محک الان معطل فشنگ هستم. فشنگ و جیره جسارت عرض مینمایم مرحمت نمیفرمایند. خود غلام آنقدر میتوانست که از خود صد هزار دانه فشنگ گرفته سوار دادم همه در این دعواها تلف کردند. استدعا از خاک پای مبارک اینست عاجلا فشنگ و پول مرحمت فرمایند که زیاده از این اسباب معطلی نباشد و تلگرافا امر مقرر فرمایند امیر معزز هزار سوار اردبیل و فوج اردبیل که به غلام مرحمت شده عاجلا حرکت بدهند هفتصد سوار و فوج پنجم ایلات در باغ صاحب دیوان اردوست اردوی اهر امروز به آنها ملحق شود. صحت راپورتها همینطور بود و جسارت شد. | ||
+ | :غلام جان نثار رحیم چلیپانلو مهریا رحیم | ||
+ | :در حاشیه دوباره مینویسد: جسارت دیکر اهالی محلهها هر روز با توپ دعوا مینمایند. چنانچه چند توپ به خانه شاهزاده مقتدرالدوله انداختهاند دعوای آنها دعوای دولتی است. - مهریا رحیم | ||
+ | |||
+ | |||
+ | روز یکشنبه ۴ امرداد یکی از آزادیخواهان پاکدل به نام پاشا بیک که در جنگهای دو روز پیشتر زخمی شده بود، درگذشت. از ۴ تا ۶ امرداد ماه تیراندازی از سنگرها بود. در این روزها نیز حاجی ابراهیم صراف به نمایندگی از رحیمخان برای گفتگوی آشتی آمده بود. روز سهشنبه ۶ امرداد ماه از سوی کوی خیابان تیراندازی آغاز شد و غرش توپها بلند شد. نیروهای دولتی از راه سیدحمزه و ششکلان پیش رفتند. مشروطهخواهان هشت تن از سواران دولتی را کشتند و گروهی را زخمی کردند. نزدیک به شامگاه برای دولتیها نیروهای کمکی رسید و چند تن از آزادیخواهان کشته شدند. اهالی کوی نوبر ایستادگی نکردند و بازگشتند. نیروهای دولت نیز مغازههای نوساز مجیدالملک که پر از کالاهای بازرگانی بود را تاراج کردند و ساختمان را خراب ساختند. فردا چهارشنبه دولتیها به دروازه باغمیشه تاختند. باقرخان که از رفتار اهالی نوبر رنجیده بود، کسی را به یاری آنها نفرستاد و دولتیها همه جا را چپاول کردند. در این دو روز ستارخان جنگ نکرد و شجاع نظام تلگرافی برای محمدعلی شاه فرستاد و از شکست مشروطهخواهان و مرگ ستارخان نوشت.<ref>[[تلگراف شجاع نظام به محمدعلی شاه گزارش جنگ در تبریز ۷ امرداد ۱۲۸۷]]</ref> | ||
+ | |||
+ | در این میان نشستهایی با حاجی میرمناف که برای آشتی آمده بود انجام شد. روز شنبه ۱۰ امرداد ماه ستارخان دستور جنگ داد و تیراندازیها از سنگر به سنگر بود. دوشنبه ۱۲ امرداد سواران دولتی به امید تاراج از راه بازار تبریز به جنگ پرداختند ولی جوان دلیر مشروطهخواهی به نام '''حسین خان''' دلیرانه ایستادگی کرد و از سنگری به سنگر دیگر میرفت و همه سواران را پس راند. روز پسین مژده پیروزی آزادیخواهان عثمانی و مشروطه شدن آن کشور دلهای همه آزادیخواهان را پر از امید کرد. سهشنبه توپهای دولتی آوای غرششان بلند شد و مشروطهخواهان نیز با توپ پاسخ دادند. به هنگام غروب جنگ بالا گرفت و گروهی از سواران کوچه حاجی میرزا جواد مجتهد برای تاراج پیش آمدند ولی با پایداری سختی روبرو شدند و با دادن ۱۹ کشته بازگشتند. چهارشنبه دولتیان شهر تبریز را از برآمدن آفتاب تا شام به توپ بستند و سپس سواران و سربازان و تفنگچیان دَوَچی و سرخاب دست به دست هم داده از عالی قاپو و میدان توپخانه به تاخت و تاز پرداختند و جنگ سختی در گرفت. میرهاشم خان به یاری مجاهدان رسید و پس از زمانی سواران شکست خورند و با دادن بیش از ۲۰ کشته واپس نشستند. | ||
+ | |||
+ | قورخانه<ref>ابزار جنگی ارتش</ref> را فرمانفرما حکمران پیشین آذربایجان از تبریز به مراغه ترابرکرده بود (انتقال) را به دَوَچیها رساندند و نیروهای دولتی که فشنگها را از کنسولگری روسیه میگرفتند و کم آورده بودند، این بار گشایش در کارشان شد و خواستند خود را به بازار تبریز برسانند ولی با پایداری مشروطهخواهان روبرو شدند و با چند تن کشته بازگشتند. روز پنجشنبه غرش توپ و تفنگ به گوش میرسید. غروب گروهی از روستاییان "اسبران" و "گیوی" نزد ستارخان آمدند و درخواست تفنگ کردند و به مجاهدان پیوستند. در این میان سه تلگراف از سوی مقتدرالدوله، میرهاشم و رحیم خان با مُهر خود به محمدعلی شاه فرستاده شدند. این تلگرافها به دست آزادیخواهان افتاد و چون سند به شمار میرفتند با دستور انجمن از روی آن فرتور برداشتند و میان مردم پخش کردند.<ref>[[تلگراف مقتدرالدوله به محمدعلی شاه درباره جنگها با آزادیخواهان در تبریز امرداد ۱۲۸۷]] </ref> <ref>[[تلگراف میرهاشم به محمدعلی شاه درباره جنگها با آزادیخواهان در تبریز امرداد ۱۲۸۷]] </ref> <ref>[[تلگراف رحیم خان به محمدعلی شاه درباره جنگها با آزادیخواهان در تبریز امرداد ۱۲۸۷]] </ref> | ||
+ | |||
+ | === سامان دادن به تبریز === | ||
+ | [[پرونده:Kasravi749NayebYousefHakmavari.jpg|thumb|left|160px|نایب یوسف هکماواری از مشروطهخواهان]] | ||
+ | برای ستارخان و باقرخان آشکار بود که جنگ به درازا خواهد کشید زیرا که از تهران به آگاهی آنان رسانیده شده بود که محمدعلی شاه در گِردآوردن سپاهی گران برای فرستادن به آذربایجان است و از ماکو نیز آگاهی داده شد که اقبالالسلطنه آهنگ تبریز را دارد. انجمن ایالتی کوتاه زمانی پس از بمباران مجلس بهم خورد و نمایندگان انجمن از ترس جان هر یک به جایی پناه آوردند. لوتیان دَوَچی انجمن را تاراج کردند و پرچم آن را پایین کشیدند. ستارخان کار ارزندهای انجام داد و آن این بود که پرچم دیگری با شکوه و دبدبه به انجمن فرستاد و آزادیخواهان پرچم را بالای در انجمن به اهتزاز درآوردند. ستارخان حسین خان باغبان با گروهی از مجاهدان را برای نگاهداری از پرچم بدانجا گماشت. ستارخان آرزو داشت که دوباره انجمن برپا شود ولی از آنجا که نمایندگان پراکنده شده بودند که به معنای کنارهگیری آنان بود، ناچار کسان دیگری که پا پیش گذاشته بودند بدون پیروی از دستور قانون به نمایندگی برگزیده شدند که میتوان از آن میان محمدتقی طباطبایی، سیدحاجی مهدی آقا، سید حسینخان عدالت و میرزا اسمعیل نوبری را نام برد و میرزا محمدتقی رییس انجمن گردید. برای راه انداختن کارها و خریدن فشنگ و تفنگ، انجمن "کمیسیون اعانه" را برپاکرد و رسیدهایی به چاپ رسانید و برای مجاهدان روزی چهار قران مزد نهاد. از سوی دیگر کمیسیون در کوی امیرخیز و کوی خیابان نانوایی بازکرد تا مبارزین مشروطهخواه نان را از آنجا بخرند. مبارزین آذربایجان یا مجاهدان تفنگ پنج تیر و ورندل داشتند و چون به شمار آنها افزوده شد، در انبار ارک تبریز را باز کردند و تفنگی ساخت فرانسه به نام "شاسپو" را بیرون کشیدند، گویا این تفنگها را دهها سال پیش فرانسویان به ایران فروختهبودند و آنجا انبار شدهبود، ولی این تفنگها کارآرایی تفنگهای پنج تیر آلمانی و روسی را نداشت. ستارخان برنامهای در آمادهسازی برای جنگ ریخت و مجاهدان را به گروههایی بخش کرد. گروههایی که همیشه در سنگر باشند و دیگران خستگی در کنند، تنها در هنگام جنگ همه به سنگرها بشتابند. افزون برآن، به دستور ستارخان در هر کوی دروازهای ساخته و بالای آن سنگر استواری برپا شد. در بازارهای تبریز نیز سنگرها ساخته شدند و نگهداری سنگرها به حسین خان باغبان که کم کم پرآوازه میشد، سپرده شد. مبارزین آزادی آموزش نظامی دیدند و کار با توپ را آموختند. در میانِ آزادیخواهان توپچیان کارآزمودهای بودند مانند مهدی خان که ارمنی خوانده میشد و یا محمدخان توپچی از کوی امیرخیز، و یا دیگری جوان روستایی بود که ستارخان از چابکی وی شگفتش آمد و به وی فرنام "ایلدرم" یا به پارسی "درخشش" را داد. مجاهدانی که از قفقاز به سرکردگی مشهدی حاجی آمده بودند، در جنگها کارآیی بسیار داشتند و به ساختن بمب و نارنجک آشنایی داشتند. | ||
+ | |||
+ | یازده ماه جنگها در تبریز به درازا کشید. نیروهای دولتی کاری نمیتوانستند از پیش ببرند و از ناتوانی خود خشمگین بودند، بدین روی هر چند روز یک بار به جنگ سختی بر میخاستند و چند روزی با جنگهای سنگری دست و پنجه نرم میکردند، تا باز برای یک جنگ سخت دیگر آمادگی یابند. در این یازده ماه، روزهای جنگی برجستهای وجود داشت که یکی از آنها جنگ روز ۱۷ امرداد ۱۲۸۷ بود. در این روز از یک سو دولتیان با ابزار جنگی از مراغه و از سوی دیگر نصرالله پورتچی با چند سد تن سوار جنگآزموده شاهسونی، به "امیرخیز" تاختند تا شاید ستارخان را از میان بردارند. آدینه ۱۶ امرداد تا شب هنگام آرام بود و بامدادان، همه سرکردگان دشمن مشروطه، رحیم خان و شجاع نظام، موسی خان مرندی، علی خان هجوانی، ضرغام، نصرالله یورتچی و دیگران که بیش از شش هفت هزار تن سوار جنگآموخته به همراه داشتند، نقشه پلید خود را به اجرا درآوردند. ستارخان و همراهانش که بیست و پنج تن بیشتر نبودند، شیردلانه کوشیدند و دشمن را واپس راندند. یک دسته انبوه سواره و سرباز قرهداغی به سرکردگی ضرغام و یک دسته از تفنگچیان دَوَچی به همراه کاظم خان و نایب حسن به سوی دروازه استانبول که دست راست سنگرهای ستارخان بود تاختند و دو سنگر را از میان برداشتند. از آن سوی سواران یورتچی که در این جنگ پیشاهنگ بودند از راه دیگری خود را به بازارچه استانبول رساندند و توپی را که همراه داشتند، کارگزاردند و به سنگرهای آزادیخواهان با توپ و تفنگ شلیک کردند. تیرها چون تگرگ بر سر ستارخان و جنگندههایش میبارید. دشمنان مشروطه در دروازه استانبول هشت کاروانسرای بزرگ را بدست آوردند و از داخل خانهها، دیوار را میشکافتند و پیش میرفتند و ناگهان راه پشت سر ستارخان را نیز بستند و از هر سوی میدان را به ستارخان تنگ کردند. مجاهدان دیگر نتوانستند ایستادگی کنند. تنها دو جوان از اهالی ویجویه یکی ستار و دیگری عباس ماندند و دلیرانه جنگیدند. ستار گلوله خورد و از پا افتاد ولی عباس یک تنه در برابر مشروعهخواهان دولتی ایستادگی کرد و زمانی که فشنگهایش به پایان رسید با خنجر به پدافند پرداخت ولی دستگیر شد. از سوی دیگر سواران قرهداغ و مرند و دیگران از کوچه بالای انجمن و دستههایی از روبرو پیشروی کردند و در هر دَم هزاران تیر بر انجمن شلیک میکردند. هنگامه بزرگی بود و نیروهای دولتی پنداشتند که کار راه یکسره خواهند کرد. در این هنگام ستارخان که بیش از دوازده جنگنده دیگر نداشت، مردانه میجنگید و پاسخ گلولههای دشمن را میداد. دوست و دشمن کار را پایان یافته میپنداشتند. در این هنگام تنگی، ناگهان حسین خان باغبان با جنگاورانش به یاری رسید و مجاهدان ویجویه که از دروازه استانبول وادار به واپس رفتن شده بودند نیز به آنها پیوستند. مشهدی محمدعلی خان نیز با همراهان خود به ستارخان پیوستند و جنگ سختتر و میدان جنگ پهناورتر شد. حسین خان باغبان بی آنکه در جایی بایستد پیش میرفت تا دم کاروان سرایی رسید و با گروه مشهدی محمدعلی خان دروازه استانبول را گرفتند. سواران یورتچی، دشمنان مشروطه که در کاروانسراها بودند، پیرامونشان گرفته شد و رو به گریز آوردند. در این زمان از کوی "خیابان" نیز آزادیخواهان دیگری نیز رسیدند و همه با هم، نیروهای دولتی را از امیرخیز پس راندند و چند سنگر آنان را نیز ویران ساختند. ده ساعت جنگ به درازا کشید و بیست تن از آزادیخواهان و هفتاد تن از دولتیان کشته شدند. بازارچه استانبول سراسر سوخت و بیش از سد مغازه از بین رفت. خانههایی نیز در امیرخیز تاراج شد. عباس را که دلاوریها کرده بود و دستگیر شده بود، دَوَچیها سربریدند. از کسانی دیگر که در این روز جنگیدند، میباید مشهدی سیفالله، کربلایی عبدالعلی، مشهدی حسین، حاج حمدالله از "کور درلویان" را نام برد که به خوانخواهی ستار و عباس جانفشانیها کردند. | ||
+ | |||
+ | از سوی دیگر چون آمدن عینالدوله حکمران آذربایجان از راه دریا و سپهدار به همراه لشگری از تهران نزدیک میشد، نیروهای دولتی کوشش بر آن داشتند که از هر راهی باشد پیش از رسیدن عینالدوله و سپهدار، تبریز را بگیرند و برای این کار ستارخان را از میان بردارند. روز شنبه ۱۸ امرداد و روز پسین با همه خستگی، نیروهای دولتی دوباره به امیرخیز تاختند و از سه سوی گِرد انجمن حقیقت را گرفتند و با همه نیرو میجنگیدند. در این روز از آزادیخواهان میرهاشم خان خیابانی، مشهدی محمد و صادق چرندابی دلیرانه پایداری کردند. بیش از ۲۴۰ تن از دولتیان و ۶ تن از آزادیخواهان کشته شدند. این دو جنگ به نیروهای دولتی ناتوانی آنها را در جنگ در برابر ستارخان و دیگر مشروطهخواهان نشان داد و برآن شدند که تا رسیدن عینالدوله و سپهدار شکیبا باشند. تا روز ۲۶ امرداد آرامش برقرار بود ولی در این روز دوشنبه نایب محمد اهرابی از نیکنامان مشروطه و برادرش کشته شدند. | ||
+ | |||
+ | === رسیدن عینالدوله و سپهدار به تبریز تا بهم خوردن اسلامیه === | ||
+ | [[پرونده:Kasravi624SyedHasanSharifzadeh.jpg|thumb|left|160px|سیدحسن شریفزاده از مشروطهخواهان که به دست اسلامیه کشته شد]] | ||
+ | محمدعلی شاه برای نابود کردن مشروطهخواهان در آذربایجان، عینالدوله نخستوزیر پیشین را به حکمرانی آذربایجان و سپهدار اعظم یا نصرالسلطنه را به "رییس نظام آذربایجان" برگزید. عینالدوله از حال شهر و دلیری و ایستادگی مجاهدان چندان آگاهی نداشت و چنین میپنداشت که با نویدهای دلگرم کننده میتواند آشوب را فرونشاند. بنابراین سه تن از اهالی اردبیل به نامهای وکیلالرعایا، صارمالسطنه تالش و مصباحالسلطنه را پیش از رسیدنش به آذربایجان، به نمایندگی از سوی خود به نزد ستارخان و دیگران برای گفتگو و میانجیگری فرستاد. روز دوشنبه ۲۶ امرداد ۱۲۸۷ عینالدوله و سپهدار به همراهی امیر معرز حکمران اردبیل و چند تن دیگر به سعدآباد رسیدند و با سپهدار اعظم که از تهران رسیده بود، دیدار و گفتگو کردند. سه تنی که برای گفتگو با ستارخان رفته بودند دست خالی بازگشتند، ولی عینالدوله رشته گفتگو را نبرید. وی با این کار زمان میخرید تا دستههای سرباز و سواره که از تهران راه افتاده بودند و سپاه ماکو نیز فرارسند. از سوی دیگر آزادیخواهان که به شیوه کار وی آگاهی داشتند، شتابی نشان نمیدادند و با فرستادگان عینالدوله گفتگو میکردند. | ||
+ | |||
+ | عینالدوله با فریبکاری پیشنهاد میکرد که تبریزیان ابزار جنگیاشان را به وی بسپارند و خودشان کوچکی کنند و از شاه درخواست بخشش کنند. عینالدوله پافشاری میکرد که اگر تبریزیان چنین کنند وی خود از شاه، مشروطه را برای مردم خواهد گرفت. تبریزیان نیز در پاسخ میگفتند که مشروطه دو سال پیش گرفته شده است و کسی نمیتواند مشروطه را از میان بردارد و چون این محمدعلی شاه است که نافرمانی به قانون اساسی کرده است و مجلس شورای ملی را برهم زده است ما نیز چندان پافشاری میکنیم که ناچار شود مشروطه را در ایران دوباره برقرار کند و مجلس شورای ملی را بگشاید. افزون براین، تبریزیان گفتند که اگر عینالدوله والی قانونی است، نخست باید شجاع نظام، ضرغام و رحیمخان و دیگران را که شهر را تاراج کردهاند و مردم را کشتهاند دستگیر کند و به عدالتخانه بسپارد و اگر عینالدوله قانونی نیست ما مردم تبریز نیز او را نمیتوانیم بپذیریم. | ||
+ | |||
+ | در این زمان که مشروطه برچیده شد، نام ایران در خارج از کشور به زبونی برده میشد و ایرانیان نزد مردم دیگر کشورها سرافکنده شدند. ولی چون آگاهی از پایداری مردم تبریز برای برقراری مشروطه رسید، ایرانیان در خارج از کشور، از هندوستان و شهرهای قفقاز و عثمانی و کشورهای اروپایی به جنبش آمدند و به هواداری از تبریز برخاستند. آوازه ستارخان و باقرخان و دیگران به روزنامههای اروپا کشید. در استانبول، ایرانیان انجمنی به نام "انجمن سعادت ایران" بنیاد نهادند. انجمن سعادت ایران در بیرون از کشور ایران، خود را نماینده انجمن ایالتی آذربایجان خواند و خود را به همه جا شناساند و میان تبریز و نجف و شهرهای اروپا و دیگر کشورها میانجی شد، بدینسان که هر آگاهی که از انجمن تبریز میرسید، آن را به همه جا پخش میکرد و هر درخواستی که انجمن تبریز میکرد آن را به پارلمانهای اروپا می رساند. بالاتر از همه اینها، ایرانیان خارج از کشور پول "همیاری" برای تبریز گرد میآوردند و آن را با تلگراف می رساندند. '''نام "انجمن سعادت ایرانیان" باید در تاریخ مشروطه ایران بماند. ''' افسوس که نام بنیانگذاران و رهبران آن شناخته شده نیست ولی آشکار است که بازرگانان تبریز گرداندگان این کار بودهاند. | ||
+ | |||
+ | پشتیبانی ارزنده دیگر از سوی علمای نجف بود. محمدعلی شاه پیش از آن که مجلس را به توپ ببندد به علمای نجف تلگرافی فرستاد و پاسخ تندی نیز از نجف دریافت کرد. سپس علمای نجف در هواداری از مشروطه فتوا فرستادند که سربازان و سواره نظام از محمدعلی شاه فرمانبرداری نکنند: "همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعت حکمشان در تعرض به مجلس شورای ملی خواهان، به منزله اطاعت یزید بن معاویه است." و این را با تلگراف به همه جا پخش کردند. پس از بمباران مجلس، علما سخت رنجیدند و ناخرسندی خود را از شاهی محمدعلی شاه و خاندان مغول قاجار آشکار ساختند. در این میان آگاهی از پایداری تبریز و فرستادن نیروهای دولتی برای سرکوب به تبریز به نجف رسید و علما محمدکاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی و میرزا خلیل تهرانی به یاری تبریز پرداختند و باز فتوا فرستادند که جنگ با تبریز "به منزله جنگ با امام زمان" و بستن راه خواربار برای تبریز "در حکم بستن آب فرات بر روی اصحاب سیدالشهدا" میباشد. در این هنگام بدون فتواهای این سه عالم از نجف، کمتر کسی به یاری مشروطه بلند میشد، همان مجاهدان جنگنده برای مشروطه بیشترشان پیرو دین بودند. پس از آن که عثمانی نیز مشروطه شد، سید کاظم یزدی هم دگرگون شد و نجف خود دلگرمی برای تبریزیان و مشروطهخواهان به شمار آمد. یکی از تلگرافهای علمای نجف که در آذر ماه ۱۲۸۷ در روزنامهها به چاپ رسید و به همه جا پخش شد، چنین است: | ||
+ | |||
+ | <blockquote>به عموم ملت حکم خدا را اعلام میداریم. الیوم همت در رفع این سفاک جبار و دفاع ار نفوس و اعراض اموال مسلمین از اهم واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحکام و استقرار مشروطیت به منزله جهاد در رکاب امام زمان ارواخنا فداه و سرمویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلواتالله و سلامه علیه است اعاذالله المسلمین من ذلک انشاالله تعالی - الاحقر نجل المرحوم میرزا خلیل - الاحقر محمد کاظم خراسانی - الاحقر عبدالله مازندرانی </blockquote> | ||
+ | |||
+ | روز چهارشنبه ۲۸ امرداد سربازان و سواران دولتی شبیخون زدند ولی با پایداری آزادیخواهان کاری از پیش نبردند. عینالدوله در این روزها در دشت شاطرانلو لشکر گِرد میآورد. ستارخان و باقرخان نیز آرام به پدافند از تبریز میپرداختند و سنگر نوینی هم به دستور ستارخان برای توپ گزاردن ساخته شد. آدینه ۳۰ امرداد ماه ستارخان در مسجد صمصام خان آیین دیدن از انجمن را برپا کرد تا همه مردم از همه کویها به دیدار انجمن در مسجد صمصام بیایند تا هم ترساشان بریزد و هم اینکه عینالدوله از میزان پشتیبانی مردم از مشروطه آگاه شود. پیرمردان در جلو و تفنگداران آراسته در پشت سر آنان با موزیک و هلهله به سوی انجمن روانه شدند و حاج مهدی آقا و حاج شیخ علی اصغر سخنرانی کردند. حاج مهدی آقا در پایان چنین گفت و گریست: " ای مردم غیرتمند! من زندگیم به پایان رسیده و چشم به راه مرگ هستم، به شما می سپارم دست از " حقوق " خود برندارید، یگانگی نموده مشروطه را نگهدارید تا فرزندان شما آسوده زیسته نام شما را به نیکی یاد کنند. زیر بیرق خودکامگی نروید که دشمن دین و زندگانی شماست..." | ||
+ | |||
+ | روز شنبه ۳۱ امرداد یازده تن نمایندگانی که عینالدوله خواسته بود، بازگشتند و سخنانی که عینالدوله گفته بود را بازگفتند. با وجود اینکه دولتیها شلیک میکردند، ستارخان دستور داد که پاسخ آنها داده نشود و تفنگ و فشنگ به هدر نرود. نمایندگان و دیگران در انجمن گردآمدند و پاسخ گفتههای عینالدوله را نوشتند و نوشتاری به نام توده را به دست دو نماینده دادند و برای عینالدوله فرستادند. روز دوشنبه ۲ شهریور ماه سنگرها خاموش بودند ولی در انجمن غوغا بود. دو تن نمایندهای که به نزد عینالدوله رفته بودند و نوشته توده را به وی داده بودند، بازگشتند و پاسخ آن را آوردند که دربرگیرنده آن بود که عینالدوله نظام شجاع و دیگران را دستگیر نخواهد کرد. روز سهشنبه ۳ شهریور مردم از همه جا روانه انجمن شدند و هر کسی که دستش رسید تفنگی نیز با خود به همراه برد. مردم فریاد میزدند که "باید جنگ کرد، باید بر دشمن تاخت". ستارخان کوشش در آرام کردن مردم داشت و شریفزاده نیز سخنانی ایراد کرد و گفت: "نگویید جنگها کرده کار را از پیش بردهایم. هنوز آغاز جنگهای ماست..." مجاهدان گفتههای وی را درنیافتند و با وی به درشتی سخن گفتند، دیگران چون کربلایی علی مسیو مشهدی محمد علی خان کوشش کردند تا مردم را آرام کنند، سرانجام زمانی که شریفزاده از انجمن بیرون آمد با گلولههای عباسعلی آهنگر و سه تن دیگر کشته شد. گفته میشود که با پول و توطئه اسلامیه شریفزاده کشته شد. در همین روز شامگاه ناگهان از همه سنگرها شلیک تفنگها بلند شد و سراسر تبریز را آتش درگرفت. برای نخستین بار سپاه عینالدوله از سوی کوی خیابان فشار آوردند و به گفته روزنامهها "رافت ملوکانه" را به مردم می رسانید. از لشکرگاه شاطرانلو دو توپ پرتاب شد و پاسخ نیز با توپ داده شد. بیش از یک ساعت این کارزار به درازا کشید. در کوی خیابان بیست و پنج تن سوار و دو تن سرباز و در کوی امیرخیز هفت تن از دولتیان کشته شدند ولی به مشروطهخواهان آسیبی نرسید. دولتیان کشتهشدگان خود را میبردند بدین روی شمار کشتهشدگان بیشتر باید باشد. کُشندگان شریفزاده که پنهان شده بودند دستگیر شدند و به انجمن فرستاده شدند در آنجا بازپرس، عباسعلی را برای به دارآویختن به مجاهدان سپرد و دیگران را رها کردند. | ||
+ | |||
+ | شب پنجشنبه ۵ شهریور ماه دوباره از سنگرهای دولتی شلیک شد و سه ساعت به درازا کشید تا خاموش شد. روز پنجشنبه انجمن سه پرچم سه رنگ سبز و سپید و سرخ که نشان مشروطه شمرده میشد و روی آن زنده باد مشروطه نوشته شده بود را برای کوی امیرخیز و کوی خیابان فرستاد که با شکوه فراوان در آخرین سنگر برافراشته شد. پرچم سوم نیز بر سردر انجمن به اهتزاز درآمد. در این روز سه توپ و یک خمپاره در کوی امیرخیز و دو توپ بزرگ در کوی خیابان بالای مسجد کبود و یک توپ در سنگر مارالان کارگزارده شد. توپهایی نیز بر بالای ارک استوار شد. این روز نیز روز سوم مرگ شریفزاده جوان میبود و چهارصد هزار مشروطهخواه بر مزار وی گِردآمدند. | ||
+ | |||
+ | === آغاز پیروزی مشروطهخواهان === | ||
+ | [[پرونده:Kasravi519MohammadEbrahimGhafghaychiMashrutehKhah.jpg|thumb|left|160px|محمد ابراهیم قفقایچی از آزادیخواهان تبریز]] | ||
+ | [[پرونده:MohammadValiKhanTonekaboni.jpg|thumb|left|160px|محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم]] | ||
+ | |||
+ | از شب آدینه ۶ شهریور ماه ۱۲۸۷ تا سه روز همچنان شب و روز جنگهای کوچکی در میگرفت. دوشنبه ۹ شهریور سه ساعت درگیری بود و هفده سرباز و سوار دولتی کشته شدند. در روز ۱۰ شهریور از سوی مارالان و مغازههای مجیدالملک جنگهای سبکی رخ داد و پنج تن از سواران دولتی کشته و دو تن دستگیر شدند. چهارشنبه ۱۱ شهریور، بامدادان سواران عینالدوله از سر کوی خیابان و جنگجویان دَوَچی از سمت ششکلان و پل سنگی به خیابان تاختند تا نیمروز جنگ سختی درگرفت تا اینکه دولتیان شکست خوردند و بازپس نشستند. مشروطهخواهان نیز از سوی امیرخیز از کوچه لک لر جلو رفتند تا به سنگرهای نیروهای دولتی دست یافتند، زیرا که ستارخان و باقرخان میخواستند که پیش از آنکه سپاه ماکو و لشکرهای تهران برسند، دَوَچی را از میان بردارند. در این روز ۱۱ تن از مجاهدان و بیش از هشتاد تن از سواران دولتی کشته شدند. پنجشنبه ۱۲ شهریور جنگ سختی در میان بود و شب هولناکی گذشت. فردای آن روز، هنگامی که مجاهدان که برای ناهار رفته بودند، دولتیها سنگرهایشان را گرفتند. کربلایی حسین خان و مشهدی محمد علیخان بر آنان تاختند و تا غروب جنگیدند و سه تن از آنان را کشتند. در این شب و روز رویهم بیست و پنج تن از دولتیان کشته شدند. روز پسین ۱۴ شهریور ماه نیروهای دولتی به جایگاه آزادیخواهان شبیخون زدند و جنگ سختی درگرفت و بیش از یک صد و شش توپ انداخته شد. شنبه نمایندگانی که نزد عینالدوله بودند بازگشتند و پیامهایی آوردند. در این روز آشکار شد که تیمچه خرازیها که در دست دولتیان بود تاراج شده و تنها چهار حجره بازرگانان اسلامیه نشین دست نخورده ماندهاند. | ||
+ | |||
+ | شب یکشنبه ۱۵ شهریور ماه ۱۲۸۷ سواران رحیم خان و شجاع نظام به همراهی سپاهیان لشکر عینالدوله که پیشتر به کوی دَوَچی و مارالان و آخر کوی خیابان رخنه کرده بودند به فشار و تاخت و تاز پرداختند. خیابانیها دلاورانه جنگیدند، به ویژه میرهاشم خان که بیباکانه به دشمن تاخت و سنگرهایی که از دست مجاهدان رفته بود را بازگرداند. در این شب ۱۰۴ تن از نیروهای دولتی کشته شدند ولی به مجاهدان آسیبی نرسید، در کنار شلیک توپ و تفنگ، هجده بمب نیز ترکانده شدند. روز یکشنبه مردم در مسجد صمصام خان گردآمدند و از تاراجِ سواران و شبیخونها و فریبکاری عینالدوله گفتند و قرار شد که فردا مردم در کوی خیابان در مسجد کریمخان گردآیند و نمایندگانی از عینالدوله را به تبریز فراخوانند و آخرین سخن خود را به وی پیام دهند. شبانگاه از سنگرها تیراندازی شد و سواران دولتی دیوار سرای بزرگ حاج سید حسین را شکافتند و همه حجرههای آن را و حجره معینالرعایا را چپاول کردند. روز دوشنبه ۱۷ شهریور ماه نمایندگانی از سوی عینالدوله به مسجد کریمخان که از مردم پر شده بود، آمدند. از تاراجها و شبیخونهای نیروهای دولتی سخن رفت. حاجی قفقازی جوان برومند مشروطهخواه گفت: " نا جان در تن داریم در نگهداری مشروطه خواهیم کوشید. شاهزاده عینالدوله که به حکمرانی آذربایجان آمدهاند، بیایند و درون شهر نشینند و به قانون مشروطه فرمان رانند. هر کسی که گناهکار است فرمان دهند دستگیرش نماییم تا بازپرس شود و کیفر بیند، نه آنکه در بیرون شهر نشیند و پیاپی لشکر گردآورد و از ایلهای شاهسون و قره داغ، سواره و پیاده مرندی، زنجان و بختیاری و کیکاوند و پشت کوه نیز سپاه بخواهد و در شاطرانلو بشک بزرگی آراسته در آرزوی کشتار مردم بیدست و پا باشد. ما را از این لشکرها چه باک! این سی هزار سپاه جای خود اگر صد هزار هم باشد ترس نخواهیم کرد و دست از "حقوق" خود برنخواهیم داشت. ما میخواهیم ایران چون دولتهای اروپا نیرومند گردد". | ||
+ | |||
+ | پس از گفتگوهای بسیار قرار شد که نامهای از زبان مردم به عینالدوله نوشته و با نمایندگانی به وی فرستاده شود. این نامه در روز آدینه ۱۹ شهریور ماه آماده شد. نماینده سیاسی انگلیس و چهار تن از سردستگان به نامهای شیخ محمد خیابانی، میرزا محمدتقی طباطبایی، سید حسین خان عدالت و میرزا حسین واعظ با نامه به سوی باغ صاحبدیوان روانه شدند تا با عینالدوله به گفتگو نشینند. در این روز نیز جنگ با سپاه ماکو درگرفت. عینالدوله همان نیرنگها را در سخنان خود به کار میبرد ولی در پایان اندیشههای پلید خود را آشکار کرد و گفت: "تا مجلس در تهران باز نشده انجمن تبریز را به هیچ عنوان نتواند شناخت." انجمن هم پیشدستی کرده بود و پیشتر به همه کنسولگریهای تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان نامه و یا تلگراف فرستاده بود که چون همه کارها باید بر پایه قانون اساسی باشد، عینالدوله را که از روی هیچ قانونی به آذربایجان فرستاده شده است، به والیگری نمیشناسد و همان مخبرالسلطنه را که از روی قانون فرستاده شده بود، والی آذربایجان دانسته در نبودن او اجلالالملک را به نایبالایالگی بر میگمارد. انجمن نیز تلگرافی در همین زمینه به وزارت داخله فرستاد. بدین سان رشته گفتگو با عینالدوله پاره شد. | ||
+ | |||
+ | در همین روزها انجمن ایالتی آذربایجان کار بسیار ارزندهای انجام داد. محمدعلی شاه که تنگدست و بیپول شده بود، به ناچار از نمایندگان روس و انگلیس درخواست وام چهار صد هزار لیرهای میکند. انجمن تبریز که در نبودن مجلس شورای ملی خود را به جای آن گزارده بود، برای جلوگیری از دادن وام، نوشتهای به نمایندگان دولتهای بیگانه نوشت و آن را به چاپ رساند و به همه کنسولگریها نیز فرستاد و کوتاه شده آن این است: "تا دارالشورا باز نشود و پرک ندهد محمدعلی میرزا نخواهد توانست به نام ایران وامی بگیرد و اگر پولی از این باره به او پرداخت شود در آینده توده آن را نخواهد پذیرفت". انجمن ایالتی تلگرافی نیز به پارلمان و سنای فرانسه فرستاد: | ||
+ | |||
+ | :پاریس مجلس مبعوثان | ||
+ | :مجلس سنا در موقعی که شاه مجلس ملی را با توپ منفصل ساخته و میخواهد برای منقرض ساختن قوای ملی از دول متحابه قرض کرده تجهیز سلاح و قشون نماید ما ملت ایران به عموم ملل حریتپرور عالم اعلام میکنیم که این وجه نظر به اینکه باعث اضمحلال یک ملتی خواهد شد که در راه اخذ حقوق انسانیه خود جانسپاری میکنند ملت ایران هم به هیچوجه خود را ذمهدار این استقراض نخواهد دانست. - انجمن ایالتی آذربایجان | ||
+ | |||
+ | ==== جنگ با سپاه ماکو ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi784SepahMakuKilled.jpg|thumb|left|190px|کشتهشدگان سپاه ماکو در سر پلآجی]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi875SattarKhanVaMashrutehKhahan.jpg|thumb|left|190px|ستارخان و باقرخان در کوی خیابان با آزادیخواهان]] | ||
+ | [[پرونده:SattarKhanbetweenSoldiersa.jpg|thumb|left|190px|ستارخان و باقرخان در میان لشکر مشروطهخواهان]] | ||
+ | |||
+ | روز دوشنبه ۱۶ شهریور ماه در بازار جنگ سختی درگرفت. روز پسین آرام بود ولی آگاهی رسید که سپاه ماکو تا صوفیان شش فرسخی تبریز از سوی شمال غرب پیش آمده است و دستههای سپاه از تهران یعنی بختیاریها و قزاقها و دیگر دستهها به باسمنج رسیدهاند. روز چهارشنبه ۱۸ شهریور ماه سپاه ماکو تا سالاوان جایی که آزادیخواهان بودند، پیش آمدند و جنگ را آغاز کردند، ولی شکست سختی خوردند و ۲۸ تن کشته دادند و ۷۵ تن از آنان دستگیر شدند. عزوخان دژخیمانه دستور داد که چهار تن از آزادیخواهان را در دهانه توپ بگذارند و شلیک کنند و گوشت و استخوان این مردان دلاور را به هوا پراکَنَند. روز پنجشنبه ۱۹ شهریور ماه سالار ارفع که در "سردرود" یک فرسخی تبریز لشکر سواره و پیاده گردآورده بود با دسته خود به "قراملک" یورش برد. قراملکیان که دشمنان مشروطه بودند با آنان همدستی کردند و لشکر را انبوهتر ساختند. شجاع نظام از دامنه کوه سرخاب خود را به سپاه ماکو رسانید و با عزوخان دیدار کرد و به وی پیوست. در این هنگام شمار نیروهای دولتی بیش از سی هزار شده بود و شمار مشروطهخواهان به ده هزار تن تا پانزده هزار تن میرسید. جنگ سختی درگرفت و کُند پیش میرفت. سپاه ماکو دو دسته شده بودند. یک دسته راه گاومیشاوان را در پیش گرفتند و دسته دیگر رو به پلآجی گزاردند. آزادیخواهان در پلآجی نتوانستند پایداری کنند و واپس نشستند و نیروهای دولتی از پل گذشتند و کاروانسرا و خانهها را گرفتند و سنگر کردند. کُردها<ref>کردها همان سپاه ماکو میباشند</ref> نیز به نزدیکی امیرخیز رسیدند. ستارخان میان دو جبهه آتش منگنه شد. ملا اباذر یکی از ملایان مشروطهخواه به تنهایی پشت یکی از سنگرها به پیکار در برابر نیروهای دولتی پرداخت تا زمانی که دستههایی از تبریز به یاری او رسیدند. اگر دلیری ملا اباذر نبود کُردها پیش آمده بودند. در امیرخیز آتش برپا بود و گرجیان نیز به سردستگی مسیو چلیتو بمب میانداختند. در این هنگام کارزار، ستارخان سپاه ماکو را فراموش نکرده بود و به آگاهیاش نیز رسانیده بودند که کُردان از پلآجی گذشتهاند و تنها ملا اباذر در برابر آنان ایستادگی میکند که ناگهان دستههای سواره و پیاده مشهدی محمدعلی خان و کربلایی حسین خان و دیگران پشت سر هم رسیدند. ستارخان سرانجام توانست در امیرخیز دشمنان را شکست سختی بدهد و دستور داد که توپ سنگر امیرخیز را به پلآجی برسانند و خود با چند سوار به سوی آن رزمگاه تاخت. آزادیخواهان که جان تازهای گرفته بودند، سپاه ماکو و عزوخان را شکست سختی دادند و آنان پا به فرار گذاشتند و بیش از ده فرسنگ واپس رفتند. در این پیکار سه تن از آزادیخواهان کشته و چهار تن زخمی شدند ولی از سپاه ماکو بیش از یک سد و بیست تن کشته شدند. در کوی خیابان و مارالان همچنان جنگ و خونریزی بر پا بود و نیروهای دولتی کاری از پیش نبردند و از راهی که آمده بودند بازگشتند. سالار ارفع و دستههای او در قراملک که چشم به راه سپاه ماکو نشسته بودند از شکست اینان بهتزده بر جای ماندند و آنان نیز از راهی که آمده بودند بازگشتند و جنگی رخنداد. | ||
+ | |||
+ | پس از آن روز ستارخان آهنگ سرپلآجی را کرد تا شاید از ابزار جنگ سپاه ماکو بازماندهای به دست آورد ولی چیزی نیافت، زیرا که عزوجان پیش از گریختن، توپها و تفنگها را بازگردانده بود. ولی ستارخان شش تن از سواران سپاه ماکو را که پنهان شده بودند دستگیر کرد. از سوی دیگر سرکردگان دَوَچی با دستهای سوار و پیاده به امیرخیز یورش بردند و دیوارهای خانهها را خراب کردند و جلو رفتند و از میان خانهها به نزدیکی انجمن حقیقت رسیدند و ناگهان شلیک کردند. از آن سوی آزادیخواهان پاسخ دادند. بیش از نیم ساعت جنگ برپا بود تا سواران دولتی بازگشتند و این بار ۱۶ تن کشته دادند. پیروزی مشروطهخواهان بر سپاه ماکو دستآوردهایی داشت که یکی از آنها این بود که دولتیان از نیرومندی مشروطهخواهان آگاه شدند و به خاموشی گراییدند. | ||
+ | |||
+ | [[تلگراف محمدعلی شاه به سپهدار اعظم درباره شکست سپاه ماکو و بسته ماندن مجلس شورای ملی ۲۵ شهریور ۱۲۸۷|روز ۲۵ شهریور ماه محمدعلی شاه تلگرافی به سپهدار اعظم فرستاد]]<ref>[[تلگراف محمدعلی شاه به سپهدار اعظم درباره شکست سپاه ماکو و بسته ماندن مجلس شورای ملی ۲۵ شهریور ۱۲۸۷]]</ref> که در آن شاه پرخاش کرده بود که چرا کار تبریز یک سره نمیشود؟ و همچنین نوشته شده بود که کنسول انگلیس پیشنهاد کرده است که برای رام شدن تبریزیان، محمدعلی شاه بهتر است مجلس را باز کند که این به محمدعلی شاه بسیار گران آمده بود. | ||
+ | |||
+ | قراملک آبادی در غرب تبریز است که باغها و زمینهای بسیاری آن را از شهر جدا میکند و مردم بیشتر با کاشتن گندم و باغبانی و گلهداری زندگی خود را می گذراندند. قراملکیان هواخواه دولت بودند و با میرزا حسن مجتهد بستگی داشتند و همواره با مشروطه دشمنی میکردند. بدین سان قراملک پناهگاهی برای دشمنان مشروطه شد. پس از شکست سپاه ماکو، دولتیان کوشش در بستن راهها کردند تا از رسیدن خواربار به تبریز جلوگیری شود. عینالدوله و لشکرش راه هشترود، گرمرود و سراب و سالار ارفع راه سردرود و اسکو و پسر شجاع نظام راه مرند و جلفا را گرفتند و جلوی کاروانها را سد کردند. قراملکیان نیز راه انزاب و آرونق را بستند و رهگذران را لخت میکردند. | ||
+ | |||
+ | ستارخان با کسانی از قراملک گفتگو کرد تا دست بردارند ولی آنها نپذیرفتند. ستارخان چاره دیگری ندید جز آنکه قراملک را از پیش بردارد. روز سهشنبه ۲۴ شهریور ماه دستههایی از آزادیخواهان به قراملک تاختند و جنگ سختی درگرفت. هنگام غروب جنگ فرونشست و آزادیخواهان بازگشتند. روز ۲۵ شهریور دوباره جنگندگان رو به قراملک نهادند. سه روز جنگ با قراملک به درازا کشید. سرکرده این جنگها، حسینخان با بیش از چهارصد پانصد رزمنده بود. دولتیان پنداشتند که ستارخان با جنگ قراملک سرگرم است بنابراین از سر کوی خیابان و از بازار و از چند راهی که به امیرخیز میرفت پیش آمدند و تبریز را با توپ و تفنگ آتشباران کردند. ستارخان و بافرخان دلاورانه جلوی آنان را گرفتند و ایستادگی کردند تا به هنگام غروب جنگ بر پا بود از هر دو سو تنی چند کشته و زخمی شدند. | ||
+ | |||
+ | ستارخان از زبان مردم به "سردار" یا "سالار اعظم" و باقرخان به "سالار" یا "سالار اجل" آوازه یافته بودند. نامهای سردار ملی و سالار ملی بنا بر گزینش مردم از سوی انجمن ایالتی به ستارخان و باقرخان پس از رخداد دَوَچی داده شد. | ||
+ | |||
+ | ==== التیماتوم عینالدوله ==== | ||
+ | [[پرونده:SattarKhanVaAzadiKhahan2.jpg|thumb|left|190px|ستارخان و مشروطهخواهان رزمنده]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi686aIldoramKhan.jpg|thumb|left|160px|ایلدرم خان توپچی سنگر ارک]] | ||
+ | [[پرونده:MashrutehKhahanShotorban-Davachia.jpg|thumb|left|190px|ستارخان در میان رزمندگان مشروطه کوی شُتربان]] | ||
+ | روز دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۲۸۷ عینالدوله که از سوی محمدعلی شاه زیر فشار بود، پس از شکست سپاه ماکو، ناچار شد یک بار دیگر زورآزمایی کند تا شاید تبریز را به زانو درآورد، بدین روی آگاهینامهای نوشت و در ۳۶ کپی به کسانی در تبریز فرستاد. در این آگاهینامه عینالدوله یادآور شد که در درازای یک ماه گذشته کوشش کرده است که "رافت ملوکانه" را به مردم تبریز برساند ولی مردم دست از نافرمانی نکشیدهاند و با سپاهیان دولت جنگیدهاند، از این پس دولت ناچار است که تبریزیان را به گردنکشی شناسد و آنان را گوشمالی دهد. بنابراین مردم تبریز میباید از فردا تا چهل و هشت ساعت تفنگها را کنار بگذارند و بر بام خانهها بیرق سپید افراشته سازند، هر کسی که در برابر لشکر دولت ایستادگی کند کشته خواهد شد. هنگامی که این آگاهی در شهر تبریز پخش شد، آزادیخواهان به ریشخند و مسخره گفتند: "پس از سه ماه جنگ، دیگر چه جای این التیماتوم است؟ چه جای چهل و هشت ساعت مهلت است؟" ستارخان نیز گویا گفته بود که "مگر تا امروز شوخی میکردید که اکنون میخواهید جنگ کنید؟" | ||
+ | |||
+ | کنسولگریها که در تبریز بودند، این التیماتوم را جدی گرفتند و به سفارتخانههای خود در تهران تلگراف کردند و از دولت درخواست ایمنی کردند. انجمن ایالتی نیز تلگرافی به استانبول فرستاد: "دولت قتل عموم ملت را از بیست و پنجم ماه چهل و هشت ساعت اعلان داده ملت حاضر مقابله". ایرانیان استانبول از "قتل عموم" ترسیدند و سراسیمه شدند و تلگرافهایی به نجف و دیگر جاها فرستادند. بدخواهان آزادی نیز که در همه کویها میتوان پیدایشان کرد، کوشش در ترساندن بیشتر مردم کردند. دو روز گذشت و از التیماتوم نشانی پیدا نشد. تبریزیان نیز پاسخی به التیماتوم نوشتند و به باغ صاحب دیوان فرستادند.<ref>[[پاسخ مشروطهخواهان تبریز به التیماتوم عینالدوله والی آذربایجان مهر ۱۲۸۷]]</ref> | ||
+ | |||
+ | درباره چشمداشت پاداش و بازپرداخت هزینه فشنگهایی که خریده بود [[تلگراف حاجبالدوله به رحیم خان در باره پاداش وی و پول فشنگها در آماده سازی جنگ علیه مشروطهخواهان تبریز ۱ مهر ۱۲۸۷|روز پیش از جنگ تلگرافی از رحیمخان]] <ref>[[تلگراف حاجبالدوله به رحیم خان در باره پاداش وی و پول فشنگها در آماده سازی جنگ علیه مشروطهخواهان تبریز ۱ مهر ۱۲۸۷]]</ref> به تهران فرستاده شد. روز چهارشنبه ۲ مهر ماه در تبریز شور دیگری برپا بود و مردم درباره یورش نیروهای دولتی گفتگو میکردند. سپاهیان دولت نیز در بیرون از شهر لشکر جابجا میکردند، دستههایی از قزاق و سواران را از لشکرگاه شاطرانلو به دَوَچی میفرستادند. سالار ارفع قرار بود که با دستههای خود از قراملک یورش برد و برای این عینالدوله سوارانی را از جنوب تبریز برای او فرستاد. سپاه ماکو از صوفیان روانه شد و در آناخاتون فرود آمد و به سنگربندی پرداخت. از سنگر امیرخیز دو توپ برای خوشآمد به سوی آنها پرتاب کردند! در این میان عینالدوله نیز تلگرافی از سوی محمدعلی شاه دریافت کرد که کار تبریز را دو روزه پایان دهد. جنگ آغاز شد و از شامگاهان تا سپیده بامداد گلوله بر سنگرها میبارید. | ||
+ | |||
+ | روز پنجشنبه از سوی دولتیان تکانی دیده نشد. سردار و سالار دستور دادند که چند توپ از سنگرهای تبریز به لشکرگاههای شاطرانلو، آناخاتون و دَوَچی انداختهشود ولی از سوی نیروهای دولت پاسخ نیامد. روز آدینه غرش توپها آرامش شهر را برهم زد. کوتاه زمانی پس از آن توپهای دشت شاطرانلو بر سر کوی مارالان و خیابان باریدن گرفت و از سوی سپاه ماکو نیز توپها به غرش پرداختند. چهارده توپ از سه جایگاه، تبریز را چهار ساعت به توپ بستند. | ||
+ | |||
+ | دو ساعت به نیمروز آواز شیپور از دَوَچی، آگاهی پیشروی را داد و ناگهان از سراسر سنگرها از سر کوی خیابان تا پلآجی جنگ و گلوله باران آغاز شد. شجاع نظام با پانصد تن نیروی سواره و پیاده از مرندی و شاهسون به سنگرهای بازار که تنها ۴۵ تن پاسبان داشت یورش بردند. دستهای قزاق نیز از پشت بام بازار پیش آمدند. از آن سوی دیگر از مغازههای مجیدالملک و عالی قاپو و از سوی پل سنگی و چند راه دیگر به کوی خیابان و نوبر تاختند. همزمان لشکرهای دشت شاطرانلو از سر مارالان و از بالای کوی خیابان فشار میآوردند. کوی امیرخیز آماج همه تاخت و تازها بود و از پلآجی و دَوَچی دولتیان هر چه زور داشتند بکار میبردند. در گرماگرم این کشاکشها، سالار ارفع با دستههای سواره و پیاده خود و تفنگداران قراملک و اسکو از راه هکماوار و آخنی (اخنجو) پیش آمدند. کوتاه اینکه سی هزار تن از یک سو و پانزده هزار تن از سوی دیگر میجنگیدند و گلوله و توپ و نارنجک بر سر یکدیگر میریختند. بدینسان جنگ و خونریزی پیش میرفت. در آغاز دولتیان چیرگی داشتند و در بیشتر جاها جلو رفته بودند و پیوسته پیروزیهای خود را به آگاهی عینالدوله می رساندند ولی کم کم آزادیخواهان در همه جاها بر نیروهای دولتی چیره شدند و آنان را واپس راندند. | ||
+ | |||
+ | نخستین مژده از رزمگاه بازار، نیم ساعت پس از نیمروز رسید. حسینخان با مشروطهخواهان دولتیان را شکست دادند و بازگرداندند. سپس مژده پیروزی از کوی خیابان رسید که دشمن از هر سو بازپس رانده شدهاست. ستارخان سردار ملی و همراهان او نیز در امیرخیز با دلیری و ایستادگی، همه دشمنان به ویژه سپاه ماکو را که به سختی میجنگیدند، پس نشاندند. در گرماگرم جنگ در سنگرهای کوی نوبر، سواران مرند و یورتچی و سربازان قزوین که به آنجا تاخته بودند، بمبی به سوی جایگاه آزادیخواهان نوبر که سرکرده آنان حاجی خان پسر علی مسیو بود پرتاب کردند. با پرتاب این بمب، هفت تن را کشته و زخمی شدند و دیگران بازگشتند. قراملکیان و دستههای سالار ارفع تا درون کوی هکماوار پیش آمدند و عیوضعلی اسکویی که از پیشجنگان بود، به هنگام شکستن در خانهها برای کشتار و تاراج، زخمی شد و با بازگرداندن او دیگران نیز به قراملک بازگشتند. به نوشته بلوای تبریز، سی تن در این جنگ از آزادیخواهان کشته و بیش از سیصد تن از نیروهای دولتی نابود شدند و پانصد و چهل توپ پرتاب شد، این بود سرانجام التیماتوم عینالدوله. انجمن ایالتی با همکاری انجمن سعادت به همه ایرانیان در همه جا در استانبول و قفقاز و عتبات و پاریس و لندن مژده پیروزی را فرستاد. | ||
+ | |||
+ | محمدعلی شاه و عینالدوله امیدها به این جنگ و نابودی مشروطهخواهان تبریز بسته بودند ولی با شکست نیروهای دولتی در تبریز عینالدوله و سپاه ماکو بیارج شدند. پس از جنگ نیز [[تلگراف امیربهادر در پاسخ به تلگراف رحیم خان درباره جانفشانیهایش در جنگ علیه مشروطهخواهان تبریز ۵ مهر ۱۲۸۷|رحیم خان تلگراف دیگری درباره جانفشانیهایش به تهران فرستاد]] که امیربهادر به آن پاسخ داد. <ref>[[تلگراف امیربهادر در پاسخ به تلگراف رحیم خان درباره جانفشانیهایش در جنگ علیه مشروطهخواهان تبریز ۵ مهر ۱۲۸۷]]</ref> در این روزها بود که محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم از هواداری دولت کناره جست و بازگشت و پنهانی با سردار ملی و سالار ملی و دیگر سردستگان آزادی پیامهایی میفرستاد. ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی به سپهدار پیشنهاد کردند که اگر وی برآن است که کاری انجام دهد، به تنکابن برود و در آنجا پرچم آزادیخواهی را بلند کند. | ||
+ | |||
+ | ==== پیروزیهای پیاپی مشروطهخواهان ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi684MashrutehKhahanArkAliShah.jpg|thumb|left|190px|پهنه ارک - چپ در جلوی توپ خلیل خان سردسته آزادیخواهان ارک]] | ||
+ | روز یکشنبه ۵ مهر ماه ۱۲۸۷ با آنکه روز نخست رمضان بود و مردم و بسیاری از دولتیان روزه میگرفتند، باز از نیمروز دولتیان به تاخت و تاز پرداختند. رحیم خان آدمکشیهایش و تاراجهایش را گناه نمیشمرد ولی روزه گرفتن و کارهای شرعی انجام دادن برایش ارزش داشت. روزهای دوشنبه و سهشنبه آرام بود و نمایندگانی از سوی عینالدوله برای آشتی رسیدند ولی چون گفتگوهایشان با نیرنگ و دروغ همراه بود به جایی نرسید. شامگاه سهشنبه غوغای سختی برپا شد. سواران دولتی از دَوَچی و ششکلان و باغمیشه از چند سو یورش آوردند ولی با پایداری مشروطهخواهان واپس نشستند و یک سنگر را نیز از دست دادند ولی دولتیان توانستند بازار بزرگ را تاراج کنند. روز پنجشنبه ۹ مهر ماه سواران ماکو که خود را به آن سوی پلآجی رسانده بودند و در خانههای روسی و در کاروانسراها نشسته بودند را آزادیخواهان توانستند با دلاوریهای خود بیرون رانند. تا روز سهشنبه ۱۴ مهر آرامش برقرار بود، در این روز کاروانی از مردم ایروان قند و نفت و دیگر نیازمندیهای روزانه را برای تبریز بار کردند و به سوی تبریز روانه شدند ولی سپاهیان ماکو جلوی آنها را گرفتند و تلاش آزادیخواهان به یاری کاروان به جایی نرسید. چهارشنبه تا شامگاه آرام بود ولی ناگهان در کوی خیابان جنگ سختی آغاز شد. در سوی شرقی تبریز، میان بیلانکوه و باغمیشه کوهی به نام "قله" وجود دارد که مهران رود از دامنه شمالی آن میگذرد و برای جنگ جای استرتژیک مناسبی است. "قله" در دست دولتیان بود و میخواستند که در آنجا سنگر بسازند. مشروطهخواهان خیابان از راه قوریجای به آنجا تاختند و پس از سه ساعت جنگ، "قله" به دست آزادیخواهان افتاد و نیروهای دولتی شکست خوردند و پراکنده شدند. از آنجا که "قله" راه آمد و شد را میان دَوَچی و باغ صاحبدیوان میبرید، نیروهای دولتی دوباره همان شب تاختند تا شاید "قله" را از دست مجاهدان درآوردند ولی با وجود این که دولتیان نیروی جنگی بزرگتری فراهم آورده بودند، پس از چند ساعت زورآزمایی سخت، کاری از پیش نبردند و با دادن دو کشته بازگشتند. | ||
+ | |||
+ | آدینه ۱۷ مهر ماه آغاز شامگاه آرامش بود ولی نیمهشب ناگهان غرش توپ و نارنجک بلند شد. از آنجا که این سخن پراکنده شده بود که عینالدوله برای باز پس گرفتن "قله" با لشکری گران خواهد تاخت، سالار ملی ستارخان پیشدستی کرد و دستهای از رزمندگان آزادیخواه را بر سر لشکرگاه عینالدوله فرستاد. رزمندگان بسیار نزدیک شدند و ناگهان با آتشبارهای خود شلیک را آغاز کردند. نیروهای دولتی که ناگهگیر (غافلگیر) شده بودند به پدافند پرداختند و سه ساعت جنگ سختی برپا شد که تبریز را تکان میداد. نزدیک سپیده دم مجاهدان پیروز بازگشتند. بسیاری از سربازان و سرکردگان نیروهای دولتی که پس از شکست در جنگ روز سوم مهر دلهایشان پر از ترس و نومیدی شده بود، این بار برآن شدند که بگریزند. دستآورد فرار سربازان این بود که عینالدوله در کار خود درمانده و نومید شود. این جنگ شبی پر از شور و پیروزی برای مشروطهخواهان ساخت و پیامد آن پیروزی بزرگتری با بازپسین شکست سپاه ماکو به ارمغان آورد. | ||
+ | |||
+ | ==== '''کشته شدن حسین خان''' ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi698HoseinKhanBaghban.jpg|thumb|left|160px|حسین خان روز ۱۹ مهر ماه ۱۲۸۷ جان خود را فدای مشروطه کرد]] | ||
+ | [[پرونده:KhyabanGroupa.jpg|thumb|left|160px|مشروطهخواهان کوی خیابان]] | ||
+ | یکشنبه ۱۹ مهر ماه یک ساعت و نیم از شب گذشته ناگهان از همه سنگرها شلیک آغاز شد و غرش توپها برخاست. از سر کوی خیابان تا آخر کوی امیرخیز آتشباران بود و نیروهای دولتی آخرین زور خود را بکار میبردند. به هنگام روز با پس گرفته شدن "قله" و بیرون کردن سپاه ماکو، ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی برآن شدند که نیروهای دولتی را از کوی "دَوَچی" بیرون رانند تا تبریز ایمن شود. بدین روی دستور دادند که از سوی خیابان و نوبر به ششکلان و سرخاب تاخته شود و ششکلان و سرخاب را که سواران شجاع نظام و رحیمخان سنگرهای استواری در آنجا بسته بودند، بدست آورند. پیش از برآمدن آفتاب، سالار ملی با سیصد تن از رزمندگان بر سر "قله" شتافتند تا از پیشروی سپاهیان عینالدوله به ششکلان و سرخاب جلوگیری کنند. از سوی دیگر یوزباشی تقی از سردستگان مشروطهخواه با دویست و پنجاه تن از سوی پل سنگی، و حاجی قفقازی و مشهدی حسن قفقازی با دویست و پنجاه تن از راه باغمیشه، و حاجی خان پسر علی مسیو به همراهی دو دلیر نامآور دیگر به نامهای زینل و اسدالله به ششکلان تاختند. یوزباشی تقی با سوارانش در چهل و پنج دقیقه، نیروهای دولتی را که در خانه مقتدرالدوله سنگر گرفته بودند، بیرون کردند. در همان هنگام میرهاشمخان همراه یک تفنگچی به سنگر نیروهای دولتی در روی "پل قاری" تاخت و پشت سر او حاجی قفقازی با سوارانش رسیدند و چهار تن از تفنگداران آن سنگر را از پای درآوردند. سرانجام نیروهای دولتی ناچار شدند که سنگر را رها کنند و پا به فرار گذاشتند. پسر علی مسیو از دربند تلگرافخانه که "داش سنگر" مینامیدند، پیش رفت و میدان جنگ را به سواران مغازههای مجدالملک تنگ کرد، تا دو ساعت پس از نیمروز جنگ و خونریزی به درازا کشید تا اینکه سواران دولتی مغازهها را که از سنگرهای استوار به شمار میآمد، رها کردند و به سوی دَوَچی گریختند. با این پیروزی راه به سوی ششکلان گشوده شد. یوزباشی تقی و رزمندگانش که از بالا پیش میرفتند، سنگرهایی را که در سر راهشان بود با اندک زد و خوردی بدست میآوردند، تا اینکه دو ساعت مانده به شامگاه سراسر کوی ششکلان از نیروهای دولتی پاک شد و پرچم سرخ آزادیخواهی در آنجا افراشته شد. در این جنگ بیش از چهل تن از سواران دولتی و چهار تن از مشروطهخواهان کشته شدند. | ||
+ | |||
+ | در این روز از سوی بازار نیز جنگ درگرفته بود و کربلایی حسین خان و مشهدی محمدعلی خان و اسدآقا خان از سنگرهای خود میجنگیدند تا خود را به کوی سرخاب برسانند. چند ساعت زد و خورد سختی درگرفت و حسین خان با دستهای از رزمندگان، خود را به پل نظامالعلما رسانید و به کاروانسرای خرمایی وارد شد تا دیواری را بشکافد و به جنگ بپردازد. در این میان پیکار سختی درگرفت و یعقوب نامی از آزادیخواهان گلوله خورد و رزمندگان تن خونآلود او را برداشته بازگشتند و چون سراسیمه بودند به جستجوی حسین خان نپرداختند و جای او را هم نمیدانستند. دو ساعت پس از فرو رفتن آفتاب حسین خان که تنها مانده بود یک دسته از سواران مرندی پیرامونش را گرفتند. حسین خان بیباکانه جنگید ولی پس از کوتاهی، چند گلوله به سرش خورد و همانجا درگذشت. شامگان در انجمن هنگامهای برپا شد و چند هزار تن از مشروطهخواهان رزمنده گردآمدند و سرانجام قرار شد که نامهای به نایب اصغر از سردستگان دَوَچی بنویسند و حسین خان را از او بخواهند. تقیاُف و مشهدی صادق خان نیز با نایب اصغر دوستی داشتند نامهای نوشتند و پاسخ آمد که: | ||
+ | |||
+ | :فدایت شوم تقیاُف و مشهدی صادق کاغذ شما رسید، خیلی غمگین شدم. خدا شاهد است بنده آمدم دیدم کربلایی را آدمهای شجاع نظام زدهاند آوردهاند، از سر زخمدار شده است، خیلی افسوس خوردم فوری دادم مرده شور تمام کرده دفن کردم خاطر جمع باشید کربلایی حسن خان مرده، خدا میداند من چطور شدم. خدا رحمت نماید. شما سلامت باشید. | ||
+ | |||
+ | روزنامهها حسین خان را "نمونه غیرت آذربایجان" می شماردند. جانفشانیهای او در هنگامه جنگهای هفدهم و هجدهم امرداد و جنگ علیه سپاه ماکو و پیکارهای قراملک و دیگر رزمها بر سر زبانها بود. حسین خان شبی که کشته شد چهل روز بود که میجنگید و فرزندش را که در این روزها زاده شد، ندید و چشم از جهان فروبست. | ||
+ | |||
+ | ==== شکست پایانی سپاه ماکو و کنارهگیری عینالدوله و بهم خوردن اسلامیه ==== | ||
+ | [[پرونده:SalarVaSardarMelliKhyaban.jpg|thumb|left|190px|ستارخان و باقرخان با آزادیخواهان کوی خیابان]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi716SattarKhanBagherKhanTabriz7.jpg|thumb|left|190px|ستارخان سردار ملی با لشکر خود]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi738SattarKhanBarrier.jpg|thumb|left|190px|سنگر ستارخان]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi731SattarBagherMirHashem.jpg|thumb|left|190px|ستارخان، باقرخان و میرهاشم خان در حیاط کمیسیون اعانه]] | ||
+ | [[پرونده:TabrizHospitalMashruteh.jpg|thumb|left|190px|بیمارستان ۲۵ تختخوابی مشروطهخواهان در تبریز]] | ||
+ | روز دوشنبه ۲۰ مهر ماه مشروطهخواهان با همه خستگی و فرسودگی باز به جنگ پرداختند و از ششکلان و امیرخیز و بازار به هر سو پیش رفتند و تا شامگاه سنگرهایی از نیروهای دولتی گرفتند و گوشههایی از کوی دَوَچی را نیز بدست آوردند. سه شنبه ۲۱ مهر ماه ۱۲۸۷ از سوی کوی خیابان جنگ بر پا بود. مجتهد و امام جمعه و دیگران که از جنگ نکردن نیروهای دولتی خشمگین بودند به عینالدوله تلگراف فرستادند. ملایان که با چشم خود می دیدند که نیروهای دولتی افسرده و نومیدند و سپاهیان گروه گروه میگریزند، به اسلامیه بازنگشتند و به باسمنج رفتند. رحیم خان و شجاع نظام و لوتیان دَوَچی که از ماندن در تبریز بیم داشتند نیز به باسمنج گریختند. مردم کوی دَوَچی و سرخاب نیمشب از رخدادها آگاهی یافتند و به ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی و رزمندگان سرخاب پناهنده شدند. گروهی از آزادیخواهان پیش از برآمدن خورشید به دَوَچی رفتند و ساختمان اسلامیه را آتش زدند. روز سهشنبه مردم که از خالی شدن کوی دَوَچی و سرخاب از نیروهای دولتی آگاه شده بودند، بامدادان از خانهها بیرون آمدند و شور و شادی سراسر شهر را فراگرفت. راههایی که از چهار ماه پیش بسته شده بود، در این روز باز شد و مردم از تنگنا درآمدند. مردم به بازدید سنگرها و دیوارهای سوراخ سوراخ و خانههای در هم کوبیده شده رفتند و خود سختی کار جنگ را دریافتند. از آن سوی در دوچی، به دستور سردار ملی ستارخان پرچمهای قرمز بالای بامها افراشته شد. خانههای میرهاشم و حاج میرمناف و حاج محمدتقی صراف و کسانی از پیشروان اسلامیه از سوی خود اهالی دَوَچی به تاراج رفت. لوحه اسلامیه را مردم از جای کندند و به انجمن آوردند و وارونه آویختند. چهار توپ و یک خمپاره که از نیروهای دولتی برجای مانده بود به کوی امیرخیز و خیابان برده شد. | ||
+ | |||
+ | روز چهارشنبه ۲۲ مهر ماه سردار ملی و سالار ملی کسانی را به کوی دوچی و سرخاب فرستادند تا از هرگونه چپاول جلوگیری شود. آگاهی رسید که عینالدوله و سرکردگان با لشکر از باغ صاحبدیوان بیرون آمده و در باسمنج گِردآمدهاند. محمدعلی شاه که از شکست در جنگ آگاهی یافته بود به عینالدوله تلگرافی فرستاد که یا ملایان را به تبریز بازگرداند و در اسلامیه بنشاند و یا از والیگری آذربایجان کنارهگیری کند. همین که این تلگراف رسید، عینالدوله آشکارا کنارهجویی کرد و به نابسامانی لشکر افزود. سرکردگان بیم آن داشتند که بدون عینالدوله در لشکرگاه، بزرگان لشکر با یکدیگر سازش نکنند، بدین روی نزد عینالدوله رفتند و از وی درخواست کردند که فرماندهی را بپذیرد ولی عینالدوله این پیشنهاد را رد کرد. رحیم خان و شجاع نظام و دیگر سرکردگان آذربایجان از محمدعلی شاه در تلگرافی، پروانه خواستند که به خانههای خود روند. [[تلگراف محمدعلی شاه به رحیم خان درباره آماده شدن در قراچهداغ برای جنگ تا رسیدن والی نوین آذربایجان ۲۴ مهر ۱۲۸۷|محمدعلی شاه در پاسخ به رحیم خان نوشت]] که سپاه شما خسته شدهاند در قراچهداغ گردآیید تا اینکه فرمانفرما والی آذربایجان برسد. <ref>[[تلگراف محمدعلی شاه به رحیم خان درباره آماده شدن در قراچهداغ برای جنگ تا رسیدن والی نوین آذربایجان ۲۴ مهر ۱۲۸۷]]</ref> بسیاری از سرکردگان و سپاهیانی که از تهران آمده بودند، پراکنده شدند. بازمانده سپاه را سالار جنگ بختیاری با خود برداشت و به "جانقور" در چند فرسخی تبریز برد. عینالدوله چند روزی در باسمنج ماند و سپس به "قزلجه میدان" رفت و با یک دسته قزاق که از تهران رسیده بودند دوباره بازگشت و در باسمنج جا گرفت. شجاع نظام در مرند لشکرگاه زد و راه جلفا را میبست. میرزا حسن و امام جمعه، میرهاشم و دیگر ملایان دشمن مشروطه و بنیادگزاران اسلامیه که تشنه به خون مردم بودند از ترس جان خود فرار کردند. حاجی میرزا حسن به "کندرود"، امام جمعه به "قزلجه میدان" رفت و میرهاشم و دسته انبوهی از سران دَوَچی راهی تهران شدند. بدین سان دوره نخست لشکرکشی دولت به تبریز به پایان رسید. | ||
+ | |||
+ | <center> | ||
+ | <gallery perrow="19"> | ||
+ | پرونده:SepahMaku.jpg|سپاه ماکو | ||
+ | پرونده:MirHashemDavachiHouseRuin.jpg|خانه ویرانشده میرهاشم دوچی | ||
+ | پرونده:Kasravi801EstebdadEslamiCenter.jpg|مشروطهخواهان انجمن اسلامیه را به آتش کشیدند | ||
+ | پرونده:DolatForcesJafarQholiSardarBahador.jpg|نیروهای دولتی به سرکردگی جعفرقلی سردار بهادر | ||
+ | پرونده:MajidiyehShopsRuin.jpg|مغازههای مجیدیه ویران شده به وسیله دولتیان | ||
+ | پرونده:MoghtaderAldolehHouseRuin.jpg|خانه ویران شده مقتدرالدوله | ||
+ | پرونده:Kasravi792ShojaNezam.jpg|شجاع نظام دشمن مشروطه | ||
+ | پرونده:ProMohammadAliShahAzarbaijan.jpg|شجاع نظام در میان سرکردگان نیروهای دولت | ||
+ | پرونده:Kasravi065AmirBahadorJang.jpg|حسن پاشا امیربهادر جنگ از یاران نزدیک محمدعلی شاه | ||
+ | </gallery> | ||
+ | </center> | ||
+ | از روزی که دشمنان آزادی از تبریز بیرون شدند، مشروطهخواهان به برپا کردن ادارهها و سازمانها پرداختند. نخست، انجمن ایالتی چگونگی آنچه که گذشت را به انجمن سعادت با تلگراف آگاهی داد و آنان نیز نجف را آگاه ساختند. از سوی دیگر ستارخان، باقرخان و انجمن ایالتی کوشیدند که در شهر بیدرنگ ایمنی برقرار شود، با مردم کوی دوچی و سرخاب و ششکلان مهربانی کردند و کسانی فرستادند تا مردمآزاری نشود. مردم قراملک که زنهار (امان) خواسته بودند را سردار ملی زنهار داد و از گذشته چشم پوشید. روز یکشنبه ۲۶ مهر ماه در شهر جار زده شد که هر کسی از آزادیخواهان که یکی را بیازارد، کیفر خواهد دید. در همین روزها ادارههای نظمیه (شهربانی)، عدلیه (دادگستری)، بلدیه (شهرداری) و معارف (آموزش و پرورش) گشوده شد و آزادیخواهان به اداره این سازمانها گمارده شدند و تلگرافخانه نیز دوباره به کار انداختهشد. با گماردن قاسم خان به والی رییس بلدیه، وی با چابکی به آباد کردن کاروانسراها، خانهها و مغازههایی که در درازای چهار ماه جنگ از سر کوی خیابان تا نزدیکی امیرخیز ویران شده بود، پرداخت و سنگرها را که در میان شهر بود برداشت و بازارها را در اندک زمانی بازسازی کرد و به حال پیش درآورد. با دستور انجمن روزنامه "ناله ملت" بنیاد شد و سعید سلماسی چاپخانه بزرگ سربی در تبریز برپا کرد. سید محمدشیرازی مدیر روزنامه مساوات که در بمباران مجلس از دستگیر شدگان بود از تهران فرارکرد و خود را به قفقاز رساند و روزنامه خود را در آنجا راه انداخت و درباره بازسازی تبریز مینویسد:انجمن ایالتی شش روز در هفته تا ساعت چهار پس از نیمروز کار میکند. کارهای انجمن ایالتی به اجلالالملک سپرده شده است. شهربانی اکنون با چهارسد جوان نیرومند آراسته به یونیفورم در ایمنی شهر میکوشند و بازاریان و بازرگانان و دیگران با خیال آسوده آغاز به کار کردهاند. شهرداری با یک پافشاری بیمانندی به آباد کردن شهر و هموار کردن راهها پرداخته است. بیمارستان که در کوی ارمنستان گشوده شده است، دارای هفت اتاق در اشکوب بالا و پایین میباشد و بیست و پنج تختخواب دارد. کمیسیون جنگی به همداستانی انجمن ایالتی برپا شده است و زیردست سردار ملی ستارخان و سالار ملی باقر خان است. عدلیه تازه بنیاد به ریاست ضیاءالعلما است. کمیسیونهای مالیه و اعانه ستایش میشود. روزنامههای "ناله ملت" و "انجمن" و "مساوات" و چاپ شدن دیگر نوشتارها و بازشدن دبستانها. | ||
+ | |||
+ | در میان شادیها، تنها چیزی که مایه افسوس و اندوه همگی بود، نبودن حسین خان بود. از سوی سردار و سالار ملی و دیگران پیاپی آیین سوگواری به نام وی برگزار میشد. | ||
+ | |||
+ | مردم تهران نیز از پیروزی تبریز در پنهان شادی میکردند. کار شگفتآوری که [[تلگراف انجمن ایالتی تبریز به محمدعلی شاه درباره بازگشایی مجلس شورای ملی مهر ۱۲۸۷|انجمن انجام داد فرستادن تلگراف درازی به محمدعلی شاه]] بود که در آن خواستار باز شدن مجلس شورای ملی شدند<ref>[[تلگراف انجمن ایالتی تبریز به محمدعلی شاه درباره بازگشایی مجلس شورای ملی مهر ۱۲۸۷]]</ref>، زیرا که پس از بمباران مجلس، محمدعلی شاه نوید داد که سه ماه دیگر مجلس را بگشاید. ولی چون سه ماه به پایان رسید در دوم مهر ماه، فرمانی به نام نخستوزیر بیرون داد و [[فرمان محمدعلی شاه درباره پسافکندن بازگشایی مجلس شورای ملی ۲ مهر ۱۲۸۷|بازگشایی مجلس را به ۲۳ آبان]] پسافکند. <ref>[[فرمان محمدعلی شاه درباره پسافکندن بازگشایی مجلس شورای ملی ۲ مهر ۱۲۸۷]]</ref> سرانجام روز یکشنبه ۸ آذر ماه ۱۲۸۷ [[مجلس شورای کبرای دولتی]] با پنجاه همبند (عضو) برگزیده شده از سوی محمدعلی شاه در ساختمان خورشید<ref>ساختمان وزارت دارایی </ref> به ریاست میرزا عبدالوهاب خان نظامالملک برپاشد و از سوی مشیرالسلطنه نخستوزیر گشوده شد.<ref>[[مجلس شورای کبرای دولتی]]</ref> | ||
+ | |||
+ | ==== واکنش بیگانگان ==== | ||
+ | [[پرونده:SattarKhan va BagherKhan.jpg|thumb|left|180px|ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی]] | ||
+ | محمدعلی شاه که همه قدرت را در ایران در دست داشت با داشتن پاسپورت روسی یعنی داشتن تابعیت دوگانه، خود را در زیر چتر پشتیبانی نظامی، سیاسی و اقتصادی روسیه درآورده بود. این برای انگلیسیها که به دنبال سود خود در ایران بودند گران آمد و برای آنها شکست سیاسی به شمار میآمد. بنابراین آنها سود خود را در هواداری از آزادیخواهان می دیدند تا آنها را در برابر محمدعلی شاه سرپا نگاهدارند. روزنامههای انگلیسی پس از بمباران مجلس شورای ملی، از ایرانیان پیوسته بدگویی میکردند و با زبان ریشخند مینوشتند که ایرانیان و مردم خاورمیانه و آسیا شایستگی داشتن آزادی را ندارند. کسانی مانند تقیزاده که خود را به اروپا رسانده بودند، از دولت انگلیس درخواست کمک برای برپایی مشروطه در ایران میکردند. روزنامه تایمس لندن نیز نوشت: "انگلیسیان با روسیان اگر چه در آسیا راه همچشمی و کشاکش میپویند ولی در سیاست اروپایی همدست و همراه میباشند و پیمانهایی با یکدیگر دارند و هرگز نخواهد شد که به دلخواه آزادیخواهان ایران، دولت روس را رنجیده گردانند." با پیروزی تبریز بر محمدعلی شاه، انگلیسیان روش خود را دگرگون ساختند و گروهی از آنان به رهبری مستر لینچ <ref>Mr Lynch</ref> نماینده پارلمان انگلیس کمیتهای به نام "ایران" را بنیاد کردند. روزنامه تایمس لندن نیز زبان ستایش از آزادیخواهان را بکار برد. | ||
+ | |||
+ | رفتار ستوده دیگری که مشروطهخواهان انجام دادند این بود که در درازای جنگ چهار ماهه، برای اینکه بهانه به دولت روسیه ندهند که ارتش خود را از مرز بگذراند و به آذربایجان وارد شوند، کوشش کردند که آسیبی به خانههای روسی نرسد. رفتار نیکوی آزادیخواهان با اروپاییان با سپاس ار سوی روزنامههای اروپا شناخته شد و بر زبانها افتاد. مشروطهخواهان برای اینکه دیگر بهانهای به دست دولت روس نباشد، کمیسیونی برای رسیدگی به آسیبهای جنگ به روسیان و انگلیسیان پدیدآوردند و تلگرافی به لندن و پترسبورگ و استانبول و پاریس فرستادند و آگاهی دادند که هر گونه آسیب رسیده را چه از سوی نیروهای دولتی و یا از سوی آزادیخواهان در درازای جنگ را خواهند پرداخت. کمیسیون نامهای نیز به کنسول روسیه در تبریز فرستاد که چون در جنگ با سواران ماکو اندک آسیبی به ساختمان کنسولگری رسیده است، هزینه بازسازی آن را ما خواهیم پرداخت. همان روز انجمن ایالتی آذربایجان تلگرافی به همه سفیران و نمایندگان بیگانه، برای دلگرمی بازرگانان بیگانه و بازکردن راه دوستی و تجارت در تهران فرستاد.<ref>[[تلگراف انجمن ایالتی تبریز به سفارتخانهها در تهران برای گشودن راه دوستی و تجارت آبان ۱۲۸۷]]</ref> | ||
+ | |||
+ | ==== بیرون راندن نیروهای محمدعلی شاه از شهرها ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi813SattarKhanVaOthers.jpg|thumb|left|170px|ستارخان با پیرامونیان خود]] | ||
+ | [[پرونده:SattarKhanHisSon1a.jpg|thumb|left|170px|ستارخان و پسرش یدالله]] | ||
+ | محمدعلی میرزا و پیرامونیان پلید وی تنها راه چاره خود را در دستدرازی بیگانه به ایران میدانستند و با دست خود کوشش در فراهم آوردن زمینه برای یورش بیگانه به ایران میکردند. تبریزیان نیز آگاه بودند که محمدعلی شاه دست از کینهجویی برنخواهد داشت و دیر یا زود دوباره سپاه به تبریز خواهد فرستاد. از آنجا که قند و شکر و نفت و کبریت و ابزار زندگی و جنگی از راه جلفا میآمد، شجاع نظام به دستور تهران، هر کاروانی را که از تبریز یا جلفا میرسید، کالاهایشان و چهارپایان را نگاه میداشت. بازرگانان انگلیسی و اتریشی نیز که برای آزاد کردن کالاهای خود به جلفا رفتهبودند را شجاع نظام برگرداند و کالاها را به آنها نداد. تبریزیان نیز برآن شدند که این دشواری را از سر راه بردارند و یکی از شاهکارهای تاریخ مشروطه را پیاده کردند و با یک نقشه زیرکانه شجاع نظام را برانداختند. مُهر سیفالسادات از پولدارهای دَوَچی و از دوستان شجاع نظام، به دست حسن از آزادیخواهان میافتد و آن را به نزد حیدر عمواغلی میبرد. عمواغلی نیز نقشه بمبگذاری به اندیشهاش میرسد. بمبی با دستیاری گرجیان ساخته شد و به همراه نامهای با مُهر سیفالسادات به پست برده شد. میرزا اسماعیل نوبری جعبه را به پستخانه برد و جعبه با چاپار روانه گردید. روز سهشنبه ۵ آبان ۱۲۸۷ جعبه و نامه به مرند رسید. شب هنگام رییس پست، نامه و جعبه را خود به خانه شجاع نظام آورد. با بازکردن جعبه بمبی ترکیده شد که آوایش تا چند فرسخ شنیده شد. شجاع نظام شکمش دریده شد. شجاع لشکر پسر شجاع نظام زخمی شد و پس از شش ساعت درگذشت. روز ۶ آبان تلفنی مرگ شجاع نظام را به آگاهی مردم تبریز رساندند و مردم به شادمانی و پایکوبی پرداختند. | ||
+ | |||
+ | '''سلماس و خوی''' | ||
+ | |||
+ | سردار ملی ستارخان کم کم شهرهایی که در دست نیروهای دولتی بود باز پس گرفت. در آرونق و انزاب نعمتالله خان با مشروطه دشمنی میکرد، سردار دستهای از رزمندگان را بدانجا فرستاد و نعمتالله و برادرش را از میان برداشتند. سپس نوبت به سلماس و خوی رسید که در این هنگام به دست اقبال السلطنه بود و او امیر امجد را به حکمرانی این دو شهر گماشته بود. روز شنبه ۲۳ آبان ماه یک ساعت پیش از پگاه، آزادیخواهان به سلماس تاخنتد و سپاه دولتی را به سرکردگی حاج حیدرخان امیرتومان شکست دادند. سلماس گشوده شد و بیدرنگ انجمن در آنجا برپا شد. حاجی پیشنماز با دستهای سلماس را نگاهمیداشتند و در بیست و پنج اسفند ماه نیز تسوج را نیز بدست آورد که یکی از کانون پیروزیها شد. | ||
+ | |||
+ | روز ۱ آذر ماه دسته دیگری به مرند تاختند، جایی که پسر شجاع نظام راه پدرش را میرفت. سردار فرج آقای زنوزی را که از قفقاز آمده بود و نامآور شده بود با رزمندگان مشروطه روانه مرند کرد و بدینسان مرند نیز به دست مشروطه خواهان افتاد و پسر شجاع نظام به خوی گریخت. | ||
+ | |||
+ | از سوی دیگر ضرغام و برادرش سام که به همراه رحیم خان به قرهداغ واپس نشسته بودند و در این زمان با چند سد سوار، شهرها و دهاتهای پیرامون را تاراج میکردند و مردم را میکشتند. تا اینکه روز چهارشنبه ۲۰ آبان ناگهان به ده مجونبار که ارمنینشین بود و کلیسای بزرگی داشت، یورش بردند. ارمنیان به جنگ برخاستند و هشت ساعت دلیرانه ایستادگی کردند ولی شمار سواران دولتی بیشتر بود، مردم چارهای ندیدند جز آنکه در کلیسا گرد بیایند و ده را برای تاراج به سپاه دولتی واگذار کنند. سواران ده را چپاول کردند و در پایان چهار توپ به کلیسا شلیک کردند. در این جنگ ۱۸ تن از ارمنیان کشته و ده تن زخمی شدند. | ||
+ | |||
+ | خوی در دست امیر امجد با یک دسته از سپاه ماکو افتاده بود. اینان میرزا حسین طبیب یکی از مشروطهخواهان به نام خوی را دستگیر کرده و میخواستند که وی را در دهانه توپ بگذارند و تکه تکهاش کنند ولی میرزا حسین طبیب خودکشی کرد. میرزا حسین طبیب یکی از کشتهشدگان راه آزادی است. پس از اینکه اقبالالسلطنه از چگونگی از دست دادن سلماس آگاه شد، سپاهی با بیش از سه هزار تن سواره و پیاده از ماکو به سرکردگی عزوخان و اسماعیل آقا (سیمکو) و نعمتالله خان ایلخانی را روانه جنگ با مشروطهخواهان کرد. در جنگی که میان سلماس و خوی روی داد، مشروطهخواهان شکست خوردند و بازپس نشستند. عزوخان نیز در "کهنه شهر" لشکرگاه زد و به تاراج و کشتار پرداخت. تا اینکه آگاهی رسید که میرزا نورالله خان و قوچعلی خان در راه هستند. عزوخان ترسید و با مشروطهخواهان گفتگوی آشتی کرد و سپاه خود را بیرون برد. میرزا نورالله خان و ابراهیم خان از سوی کمیته "اجتماعیون عامیون" و "انجمن ایرانیان" در باکو برای گشایش خوی فرستاده شده بود. قوچعلی با برادرانش شیرعلی خان و بخشعلی خان از سوی امیرامجد راه جلفا و خوی را نگاه میداشتند. نورالله خان با این سه برادر به گفتگو نشست و هر سه را هوادار مشروطه گردانید. برای گشایش خوی، نورالله خان با قوچعلی خان به همراهی خلیل خان هرزندی و مشهدی اسماعیل گرگری و عباس خان علمدار که هر یک بیست تا سی تن رزمنده داشتند، به "بایواغلی" تاختند و پیروز شدند. به بخشعلی خان در یک فرسخی خوی یورش برده شد ولی با کمک نورالله خان و دیگران، دشمن شکست خورد و بیرون رانده شد. فرمانده سپاه مشروطهخواهان، نورالله خان و قوچعلی با دویست و پنجاه تن از دلیران برگزیده از بیراهه خود را به دیزجذر میان سلماس و خوی رساندند. شب ۱۷ آذر ماه ۱۲۸۷ به خوی ریختند و شهر را بدست گرفتند و امیرامجد نیز با زیرشلواری از سوراخ دیوار فرارکرد. خوی پس از این پیروزی کانون آزادی شد ولی تا پایان جنگهای تبریز کماکان جنگهایی در خوی با سپاه ماکو رخ میداد. عمواغلی از تبریز به خوی رفت و سپاه آزادیخواهان را نیرومندتر کرد انجمن به ریاست حاجی علی اصغرآقا از بازرگانان به نام خوی گشوده شد و میرزا حسین رشدیه دبستانی را بنیاد نهاد. میرزا آقاخان مرندی روزنامه "مکافات" را پدیدآورد. ۲۴ دی ماه نیروهای دولتی به ده "پارچی" و "حاشرود" یک فرسخی خوی ریختند و با دادن یک سد تن کشته، شکست خورند و واپس نشستند.<ref>[[تلگراف عمواغلی و امیرحشمت به تبریز درباره یورش سپاه دولتی به دهات خوی ۲۴ دی ۱۲۸۷]]</ref> | ||
+ | |||
+ | در همین روزها در سایه پیروزیهای آزادیخواهان در ارومیه نیز جنبش پدید آمد و حاجی محتشمالسلطنه، انجمن را در آنجا باز کرد. | ||
+ | |||
+ | ==== ورود سپاهیان محمدعلی شاه به آذربایجان ==== | ||
+ | [[پرونده:MashrutehKhatibGroup.jpg|thumb|left|190px|مشروطهخواهان رزمنده گروه خطیب]] | ||
+ | [[پرونده:MashrutehKhahanOsmaniEmbassy.jpg|thumb|left|160px|مشروطهخواهان در سفارت عثمانی بست می نشینند آذر ۱۲۸۷]] | ||
+ | [[پرونده:MashrutehKhahanOsmaniEmbassy2.jpg|thumb|left|160px||صدرالعلما و دستههای دیگر برای برقراری مشروطه در سفارت عثمانی بست نشستند]] | ||
+ | لیاخوف در روز ۲۰ مهر چهارسد تن قزاق را با شش دستگاه توپ به سرکردگی میرپنجه کاظم آقا را روانه تبریز کرد و به آنان گفت که چون محمدعلی شاه از پیروزی مشروطهخواهان در تبریز اندوهگین است، خود او به گردن گرفته است که گرفتاری تبریز را از میان بردارد ولی سیاست بازدارنده رفتن خود او است. این گفتار به روزنامههای انگلیسی درز کرد و زمانی این باره مینوشتند. این دسته به باسمنج رسید و در لشکرگاه عینالدوله وارد شد و همانجا ماند. تبریزیان دیگر باکی از نیروهای دولتی نداشتند و به آنها تاخت و تاز میکردند. محمدعلی شاه هم پیاپی سواره و پیاده و توپ و قورخانه از تهران روانه آذربایجان میکرد. عینالدوله در این میان به گفتگوهای آشتی پرداخت و کسانی را به میانجیگری فرستاد. میرهاشم به ستارخان سردار ملی گوشزد کرد که گول عینالدوله را نخورد، ستارخان نیز با وی همداستان بود. شب ۱۶ آذر در یخ و برف و سرما دستههای روانه باسمنج شدند. آیدین پاشا از نارنجکاندازان از امیرخیز فرستاده شد. دو فرسنگ<ref>فرسنگ برابر با شش کیلومتر است</ref> راه تبریز تا باسمنج را آزادیخواهان در خاموشی و آرامی پیمودند ولی در نزدیکی گورستان باسمنج، حسن دلی سرکرده دسته پیشرو، بدمستی کرد و دولتیان آگاه شدند و جنگ آغاز شد و بسیاری از آزادیخواهان کشته شدند. کاظم آقا نیز گلولهای به سرش خورد و کشته شد. با آنکه مشروطهخواهان کاری از پیش نبردند ولی لشکر عینالدوله بهم خورد. با رسیدن دستههای سپاه از تهران، دولتیان به سنگرسازی در کوی خیابان و مارالان در ساریداغ و کنارهها پرداختند. در بسیاری از شهرهای ایران جنبش نمودار شده بود و در تهران و خراسان مردم آماده شورش بودند. در رشت گروهی در کنسولگری عثمانی بست نشستند و در تالش از دیرباز جنگ و خونریزی بود. همه با انزجار از محمدعلی شاه میگفتند و محمدعلی شاه تنها پیاپی سپاه و ساز و برگ به آذربایجان میفرستاد. در همین روزها، روزنامه "اقیانوس" فهرستی از لشکرهایی که به آذربایجان فرستاده شده بودند را به چاپ رساند.<ref>[[فهرست سپاهیان فرستاده شده به آذربایجان از سوی محمدعلی شاه آذر ۱۲۸۷]]</ref> بیش از پانزده لشکر وارد آزدبایجان شدند و سرکردگان آن نخست به باسمنج وارد میشدند و پس از دیدن عینالدوله روانه شهرهای دیگر آذربایجان میگشتند. | ||
+ | |||
+ | صمدخان مردی خونخوار و دشمن مشروطه که در مراغه خاندانش فرمانفرمایی داشته نامهای به حسام نظام نوشت که وی کار مشروطهخواهان را در مراغه به پایان خواهد رساند. صمدخان که محمدعلی شاه به او فرنام "شجاعالدوله" را داده بود، سواران و سربازان مراغه و پیرامون مراغه را گرد آورد تا ریشه مشروطه را براندازد. نخستین کاری که کرد کشتار مشروطهخواهان بود. میرزا محمد حسن مقدس پیرمرد را با شکنجه بسیار کشت سپس با دستگیری دلگداز میرزا عبدالحسین خان انصاری، ملاعبدالاحد خان معلم، حاجی علی چایچی، حاجی میرزا حسن شکوهی ، مشهدی علی تبریزی، مشهدی صادق تبریزی و حاجی حمید تبریزی و شکنجه آنان، آغاز به تجارت با جان مشروطه خواهان کرد و با گرفتن پولهای هنگفت آنان را پس از تکه و پاره کردن بدنشان، آزاد میکرد. صمدخان شجاعالدوله نزدیک به چهارهزار سوار و پیاده گردآورد و با توپ از مراغه بیرون آمد و به خانیان رسید. از سوی دیگر سپاهی از آزادیخواهان به سرکردگی محمد قلیخان آغبلاغی و حاجی خان قفقازی در روز ۱۶ آذر ماه ۱۲۸۷ روانه مراغه شدند و به خانقاه رسیدند. روز ۱ دی ماه میان این دو لشکر جنگ درگرفت و آزادیخواهان که شمارشان هزار تن بود شکست خوردند. سپاهیان شجاعالدوله سر آنان را بریدند و در توبره گذاشتند و برای صمدخان شجاعالدوله بردند. بسیاری را که دستگیر کرده بودند، برهنه کردند و در سرما و برف رها کردند. این نخستین شکست سخت مشروطهخواهان از سپاه صمدخان بود. صمدخان دو روز در خانقاه ماند و سپس روانه خسروشاه شد و حاجی احتشام لیقوانی با یک دسته سوار و سرباز به او پیوست. همان روزها نیز رحیمخان با سواران و سربازان قرهداغ به لشکرگاه عینالدوله پیوست. | ||
+ | |||
+ | روز ۱۷ دی ماه ۱۲۸۷ صمدخان و حاجی احتشام تاختند و جنگ در "سرد رود" آغاز شد. آزادیخواهان دلیرانه ایستادگی کردند و پس از هفت هشت ساعت دیگر نتوانستند پایداری کنند و شکست خوردند. حاج حسین ارومچی، اصغرخان (مسکین)، دوتن نماینده علمای نجف؛ شیخ جلال نهاوندی و سید معین دستگیر شدند و نایب حسین (یا پوشقانچی) و بسیاری کشته شدند. بدینسان صمدخان خود را به نزدیکی تبریز رسانید و در سرد رود لشکرگاه ساخت و از رسیدن خواربار به تبریز جلوگیری کرد و راه آرونق و انزاب را نیز بست. قراملکیان که از ستارخان زینهار خواسته بودند، با صمدخان همدست شدند. آزادیخواهان در "خطیب" از آبادیهای نزدیک تبریز در سر راه سرد رود، سنگربندی کردند و مشهدی هاشم حراجچی و مشهدی شفیع قناد را برای نگاهداری گماردند. مردم خطیب در آن زمستان سخت خانههای خود را برای آزادیخواهان گذاشتند و به تبریز رفتند و نایب اکبر ریش سپید با دستهای تفنگچی خطیب در کنار آزادیخواهان ماندند. دستههایی از روستاییان نیز به تبریز آمدند و تفنگ به دست گرفتند و به مجاهدان پیوستند. دسته ارمنی از "کمیته داشناقسیون" به سرکردگی کریخان به تبریز رسیدند. در همین روزها با معزالسلطان بنیاد شورش گیلان گزارده میشد و در اسپهان نیز جنبش مشروطه نیرو گرفت و صمصمامالسلطنه و بختیاریان به اسپهان راه پیداکردند و این شورشها در گوشه و کنار به تبریزیان دلگرمی میداد. | ||
+ | |||
+ | ==== آشفتگی در تهران ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi827KarimDavatgar.jpg|thumb|left|160px|کریم دواتگر ترور نافرجام شیخ فضلالله نوری را انجام داد]] | ||
+ | از زمانی که مجلس شورای ملی بمباران و بسته شد، شیخ فضلالله دشمن بزرگ مشروطه پس از بمباران مجلس دوباره جان گرفت و برای کندن بنیاد مشروطه در ایران به هر کاری دست زد و محمدعلی شاه را از بازکردن مجلس شورای ملی بازداشت و با امضای تومار و فرستادن تلگرافها به وسیله ملایان همدستش در دیگر شهرها علیه مشروطه دربار را برانگیخت. ایستادگیهایی که محمدعلی شاه در برابر آزادیخواهان و علمای نجف و نمایندگان سیاسی اروپا میکرد همه به دلگرمی پشتیبانیها و شرهایی که شیخ فضلالله به پا میکرد میبود. از این رو محمدعلی شاه همواره به شیخ فضلالله نوری گوش میکرد و در هر کاری اندیشه وی را جویا میشد. مردم نیز به خانه شیخ فضلالله نوری رفت و آمد میکردند و ارج بسیاری پیداکرده بود. دیگر در کالسکه مینشست و سینهزنان و همراهان بسیاری در کنار او بودند و شیخ فضلالله به آرزوی خود رسید یعنی به قدرت و جاه و شکوه. محمدعلی شاه با دستیاری شیخ فضلالله نوری و دیگران برنامه ریشهکنی مشروطه با تومار درست کردن و [[مجلس شورای کبرای دولتی]]<ref>[[مجلس شورای کبرای دولتی]]</ref> راه انداختن را به انجام رساندند. مردم نیز تا میتوانستند از محمدعلی شاه و شیخ فضلالله بد میگفتند. محمدعلی شاه با پنجاه تن از نزدیکان درباری خود مجلسی را جانشین مجلس شورای ملی کرد و خود نمایندگان آن را برگزید و سرانجام روز یکشنبه ۸ آذر ماه ۱۲۸۷ مجلس شورای کبرای دولتی از سوی مشیرالسلطنه نخستوزیر گشوده شد. | ||
+ | |||
+ | در آبان ماه تلگرافی از نجف رسید که حاجی میرزا حسین تهرانی درگذشت. در تبریز و همه شهرهای ایران آیین سوگواری باشکوهی برگزار شد. سیدعلی آقا یزدی روضهخوان بدخواه مشروطه که از بنیادگزاران آشوب میدان توپخانه بود، در سوگواری حاجی آقا تهرانی در خانه خود چادری افراشت و مردم به خانه وی روانه شدند. سیدعلی آقا یزدی آشکارا به هواخواهی از مشروطه پرداخت و از علمای عظام در نجف که پشتیبان مشروطه بودند ستایش کرد. محمدعلی شاه بیدرنگ کسانی را فرستاد تا چادر را پایین آوردند ولی این به خوبی نشان میداد که محمدعلی شاه در دیده مردم خوار شده است. بدینسان میگذشت تا اینکه در آذر ماه سیدعلی آقا یزدی به عبدالعظیم رفت و در آنجا بست نشست و پرچم مشروطهخواهی را افراشت و مردم را گِرد خود آورد. صدرالعلما و دستههای دیگر به سفارت عثمانی رفتند و در آنجا برای برقراری مشروطه بست نشستند. با رخدادن اینگونه نشانهای دشمنی با محمدعلی شاه، رشته کار در تهران از هم گسیخت. در این میان برخی از آزادیخواهان برنامه کشتن شیخ فضلالله را ریختند و جوان بیباکی به نام کریم دواتگر را برای این کار برانگیختند. '''۱۹ دی ماه ۱۲۸۷''' کریم دواتگر ششلول خود را کشید و به سوی شیخ فضلالله شلیک کرد. گلوله به ران شیخ خورد ولی زخم کاری نبود و پس از چندی بهبود یافت. کریم دواتگر کوشش کرد که با گلولهای خود را بکُشد ولی گلوله زیر گلوی او خورد و استخوان گونهاش بیرون آمد. کریم در زندان بود تا تهران به دست آزادیخواهان افتاد.<ref>[[اصل دوم متمم قانون اساسی]]</ref> | ||
+ | |||
+ | ==== جنگها با صمدخان شجاعالدوله و ارشدالدوله و عینالدوله ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi566ArshadAldoleh.jpg|thumb|left|160px|ارشدالدوله رییس انجمن مرکزی تهران دشمن مشروطه]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi842GhochaliVaMashadiBagher.jpg|thumb|left|160px|از راست: قوچعلی خان و مشهدی باقرخان]] | ||
+ | [[پرونده:EjlalAlmolka.jpg|thumb|left|160px|اجلالالملک نایبالایاله آذربایجان]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi527SaeedSalmasiMashrutehKhah.jpg|thumb|left|160px|سعید سلماسی از مشروطهخواهان آذربایجان]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi854HajAliAmo.jpg|thumb|left|160px|حاجی علی عمو پیرمرد غیرتمندی که یک تنه در هکماوار علیه دولتیان جنگید]] | ||
+ | صمدخان روز پنجشنبه ۱۷ دی ماه ۱۲۸۷ به سر رود رسید و در آنجا فرود آمد. پس از یک هفته در روز پنجشنبه ۲۴ دی ماه چهارسد تن از سواران صمدخان به "لاله" در نیم فرسخی غرب تبریز تاختند و گوشمالی سختی از آزادیخواهان خوردند و گریختند. روز آدینه شش تن از دسته داشناقساقان ارمنی به سرکردگی فدایی به نام "گری" که به تازگی از قفقاز رسیده بود، برای بازدید از سنگرهای خطیب راهی آن ده میشود، بر بلندیهای خطیب به "اخمه قیه"<ref>اخمه قیه دهی است در غرب تبریز فراسوی خطیب</ref> نگریست و دریافت که نزدیک به پانصد سواران دولتی در آنجا گِردآمدهاند. بهادران فدایی از با شمار کم به جنگ با سواران دولتی میپردازند و آزادیخواهان آگاهی یافته از چند سو شلیک میکنند و سواران صمدخان فرار میکنند. | ||
+ | |||
+ | این دو شکست به صمدخان شجاعالدوله گران آمد و بیدرنگ روز شنبه با همه نیروی خود به "اخمه قیه" تاخت. فداییان داشناقساقان و رزمندگان ارمنی و گرجی و حاجی پیشنماز سلماسی و بلال آقا کهنه شهری که این روزها به تبریز آمده بودند همگی روانه میشوند. برای نخستین بار جنگ با آیین نظامی درگرفت. سه ساعت پیکار به درازا کشید و هر دو گروه پایداری میکردند. یک ساعت به فرورفتن آفتاب دولتیان تاب پایداری نیاوردند و آزادیخواهان ناگهان بیرون ریختند و نیروهای صمدخان را واپس راندند و یازده سنگر را گرفتند. نیروهای دولتی ۴۳ کشته دادند ولی از مشروطهخواهان تنها چند تن زخمی شدند. از ۲۸ دی ماه و با فرارسیدن محرم جنگی در میان نبود. صمدخان شجاعالدوله نیر آگهی نوشت و پخش کرد که نمونهای از پندار او درباره مشروطهخواهان بود. وی به مردم هشدار داد که با خانواده خود تبریز بیرون روند و اگر نتوانستند نشان دهند که از مطیعین هستند زیرا که دولت برآن است تبریز را از سرکشان پاک کند.<ref>[[پندار شجاعالدوله درباره مشروطهخواهان و پیروزی خود دی ۱۲۸۷]]</ref> عینالدوله که پیروزیهای شجاعالدوله بر خود میبالید، پیوسته برای وی ابزار جنگ میفرستاد. | ||
+ | |||
+ | روز آدینه ۱۶ بهمن ماه ۱۲۸۷ زمانی که دوازده محرم به پایان رسید، ناگهان سپاه صمدخان با سپاهیانی که از باسمنچ از سوی عینالدوله رسیده بودند، به شلیک پرداختند. شجاعالدوله با نیرنگ مجاهدان را از سنگرهای خطیب دور ساختند و پاسبانان آزادیخواه سنگرهای خطیب شلیککنان جلو رفتند و دشمن را واپس راندند و برآن شدند که بر سرد رود دست یابند و این همان نقشه پلید شجاعالدوله بود که اینان را از خطیب دور سازند. سپاهیان شجاعالدوله که در سرد رود بودند و لشکریان باسمنج در بیابان در کمین نشستند. آزادیخواهان سواره برای نگهداری سنگرها بازگشتند و تنها یک دسته پیاده از آزادیخواهان با سپاهی آراسته دشمن و با شمار چند برابر خودشان به جنگ پرداختند و رفته رفته از خطیب دور شدند و ناگهان سپاه دشمن گرد آنان را گرفتند و هر یک از آزادیخواهان چنان دلیری و جانفشانی کردند که شگفتانگیز بود. در این گیر و دار پنج تن از مشروطهخواهان کشته و چهارده تن دستگیر شدند. در همین هنگام ستارخان و باقرخان با دستهای از رزمندگان گرجی و ارمنی از راه رسیدند و سپاهیان دشمن را پراکندند. روزنامه ناله ملت شمار کشته شدگان دشمن را بیش از ۱۳۰ تن و شمار زخمی و کشتهشدگان آزادیخواهان را نزدیک به پنجاه تن گزارش کرد. پس از این جنگ تا پایان بهمن درگیریها سنگر به سنگر بود. | ||
+ | |||
+ | '''اندیشه نابود کردن صمدخان''' | ||
+ | |||
+ | در این روزها آزادیخواهان در اندیشه از میان برداشتن صمدخان با بمب بودند. نخستین بمبی که کار گذاشتند در سنگر صمدخان بود که آن را زیر خاک پنهان کردند ولی روباهی که از آنجا گذشت و سیم نارنجک به پایش گرفت و با آوای مهیبی ترکید. شجاعالدوله بیدرنگ مژده تندرستی خود را به عینالدوله داد. دومین بمب در سنگری که سپاهیان صمدخان روزها تمرین تیراندازی میکردند در روز ۲۴ بهمن ماه ۱۲۸۷ گزارده شد. در این روز یار محمد خان کرمانشاهی با دستههای سواره و پیاده به هنگام پگاه جلوی سنگرهای دولتیان به نمایش جنگی پرداختند. سواران دولتی با دیدن آنها شیپور جنگ را زدند و از سرد رود سواره خواستند و با رسیدن آنها آغاز به جنگ کردند و ناگهان نارنجک ترکید و سنگر به هوا پرید. حاج یحیی سرهنگ دهخوارقانی زخمی و نابینا شد و چند تن از سواران کشته شدند و دیگران بازگشتند. بهمن به پایان رسید و گاه و بیگاه جنگهایی رخ میداد. پیشتر در تابستان کوی دَوَچی کانون دولتیان بود این باز در زمستان سنگرهای لاله و اخمه قیه کانون دولتیان شده بود. در این روزها چون همه راهها بسته بود، خواربار به شهر نمیرسید و نان در نانواییها کمیاب و دیگر غلات و خوردنیها نیز بسیار گران شده بود. | ||
+ | |||
+ | رحیم خان که در روستای الوار<ref>الوار از روستاهای آذربایجان شرقی است که در دهستان قشلاق بخش مرکزی اهر قراردارد</ref> نشسته بود راه جلفا را بست. پست از اروپا در مرند انبار میشد. سواران رحیم خان در روستاهای الوار، ساوالان و مایان به مردم ستم میکردند و ناله مردم از بیداد آنان بلند بود. ستارخان سردار ملی برآن شد که وی را از میان بردارد. بدینروی با بلوری و فرج آقا که با دستههای رزمندگانشان در مرند بودند به گفتگو نشست. روز دوشنبه ۳ اسفند ماه سردار ملی ستارخان با سپاهیان دلیر گرجی و ارمنی و آزادیخواهان، پیش از برآمدن آفتاب روانه الوار شدند و در نزدیکی روستای الوار سنگر گرفتند و جنگ خونینی درگرفت و تا شب هنگام دو سپاه سخت میجنگیدند. در این روز ستارخان چنان گُردانه جنگید که از هر سو وی را ستایش کردند. در کتاب آبی انگلیسیان درباره مشروطه مینویسند: ستارخان در این روز با سپاه دلاور ارمنی و گرجی به تنگنا افتاد و سواران رحیم خان میخواستند که سردار را زنده دستگیر کنند و انبوهی بر سرش ریختند. ستارخان سردار ملی با چنان خونسردی و مهارتی میجنگید و همراهان ستارخان با دیدن او با چنان شیردلی جنگیدند تا دستههای دیگری از آزادیخواهان نیز به یاری رسیدند. در این روز، میان آزادیخواهان و سواران چنان پیکار خونینی درگرفت که سرانجام رحیم خان که امید به دستگیری ستارخان را داشت، پا به فرار گذاشت. | ||
+ | |||
+ | '''سپاه مرند''' | ||
+ | |||
+ | سپاه مرند با پانصد تا ششصد تن جنگنده برای یاری روانه الوار شدند، ولی در نزدیکیهای الوار با سپاه ضرغام و برادرش سام خان روبرو گشتند که با هفتصد تن رزمنده، برای کمک به رحیم خان در راه بود. جنگ سختی نیز میان این دو سپاه در گرفت، ولی سپاه مرند پیروز نشدند و چگونگی را به آگاهی تبریز رساندند و به صوفیان و از آنجا به مرند بازگشتند. با از دست رفتن مرند، آقا بلوری و فرج آقا و کسانی دیگر دستگیر شدند و شکنجه بسیار دیدند. رحیم خان در الوار ماند و از این پیشآمدها گستاختر شد و دو سه روز دیگر در درگیری سختی آزادیخواهان را شکست داد و صوفیان را نیز گرفت. | ||
+ | |||
+ | از ۶ اسفند ماه یک سری جنگهای سخت و بزرگتری آغاز شد. ارشدالدوله<ref>ارشدالدوله عمه محمدعلی شاه یعنی دختر ناصرالدینشاه را به همسری گرفته بود.</ref> که از سوی محمدعلی شاه<ref>[[فهرست سپاهیان فرستاده شده به آذربایجان از سوی محمدعلی شاه آذر ۱۲۸۷]]</ref> به فرماندهی لشکرهای گِرد تبریز برگزیده شده بود تا تبریز را بگشاید. ارشدالدوله به عینالدوله که در باسمنج در درازای هفت ماه گذشته کاری از پیش نبرده بود سرکوفت میزد و برآن شد که در "بارنج" در نزدیکیهای تبریز سنگربندی کند. بدین روی عینالدوله را با سپاه اندکی در باسمنج رها کرد و خود با سواره و پیاده به بارنج فرودآمد و به همدستی شجاعالدوله از ششم اسفند تبریز را به توپ و گلوله بست. بمباردمان از بارنج آغاز شد ولی چون سنگرهای خیابان و مارالان بسیار استوار بود کاری از پیش نرفت. همزمان از سوی سرد رود نیز تاخت و تاز آغاز شد. چند هزار سوار و سرباز با طبل و شیپور شلیککنان پیش میآمدند و سنگرهای خطیب را گلولهباران کردند. آزادیخواهان به پدافند از سنگرها کوشیدند ولی در برابر دشمن دولتی نتوانستند پایداری کنند و به سوی تبریز در کوی "چهار بخش" واپس نشستند. گلولههای صمدخان و ارشدالدوله پیوسته میبارید. در این گیرودار، ستارخان سردار ملی سوار بر اسب، به همراهی یک تن، خود را به آنجا رسانید و بدون اینکه درنگ کند به پیش تاخت تا به جایی رسید که دولتیان را دید. سپس خود را در باغی پنهان کرد و دیواری را سنگر کرد و به تنهایی به جنگ پرداخت، ستارخان چنان میجنگید که مانند این بود سپاهی از پس آن دیوار میجنگد. یکتازان دولتی گام به گام شلیککنان پیش آمدند. نخستین تیر ستارخان یکی را کشت و تیرهای دیگر هم یکی پس از دیگری سواران را به خاک انداخت. یارمحمدخان کرمانشاهی و حسن کُرد که دنبال سردار را گرفته بودند، به آنجا رسیدند و سنگر گرفتند و جانبازانه جنگیدند. در این میان گرجیان نیز بدانها پیوستند. نیروهای دولتی که به تبریز بسیار نزدیک شده بودند، به آسانی بازپس نمیرفتند. چارهای نبود جز اینکه مجاهدان پس بنشینند و خود را به سنگرها رساندند. سرانجام با همه پافشاری و دلیریهایی که نیروهای دولتی از خود نشان دادند، با دادن انبوهی کشته، تفنگ و فشنگ را برزمین نهادند و گریختند. روزنامه مساوات شمار کشتهشدگان دولتی را ۱۱۵ گزارش میکند. سردار ملی ستارخان در تلگرافی به استانبول مینویسد "دیروز پنجشنبه دولتیان از دو طرف خطیب و باسمنج حمله سخت، شکست فاحش برداشته خصوصا در خطیب پانصد نفر بیشتر از آنها مقتول و با فتح عظیم دعوی ختم نمود – ستار". | ||
+ | |||
+ | دولتیان چنین کشتاری ندیده بودند و چهار ارابه چهار اسب را از لاشه کشتهشدگان پرکردند و در گورستان کجیل به خاک سپردند، گویا حمزه خان نیز در میان آنان بوده است. از سوی آزادیخواهان حاجی شفیع قناد آن راد مرد پیر نیز از پای درآمد. در این روز سرباز زخمی دستگیر و به بیمارستان آورده شد. در بازجوییها سرباز گفت به ما گفتند که شما بیدین شدهاید و به این نام ما را به جنگ با شما آوردند. | ||
+ | |||
+ | جنگاوری ستارخان سردار ملی بار دیگر در میان مردم هنایید (ثابت شد) و بار دیگر زبانها به ستایش و آفرین او بازشد. مشهدی محمدعلی خان که خود از رزمندگان دلیر و نامی بود میگوید:" امروز من در خطیب نمیبودم ولی اگر بودمی من نیز گریختمی. اینست با خود میاندیشم که '''ستارخان شدن کار آسانی نیست'''. | ||
+ | |||
+ | '''پیکار هکماوار''' | ||
+ | |||
+ | آدینه ۷ اسفند ۱۲۸۷ با اینکه صمدخان شکست سنگینی خورده بود باز هم از سوی خطیب و خیابان جنگ و بمباردمان میکرد. ارشدالدوله امیدوار بود که تبریز را خواهد گرفت و پیوسته گلولههای شرابنل<ref> Shrapnel</ref> را با شنیدر<ref>Schneider</ref> پرتاب میکردند. در این دو روز بیش از پانصد توپ بر سر تبریز ریختند. از بس که گلوله ریخته بود، بچهها آنان را بازیچه میشمردند و گلولههای کور یا ترکیده نشده را با خود به خانه میبردند. روز ۸ اسفند ماه از غرب صمدخان دستهای از سپاه خود را در سرد رود نشاند و خود با توپخانه و سپاه گرانی در قراملک فرودآمد و محبعلی خان را با دستهای به شامغازان که در شمال غربی قراملک بود فرستاد و آنجا سنگر گرفتند. آزادیخواهان نیز با دیدن جا به جا شدن لشکرها، دریافتند که تاختها از هکماوار و آخنی خواهد بود و سنگرها را در هکماوار استوارتر کردند. روز آدینه ۱۴ اسفند ماه صمدخان از قراملک و شام غازان و سرد رود، عینالدوله از باسمنج، ارشدالدوله از بارنج و باسمنج و رحیمخان از پل آجیبیک مانند جنگ سوم مهر ماه از چندین سو به تبریز تاختند. سپیده دم مجاهدان پیشدستی کردند و غرش توپ از سنگر هکماوار برخاست. از شش جا توپهای دولتی به شهر میبارید و از این سوی توپهای تبریز نیز پاسخ میدادند. در این روز تا نزدیکی نیمروز هکماوار و آخونی و خطیب به دست صمدخان افتاد بدین معنا که صمدخان در میدانی به درازای یک فرسنگ و پهنای نیم فرسنگ پیش آمد و خود را به درون تبریز رساند. دولتیان خانهها را تاراج میکردند و پیش میرفتند. مردم تبریز با آگاهی از شکست مشروطهخواهان و افتادن هکماوار به دست صمدخان پراکنده شدند و جوش و خروشی در شهر پدیدآمد. اگر مردم تفنگ و فشنگ داشتند بیدرنگ به رزمندگان میپیوستند. کم کم در سراسر شهر مردم بهپاخاستند و گروه گروه روانه هکماوار شدند. در گرماگرم این گرفتاری حاجی علی عمو پیرمرد غیرتمندی از مشروطهخواهان با دیدن شکست مجاهدان روانه دیزج شد و مانند دیگران میجنگید تا سردار آمد. حاجی علی عمو سر از پا نشناخته توپی که در سنگر هکماوار بود و مجاهدان آن را بیرون برده بودند را هل داد و پشت دیواری کشید و توپچی را یاری کرد. نخستین توپ پرتاب شده به دولتیان آسیب سختی به آنان وارد ساخت. با توپهایی که پس از آن شلیک شد، دو سنگر و چند تن از پیشتازان سپاه شجاعالدوله نابود شدند و گلولههای جانستان سردار ملی ستارخان بر سر دولتیان میریختند. در این هنگام مشهدی محمد علیخان، اسد آقا، حاج حسن کوزهکنانی و دیگران از راه آخونی به هکماوار وارد شدند و به جنگ پرداختند. گروهی از رزمندگان از راه دیزج دیوارهای خانهها را میشکافتند تا به جای صمدخان برسند. صمدخان نیز با تنی چند از سرکردگان و سوارانی که پیرامون او بودند از راه "ارهگر" گریختند. اگر صمدخان ده دقیقه بیشتر مانده بود، دستگیر میشد. پس از اندک زمانی مجاهدان پدیدار شدند و پشت سر آنان انبوه مردم با هایهوی شادمانی پیش میآمدند. در کوی خیابان نیز جنگ سختی درگرفت و با آنکه تاخت و تاز از سوی دولتیان سرزده بود، آزادیخواهان با کاردانی و دلیری آنان را پس نشاندند.<ref>[[گزارش روزنامه ناله ملت از جنگ کوی خیابان میان دولتیان و آزادیخواهان در روز ۸ اسفند ۱۲۸۷]]</ref> | ||
+ | |||
+ | پس از آن شکست این پیروزی شکوه دیگری داشت. به نوشته روزنامهها بیش از ۱۳۰ تن از سوی صمدخان کشته شدند. از رزمندگان دوازده کشته در کوچههای هکماوار دیده میشد. کسانی از ملایان چون حاج شیخ علیاصغر لیلاوایی، شیخ محمد خیابانی، میرزا اسماعیل نوبری، میرزا محمدتقی طباطبایی و میرزا احمد قزوینی (نماینده علمای نجف) در این پیکار نیز تفنگ برداشتند و به جنگ با دولتیان پرداختند. از پیشتازان و دلیران میباید حاجی خان فرزند علی مسیو، نایب محمد خیابانی پسر حاجحسینحلاج، مشهدی میرکریم مجاهد، حسین نام جوانی از تفنگچیان ارک، آقای ابوالسادات، مشهدی محمدعلی ناطق، یارمحمدخان کرمانشاهی، حسینخان کرمانشاهی، آقامیرهاشم خیابانی، عباسقلیخان سرتیپ، علیاکبرخان مینالو، میرزاعلیخان یاوراف، نایب حسنگماشته حجتالاسلام، اسدآقا فشنگچی آجودان نظمیه، مشهدیحسن قفقازی، یوسف چراندابی، شهباز گماشتهی سردار، تقیوف، محمدخان سرتیپ توپچی امیرخیز، آیدینپاشا قفقازی، میرزاحسین پسر حاج علیآقا قناد، محمدقلیخان قرهداغی، حاج علیعمو، حسنآقا پسر حاج مهدیآقا، آقاعمواغلی نگهبان انجمن را نام برد که نام هایشان نیز در روزنامه نالهی ملت به چاپ رسید. برای جانفشانیهای کربلایی علی هکماواری، ستارخان سردار ملی او را "دزی قیم علی" (علی استوار زانو) نامید. بزرگترین جانفشانی و مردانگی از آن خود ستارخان بود. | ||
+ | |||
+ | روز ۱۸ اسفند ۱۲۸۷ میرزا سعید سلماسی جوان غیرتمند مشروطهخواه با دستهای از جوانان آزادیخواه عثمانی به فرماندهی خلیل بیک به یاری آزادیخواهان رسیدند. میرزا سعید سلماسی چون در استانبول بازرگانی می کرد عثمانیان او را میشناختند. در این روز عمواغلی و مجاهدان و میرزا سعید سلماسی و سه دسته ایرانی و ترک و ارمنی سپاهی در سعدآباد در برابر دولتیان گردآمدند و خلیل بیک نیز با دسته خود به آنجا پیوست و با فریادهای زنده باد مشروطه زنده باد ستارخان از رود قوتور گذشتند و به کنار ده حاشرود رسیدند و جنگ خونینی درگرفت. در این روز میرزا سعید سلماسی با شش تن دیگر از مجاهدان کشته شدند و میرزا سعید به آرزوی خود، کشته شدن در راه آزادی میهن رسید.خلیل بیک تلگرافی به استانبول فرستاد: "وان ۲۸ سفر - عدم مخابرات تبریز اعلام بیشمار با پانسد سوار به جانب صوفیان تعقیب حواله خوی به صد نفر ماکویی مقتول و خطیب شهید میرزا سعید سلماسی شهید. خلیل" | ||
+ | |||
+ | بیشتر تاراجهایی که دولتیان از هکماوار کردند را به قراملک فرستادند ولی بخشی از چاپیدهها را نتوانستند با خود ببرند، از این رو ستارخان دستور داد که این کالاها را در مسجد گردآورند و به دارندگان کالا برگردانند. برای دولتیان آشکار شد که نیروی تاخت به تبریز را ندارند. صمدخان نیز تنها کاری که توانست انجام دهد، بستن راهها بود که مردم را در گرسنگی و کمبود خواربار نگاه دارد. از روز ۱۸ اسفند ماه انجمن خواست دیرین خود را با دادن آگهی برای آموزش نظامی آزادیخواهان به انجام رساند. بدین روی در سربازخانهها کلاسهای مشق نظامی و ورزش زیر دست سرکردگان برپا شد. مردم گروه گروه در سربازخانه گِردمیآمدند و آموزش نظامی می دیدند و ورزش میکردند. باردیگر سربازخانه یکی از کانونها شد و در همین روزهاست که مستر باسکرویل<ref>Mr. Howard Baskerville</ref> و شاگردانش نیز به سربازخانه آمدند و در این مشقها به یاری پرداختند. | ||
+ | |||
+ | === آغاز سال ۱۲۸۸ خورشیدی و بهانههای روسیان برای یورش به ایران === | ||
+ | [[پرونده:Kasravi883HowardBaskerville.jpg|thumb|left|160px|هوارد باسکرویل جوان امریکایی که در راه مشروطه جانفشانیکرد]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi886HowardBaskervillCarpet.jpg|thumb|left|160px|قالیچهای که زنان تبریز برای مادر هوارد باسکرویل بافتند]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi887BaskervilleMashrutehTabriz.jpg|thumb|left|160px|فرتور آزادیخواهان تبریز شاگردان هوارد باسکرویل که به آمریکا فرستاده شد]] | ||
+ | [[پرونده:NajafQholiSamsamAlsaltaneha.jpg|thumb|left|160px|نجفقلی خان بختیاری صمصمامالسلطنه مشروطهخواه آزادکننده اسپهان]] | ||
+ | [[پرونده:MohammadValiKhanTonekabonySepadarAzama.jpg|thumb|left|160px|محمدولی خان تنکابنی سپهدار اعظم از گیلان روانه تهران شد]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi889NegotiatingCommittee.jpg|thumb|left|190px|سرانآزادیخواهی تبریز برای گفتگو با محمدعلی شاه درباره ورود روسها به ایران جلوازراست: اسماعیل نوبری - مهدی کوزهکنانی- میرزا حسین واعظ - تقیزاده - معتمدالتجار]] | ||
+ | جشن نوروز نزدیک میشد و مغازهها تهی از خوراکیهای نوروزی بودند و مردم نیز شکیبایی پیشه کردند. | ||
+ | |||
+ | روز ۲۵ اسفند ماه جلفا نیز به دست دولتیان افتاد و روسیان بسته شدن راه جلفا و کمیابی خواربار را در تبریز بهانه کردند و به گِله و فریاد پرداختند. برای آزادیخواهان روشن بود که در پی این فریادها چه چیز پنهان است. روزنامههای روسی چنین وانمود میکردند که چون در تبریز گرسنگی و کمبود پدید آمده است، گرسنگان به خانههای روسیان و اروپاییان خواهند ریخت و تاراج خواهند کرد. روز ۲۸ اسفند ماه ثقهالاسلام تلگرافی به محمدعلی شاه فرستاد و سختی کار تبریز و بیم از دستاندازی بیگانگان را یادآور شد و درخواست که محمدعلی شاه سر به مشروطه فرود آورد و این کشاکش را به پایان رساند. از سوی دیگر علمای نجف که از کار تبریز آگاهی یافته بودند تلگرافی به سپهدار اعظم و صمصمام السلطنه در روز ۲۴ اسفند فرستادند: | ||
+ | |||
+ | :نجف ۲۲ صفر توسط انجمن سعادت رشت - جناب اشرف سپهدار اصفهان جناب صمصامالسلطنه تبریز محصور حمایت فوری دفاع عاجل بر هر مسلم واجب - محمد کاظم خراسانی - عبدالله مازندرانی | ||
+ | |||
+ | ولی این دو در حالی نبودند که یاوری به تبریز بکنند. نجفقلی خان بختیاری شناخته شده به صمصامالسطنه در اسپهان نشسته بود تا سردار اسعد بنیانگذار جنبش از اروپا وارد شود. محمد ولی خان تنکابنی شناخته شده به سپهدار اعظم نیز در رشت آسوده نشسته بود. ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی میدانستند که چشمیاری نباید از کسی داشته باشند و گره را با دست خود باز کنند. سپاه دولت هم به ستوه آمده بودند و میخواستند کار را یکسره کنند. دوشنبه ۲ فروردین ۱۲۸۸ دستهای از آزادیخواهان خیابان به یکی از سنگرهای دولتیان تاختند و آن را گرفتند. روزنامه مساوات مینویسد:"پنج کس از دولتیان را دستگیر کردند و دیگران کشته شده جز چند تنی جان بدر نبردند. نیز آنچه چادر و ابزار زندگانی میداشتند با بیست و هشت تفنگ به دست مجاهدان افتاد". این تاخت آزمایشی بود که به پیروزی انجامید. برای باز کردن راه به روی تبریز و برداشتن دشمن، در روز چهارشنبه ۴ فروردین ۱۲۸۸ جنگ بزرگی به نام "جنگ ساریداغ" درگرفت. مجاهدان و تفنگداران و انبوه مردم در سربازخانه گردآمدند و با موزیک و خروش روانه رزمگاه شدند و جنگ ساریداغ یکی از جنگهای خونین و سخت بود آغاز شد. قله کوه "هاچه داغ" که در برابر ساریداغ قراردارد و کوه آن بلندتر است را نیروهای دولتی در دست داشتند و زمان تکان خوردن به کسی را نمیدادند. تا غروب کشاکش و خونریزی بیمانندی پیش میرفت. از هر دو سو بسیاری کشته شدند. سرانجام مجاهدان سنگرهای ساریداغ را بدست آوردند ولی راه تبریز را نتوانستند بازکنند.<ref>[[بازگویی جنگ ساریداغ از سوی مشهدی محمدعلی خان فروردین ۱۲۸۸]]</ref> | ||
+ | |||
+ | از هفته دوم فروردین نشان گرسنگی در میان مردم پدیدار شد. مردم نزار با چهرههای کبود، پژمرده، و چشمهای فرورفته دیده میشدند و ناچار به سبزهخواری افتادند و به باغها ریخته، به ویژه یونجه میچیدند و میخوردند. حاجی جواد رادمردی کرد و از انبار خود ده خروار روزانه نان پخته و با همان بهای ارزان پیشین (منی دوازده عباسی) به بینوایان میفروخت. دشمنان مشروطه نیز به وی پول گزافی پیشنهاد کردند و گندم خود را نهانی به آنان واگذار کند. در انجمن از وی سپاسگزاری شد و حاجی جواد با فروتنی گفت: "مگر این جوانان که خون خود را در راه مشروطه میریزند پدر و مادر ندارند؟ مگر خون من از آنان رنگینتر است؟ تا گندم دارم نان کرده به مردم خواهم داد سپس هم تفنگ برداشته با جان خود در راه مشروطه کوشش خواهم کرد". | ||
+ | |||
+ | روز چهارشنبه ۲۵ فروردین ماه ۱۲۸۸ ناگهان صمدخان که در قراملک لشکرگاه زده بود، با سپاهی گران از سواره و پیاده که از مراغه و کردستان به وی پیوسته بودند، به "آناخواتون" پیدا شد و جنگ سختی درگرفت صمدخان برآن بود که از راه "پلآجی" به تبریز دست بیابد و رحیم خان را نیز آگاه نکرد. در بیرون پلآجی سه ساعت زد و خورد به درازا کشید تا آزادیخواهان چیره شدند و صمدخان نومید و رسوا به قراملک بازگشت. شجاع الملک در این جنگ کشته شد. در همان روز از سوی کوی خیابان مارالان نیز بمباران شد و توپهای دولتی از دامنه کوهها پیوسته مارالان را گلولهباران کردند. | ||
+ | |||
+ | گرسنگی در تبریز بیداد میکرد، از نیمه فروردین کنسولگریهای روس و انگلیس به دستور سفارتخانههای خود به میانجیگری پرداختند و با آزادیخواهان به گفتگو نشستند. آرادیخواهان پیشنهاد آشتی را چنین بیان کردند: ۱- شاه مشروطه را بپذیرد. ۲- کسی را بگناه آزادیخواهی نگیرد (عفو عمومی) ۳- همهی سپاهیان از پیرامون شهر برخاسته پراکنده شوند. ۴- آزادیخواهان تفنگ و ابزار جنگی که از خودشان میدارند نگهدارند. ۵- والی برای آذربایجان فرستاده شود با آگاهی از خود مردم باشد. | ||
+ | |||
+ | روشن بود که محمدعلی شاه این پیشنهاد را نخواهد پذیرفت زیرا که وی همه امیدش را به گرسنگی کشیدن مردم بسته بود تا شاید ناگزیر شوند درهای تبریز را بگشایند. روز ۲۱ فروردین ماه کنسولهای روس و انگلیس و عثمانی با هم نشستند و قرار گذاشتند که ۱۷۵ خروار آرد برای هممیهنان خود از دولت بگیرند و درخواست آن را برای سفارتخانههای خود در تهران تلگراف کردند و سفیران با دربار به گفتگو نشستند. محمدعلی شاه آن را نیز نپذیرفت و پاسخ داد که همه بیگانگان از تبریز بیرون روند. کنسولها این دستور را به آگاهی اتباع خود رساندند و آنان هیچیک نپذیرفنند. کنسولها نیز پیوسته سفارتخانههای خود را در تهران آسوده نمیگزاردند و این به تبریزیان گران آمد، زیرا که در درازای این ده ماه که مردم تبریز گرسنگی میکشیدند، از شکم خود کم گذاشتند و نان و خوراک برای اروپاییان فراهم آوردند. تا اینکه روز ۲۶ فروردین ماه نمایندگان مردم نشستند و کنسولهای روس و انگلیس را فراخواندند تا میانجیگری کنند. پیشنهاد ایشان به محمدعلی شاه این بود که از جنگ جلوگیری شود و شاه دستور دهد عینالدوله روزانه یک صد و پنجاه خروار گندم به نام بینوایان شهر روانه کند و کنسولها دیدهبانی کنند که از آن گندم چیزی به آزادیخواهان داده نشود. انجمن به همداستانی آزادیخواهان رشت واسپهان و دیگر شهرها قرارگذاشتند که با دربار به گفتگو شود تا شاید کشاکش به پایان رسد. کنسول انگلیس این خواهش را با پیرایههایی از خود به تهران فرستاد ولی محمدعلی شاه آن را رد کرد. | ||
+ | |||
+ | ==== مسترباسکرویل امریکایی ==== | ||
+ | مستر هاوارد باسکرویل جوان بیست و پنج سالهای بود که تازه دانشگاه پرینستون<ref>Princeton University</ref> را به پایان رسانده بود و به ایران آمد و در مدرسه آمریکاییان<ref>American Memorial School</ref> در تبریز به آموزگاری پرداخت. باسکرویل کوتاهی پیش از جنگهای تبریز به این شهر رسید و به آزادی ایران دلبستگی پیدا کرد و با شریفزاده که او هم یکی از آموزگاران مدرسه آمریکاییان بود، دوستی ژرفی پیداکرد و پس از چندی به مجاهدان پیوست. باسکرویل که خود دوره نظام را در آمریکا دیده بود، پس از اینکه انجمن کلاس آموزش نظامی گذاشت، پنهان از مدرسه و کنسولگری به ارک تبریز میرفت و جوانان و بازرگانزادگان و فرزندان توانگران را که دست به دست هم داده بودند، درس ورزش و مشق نظام میداد و شاگردانش هر یک پس از چندی، آموزشدهنده دیگر جوانان شدند. پس از اینکه کنسول امریکا از این کار باسکرویل آگاهی یافت، کوشش کرد که وی را بازدارد و گفت که این درآمدن او به کارهای ایران نافرمانی از قانون امریکاست. باسکرویل که با سادگی و پاکدلی به این کوشش پیوسته بود از مدرسه و امریکاییان بُرید و به آزادیخواهان پیوست و فوج نجات را آراست و در جنگ شام غازان پیشآهنگ شد. | ||
+ | |||
+ | روز دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ آزادیخواهان در قرهآغاج و آخونی گردآمدند و همه با شور تازهای برای از ریشهکندن دشمن پیش از برآمدن آفتاب از چند سو با شام غازان یا شنب غازان یکی از کویهای تبریز به پیکار پرداختند. مستر باسکرویل فرمانده "فوج نجات" همه پیروانش را که بیش از ۳۰۰ تن میشدند را در شهربانی گردآورد و با دیگر گروهها روانه کوی قرهآج که پر از مجاهد و توپچی و جنگجو بود شدند و به مسجدی در آنجا فرودآمدند. رزمندگان همه دسته دسته هر یکی از راهی پیش میرفتند و در کوچه باغها پخش میشدند. هنوز آفتاب نشده بود که به دشمن نزدیک شدند جایی که کشتزاری بود و آن سوی کشتزار دشمن ایستاده بود. هنوز کوچه باغ به پایان نرسیده بود و به دهنه کشتزار رسیده بودند که باسکرویل فرمان دویدن داد و خود در جلو رو به سوی سنگر دولتیان دوید. تنی چند از گروهش به دنبال وی دویدند، دیگران پشت درختها و دیوارها سنگر گرفتند. باسکرویل تیری شلیک کرد و چند گام دوید ولی قزاقی با گلوله وی را از پا درآورد و در آن هنگام فرمان "درازکش" داد. از کسانی که پشت سر او بودند میتوان میرزا حاجی آقا رضازاده که همان دکتر رضازاده شفق مترجم باسکرویل، حسن آقا علیزاده، حسن آقا حریری (به نام بیرنک)، میرزا احمد قزوینی نماینده علمای نجف، محمد خان (نیساری در شهربانی تهران) و حسین خان کرمانشاهی از دلیران که به همراه یارمحمدخان به تبریز آمده بود را نام برد. کشته باسکرویل را از رزمگاه به همراه تنی چند از پیروانش به تبریز فرستادند. | ||
+ | |||
+ | جنگ بالا گرفت و سردار ملی ستارخان از بالاخانهای با دوربین رزمگاه را می پایید. این بار دوم بود که همه آزادیخواهان از سرداریان، سالاریان، گرجیان، ارمنیان، قفقازیان و دیگر ایرانیان دست به دست هم داده تا ریشه دشمن کَنده شود. صمدخان نیز همه نیروی خود را بکار برد و ایستادگی میکرد. درکنار شام غازان، در کوی خطیب نیز جنگ بود و دولتیان در برابر رزمندگان کوی لیلاوا و اهراب پیدا شده و پیکار میکردند. تا غروب همچنان خونریزی بود. شامگاه کنسولهای روس و انگلیس به انجمن آمدند و با نمایندگان گفتگو کردند و تلگرافی از سوی سفیران خود از تهران نشان دادند که با محمدعلی شاه گفتگو کردهاند و قرار بر آن شدهاست که شش روز جنگ نکنند و دولتیان راه خواربار را بر روی تبریز بگشایند. دو کنسول میگفتند: "شرط این قرارداد آن است که آزادیخواهان از تاختن به دولتیان خودداری نمایند". انجمن پیشنهاد را پذیرفت و به آگاهی سردار رساندند. ستارخان نیز مانند همیشه با خشنودی پیشنهاد پذیرفت و بیدرنگ دستور آتش بس داد و سنگرهایی که از دولتیان گرفته بودند رها ساختند و بازگشتند. این واپسین جنگ خونین تبریز بود که بدینگونه به پایان رسید. | ||
+ | |||
+ | مرگ هاوارد باسکرویل همه را در اندوه فروبرد و چون در شهر آرامش برقرار شده بود، این میهمان گرامی را با شکوه بسیار به خاک سپردند. روز سهشنبه ۳۱ فروردین ۱۲۸۸ سراسر راه، از تبریز تا گورستان آمریکاییان را آزادیخواهان این سو و آن سو رده کشیدند و با تفنگهای وارونه ایستادند. تفنگی که باسکرویل به دست میگرفت، نامش و اینکه در راه آزادی کشته شده است برآن نویساندند و انجمن آن را برای مادر هاوارد باسکرویل فرستاد. هنوز اندوه مرگ باسکرویل از دلها نرفته بود که روز ۱ اردیبهشت ۱۲۸۸ میرهاشم خان خیابانی جوان دلیر رزمنده که رشته کار سردار را در دست داشت کشته شد. میرهاشم خان خیابانی به هنگام خاموشی سراسر شهر برای سرکشی به سنگر ساریداغ رفت و از سوی سنگر دولتیان تیری به وی شلیک شد که از گونه راستش وارد شد و از پشت سرش بیرون آمد. این مرد دلاور همانجا افتاد و جان سپرد. میرهاشم خان خیابانی با شکوه بسیار به خاک سپرده شد. | ||
+ | |||
+ | ==== دخالت روس و انگلیس ==== | ||
+ | |||
+ | سال نو ۱۲۸۸ در تهران با کشتن چند تن از مشروطهخواهان آغاز شد. میرزا مصطفی آشتیانی به بستنشینانی برای مشروطه پیوست که دوباره برای برقراری مشروطه در ایران میکوشیدند. میرزا مصطفی و برادرش حاجی شیخ مرتضی از پیشگامان مشروطه بودند لیکن پس از زمانی گام پس گزاردند. گفته میشد که حاجی شیخ مرتضی به پشتیبانی محمدعلی شاه برخاسته است. در روز ۴ فروردین ماه ۱۲۸۸ مفاخرالملک رییس تجارت و دستیار حکمران تهران، صنیع حضرت و شماری از اوباشان تهران را فرستاد و زمانی که میرزا مصطفی آشتیانی با سه تن از همراهانش از بست بیرون میآمد، آنان را کشتند. در درازای جنگ تبریز با استبدادیان در بسیاری از شهرها برای برقراری مشروطه شورش برپا بود و محمدعلی شاه سرچشمه همه این شورشها را تبریز میدانست. محمدعلی شاه که بی پول شده بود به دنبال وام از روس و انگلیس بود تا نیروی دولتی را برای سرکوبی آذربایجان پایدار نگاه دارد. از سوی دیگر هم نیروهای دولتی و هم رزمندگان آذربایجان از جنگ ده ماهه خسته و فرسوده شده بودند. | ||
+ | |||
+ | در روز دوشنبه ۳۰ فروردین که تبریز در اوج پیکار شام غازان بود دو سفیر روس و انگلیس که از آغاز شورشها به محمدعلی شاه یادآوری میکردند که با گشودن مجلس شورش را بخواباند، نزد محمدعلی شاه رفتند و شش روز آتش بس خواستند تا هر روز خوراک به نام بینوایان و بیچارگان به تبریز برده شود. ولی محمدعلی شاه آن را رد کرد و گفت مشروطهخواهان دوباره به لشکرهای دولت یورش خواهند برد. دو سفیر پیشنهاد کردند که شاه پیشنهاد تبریزیان را بپذیرد و دیگر آنان جنگ نکنند و مسولیت آن را به گردن گرفتند. همان روز کنسولهای روس و انگلیس از تهران تلگرافهایی بدستشان رسید که آتش بس شود و خواربار به تبریز فرستاده شود. دولت روسیه سپاه گرانی در مرز جلفا آورده بود و دولت انگلیس درخواست کرد که سپاهیان پشست مرز بایستند. محمدعلی شاه دروغ گفت و دستور رساندن خواربار به تبریز را نداد. آزادیخواهان تبریز نیز به امید باز شدن راه و رسیدن خواربار خاموش ایستادند و نخواستند بهانهای به دست محمدعلی شاه و دیگران بدهند. در روز ۵ اردیبهشت نامهای از کنسول انگلیس به انجمن رسید که چون دولت ایران از باز کردن راه خودداری میکند، دولتهای روس و انگلیس برآنند که خود راه را باز نمایند. از این رو نمایندگان انجمن و سردستگان، سه تن میرزا محمد تقی رییس انجمن، اجلالالملک و حاجی علی قرهداغی را به شتاب نزد کنسول فرستادند تا آنان را از آوردن سپاه به ایران بازگرداند زیرا که خود مشروطهخواهان با محمدعلی شاه گفتگو خواهند کرد. انجمن بیدرنگ که آماده هرگونه فداکاری بود، تلگرافی به محمدعلی شاه فرستاد که: | ||
+ | :شاه به جای پدر و توده به جای فرزندانست، اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند. ما هر چه میخواستیم از آن در میگذریم و شهر را به اعلیحضرت میسپاریم هر رفتاری با ما میخواهند بکنند و اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به خاک ایران نماند. | ||
+ | |||
+ | روز یکشنبه ۵ اردیبهشت پس از خواندن تلگراف، محمدعلی شاه امام جمعه خویی را به باغشاه خواست تا در تلگرافخانه با تبریزیان گفتگو کند. امام جمعه از محمدعلی شاه خواستار شد که تلگرافی از سر مهربانی به تبریز بقرستند و مشروطه را بپذیرد. حاجی علیاکبر بروجردی از بستگان شیخ فضلالله که در دربار بود به امام جمعه بد و بیراه گغت و بگو مگو و جنگ زبانی بزرگی پیش آمد و امام جمعه از دربار بیرون رفت. پس از چندی دوباره محمدعلی شاه امام جمعه را خواست و به او دستور داد به تلگرافخانه برود و درباریان نایبالسطنه کامران میرزا، سعدالدوله، حشمتالدوله و فرمانفرما را نیز با امام جمعه به تلگرافخان فرستاد. محمدعلی شاه تلگرافی به تبریزیان فرستاد: | ||
+ | :حاضرین تلگرافخانه ـ تلگراف شما را در خصوص عبور قشون روس از سرحد ملاحظه کردم این اندازه تزلزل و اضطراب وقتی جا دارد که ما از خیال آسودگی شماها غافل باشیم چگونه میشود که کارهای بزرگی را کوچک شمرده و مهم ندانیم تمام بهانه آنها ورود آذوقه بشهر و حفظ تبعه خودشان بود حالا که جنگ را متارکه نموده و ورود آذوقه را بشهر تاکید کردیم دیگر رفع اعتراض آنها شده و جلوگیری خیالات آنان را البته با تمام قوا مصمم هستیم. خوبست شما هم با آقای نایبالسلطنه امروز قرار ورود نایبالحکومه شاهزاده عینالدوله و ترتیبات لازمه آسایش مردم را بطوری که وهن دولت نباشد عاقلانه بدهید که بتوانیم تا به شور و صلاح شما و عینالدوله برای آتیه مملکت فکر صحیحی بکنیم و سد طرق اغراض بشود و بهمین وسایل بتوانیم بگوییم که امر تبریز بخوشی گذشته خارجی متقاعد شود بحواس جمع با شور و صوابدید شماها به ترتیب امورات شروع شود. | ||
+ | |||
+ | ==== تجاوز روسیه به خاک ایران ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi836MoezAlsoltan.jpg|thumb|left|160px|معزالسلطان از بنیانگذاران برپایی گیلان]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi075SaadAldoleh.jpg|thumb|left|160px|سعدالدوله که با پافشاری روس و انگلیس باید نخستوزیر میشد در نبودن ناصرالملک کابینه را برگزید اردیبهشت ۱۲۸۸]] | ||
+ | [[پرونده:Kasravi851ArmenianFadaiiSalmas.jpg|thumb|left|200px|فداییان ارمنی و گرجی در جنگ سلماس]] | ||
+ | [[تلگراف محمدعلی شاه به عینالدوله درباره آتش بس و گشودن راه خواربار برای تبریز ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸|محمدعلی شاه در تلگرافی دیگری به عینالدوله دستور آتش بس و گشودن راهها برای رساندن خواربار به تبریز را داد]].<ref>[[تلگراف محمدعلی شاه به عینالدوله درباره آتش بس و گشودن راه خواربار برای تبریز ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸]]</ref> در همان هنگام که سیم تهران این پیامها را می رسانید سیم جلفا پیام دیگری آورد که : '''"سپاهیان روس از پل گذشتند".''' از این سود در تبریز حاجی مهدی آقا، تقیزاده، میرزا اسماعیل نوبری، معتمدالتجار، معینالرعایان، میرزا حسین واعظ، شیخ اسماعیل هشترودی، شیخ محمدخیابانی، حاجی اسماعیل امیزخیزی، میرزا محمدتقی، اجلالالملک، حاجی میرزا علینقی گنجهای، حاجی میرمحمدعلی اسپهانی و حاجی علی دوافروش آزادیخواهانی که در تلگرافخانه تبریز گردآمده بودند با اندوه [[تلگراف آزادیخواهان تبریز درباره تجاوز ارتش روس به خاک ایران ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸|تلگرافی برای درباریان که در تلگرافخانه تهران نشسته بودند فرستادند و خبر بدبختی را دادند]]. <ref>[[تلگراف آزادیخواهان تبریز درباره تجاوز ارتش روس به خاک ایران ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸]]</ref> که سپاهیان روس تا کنون ۳۵۰ تن را کشتهاند و این سرانجام نادانی چند تن مملکت خرابکن است. شامگاه همان روز [[نامه کنسولگری روس و انگلیس به انجمن ایالتی تبریز ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸|نامهای از کنسولگریهای روس و انگلیس به انجمن رسید]]<ref>[[نامه کنسولگری روس و انگلیس به انجمن ایالتی تبریز ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸]]</ref> | ||
+ | |||
+ | <center> | ||
+ | <gallery perrow="19"> | ||
+ | پرونده:Kasravi892RussianTroopsTabriz.jpg|سپاهیان روسی در تبریز | ||
+ | پرونده:SamadKhanShojaAldoleh.jpg|از راست: حسامالملک، امیرافشار، صمدخان شجاعالدوله، تقیخان سردار رشید | ||
+ | پرونده:Kasravi895KasraviRussianTroopsTabriz.jpg|سپاهیان روس در تبریز کشتار میکنند | ||
+ | پرونده:SamadKhanShojaAldoleh2.jpg|صمدخان شجاعالدوله با سران سپاه روس | ||
+ | پرونده:Kasravi212MokhberAlsaltaneh2.jpg|مخبرالسلطنه والی آذربایجان پیش از عینالدوله | ||
+ | پرونده:Kasravi816EynAldolehGovernorAzarbaijan.jpg|عینالدوله حکمران آذربایجان دشمن مشروطه | ||
+ | پرونده:Kasravi225ShoaAlsaltaneh.jpg|ملک منصور میرزا شعاعالسلطنه دومین پسر مظفرالدین شاه | ||
+ | پرونده:Kasravi368Salaraldoleh.jpg|ابوالفتح میرزا سالارالدوله سومین پسر مظفرالدین شاه | ||
+ | </gallery> | ||
+ | </center> | ||
+ | |||
+ | از روز ۶ اردیبهشت راه باسمنج باز شد و بیست و چند خروار آرد به تبریز وارد شد. شامگاه روز ۹ اردیبهشت ارتش روس بیرون شهر تبریز فرود آمدند و چادر زدند. در تهران گفتگوهایی با محمدعلی شاه پیش میرفت تا مشروطه را بپذیرد. از آنجا که در گیلان و اسپهان شورش برپا شده بود و مردم این دو استان روانه تهران شده بودند، محمدعلی شاه چارهای ندید جز آنکه در برابر مشروطه سر فرود آورد و روز ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ دستخط مشروطه را بیرون داد که "مشروطیت ایران در روی همان یک صد و پنجاه و هشت اصل قانون اساسی برقرار است" و عفو عمومی داد و کسانی را که به تبعید فرستاده بود پروانه بازگشت به ایران را داد. در همین شب شورشیان گیلان قزوین را گرفتند. محمدعلی شاه مشیرالسلطنه و کابینهاش را برکنار کرد و زیر فشار نمایندگان روس و انگلیس که پافشاری میکردند که سعدالدوله نخستوزیر شود، ناگزیر شد ناصرالملک را که در این هنگام در انگستان بود به نخستوزیری بگمارد و تا رسیدنش به ایران سعدالدوله رشته کار را به دست گیرد و کابینه را پدیدآورد. روز ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ کابینه به محمدعلی شاه شناسانده شد: فرمانفرما وزیر داخله - امیرنظام وزیر مالیه تا رسیدن ناصرالملک - مستوفیالممالک وزیر جنگ - مهندس الممالک وزیر طرق و شوارع و معادن و جنگلها - مخبرالدوله وزیر پست و تلگراف - سعدالدوله وزیر خارجه. روز ۲۳ اردیبهشت ماه بستنشینان سفارت عثمانی و عبدالعظیم ایمنی یافتند و بیرون آمدند. | ||
+ | |||
+ | همزمان با این رویدادها در ایران، ارتش روسیه به تاخت و تاز و کشتار پرداختند و در اندک زمانی سپاه خود را در شهرهای خراسان و استرآباد جای دادند و کشتی جنگیاشان در بندر انزلی به حال آمادهباش بود. درباریان قاجار نیز به دست و پا افتادند که در رده مشروطهخواهان برای خود جا پایی بازکنند و به نام میانجی به نیرنگ و چاپلوسی پرداختند و همین کسان ایران را برای تلاشهای سودجویانه خود به سوی سختیها و دشواریهای بسیار هُل دادند. | ||
+ | |||
+ | در گیلان نیروی آزادیخواهان در افزایش بود و دستههای دیگر از ارمنی، گرجی، قفقازی و تالشی و از دیگر جاها بدانان میپیوستند و همه رخت آراسته بر تن و کلاه پوستی بلند و پرمو بر سر داشتند. سپاه گیلان باداشتن سرکردگان کاردانی چون یپرم خان و ابزار جنگی بسیار آماده نشسته بودند تا اینکه در روز ۲۸ فروردین یپرم خان و سپاهش به "ینگی " تاختند و پس از سه ساعت آنجا را به دست آوردند. در این جنگ ۴۰ تن از دولتیان کشته و گروهی نیز دستگیر شدند. در روز ۱۵ اردیبهشت که محمدعلی شاه بر مشروطه سر فرود آورد، در اردوی دولتی قزوین در ساختمان عالی قاپو برای زادروز محمدعلی شاه جشن برپا بود. سپاه یپرم خان از سمت دروازه شهزاده حسین در جنوب شهر قزوین وارد شدند و مشروطهخواهان قزوین نیز به آنها پیوستند و ناگهان با آوای بمب و شلیک آزادیخواهان و فریاد زنده باد آزادی و پاینده مشروطه آزادیخواهان به ساختمان عالی قاپو یورش بردند و مهمانان دولتیان پا به فرارگذاشتند و جنگ درگرفت. از دولتیان ۴۰ تن کشته شدند و از مشروطهخواهان ۳ تن کشته و ۲۴ تن زخمی شدند و چهار توپ سپاه دولتی بدست مشروطهخواهان افتاد. چهار روز پس از این که قزوین به دست مشروطهخواهان افتاد تلگرافی از محمدعلی شاه ۱۹ اردیبهشت رسید که محمدولی خان سپهدار تنکابنی آن را خواند: "مشروطیت را اعطا و امر به انتخابات نیز دادیم". سپهدار که میبایستی به تهران بتازد، تنها آهنگ بازگشت به گیلان را در سر داشت. سپاه روس از سپهدار اعظم درخواست کردند که ابزار جنگی مشروطهخواهان را از آنان بگیرد ولی معزالسلطان و دیگران فرمان وی را نپذیرفتند. سپاه روس نیز کوشش داشتند که با خانواده کسانی که بدست آزادیخواهان کشته شده بودند به گفتگو نشینند و آنها را زیر پناه پرچم روسیه درآورند. | ||
+ | |||
+ | ==== رفتار بیدادگرانه روسیان با مردم آذربایجان ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi356MashadiBagherVaMashrutehHakhanUrumiyeh.jpg|thumb|left|190px|مشهدی باقر و رزمندگان مشروطهخواه ارومیه]] | ||
+ | میان آزادیخواهان تبریز نیز دوگانگی افتاده بود. گروهی چون تقیزاده و مساوات براین باور بودند که به پاس پادرمیانی سفیران روس و انگلیس با دربار قاجاری در آشتی باشند تا بر پایه زبانزد "کار را که کرد آنکه تمام کرد" میخواستند که آخرین پیروزی به نام آزادیخواهان رزمنده نباشد بلکه ایشان با گفتگو و دستاندرکاری کار را به انجام برسانند. دو دولت روس و انگلیس که در نخستوزیری ناصرالملک پافشاری کرده بودند در دنباله کارشان به رخنه و نگهداری محمدعلی شاه و جلوگیری از پیشرفت آزادیخواهان پرداختند. سفیران در تهران و کنسولهای روس و انگلیس در اسپهان و تبریز نیز تلاش میکردند که با دستور لندن و سن پترزبورگ با علمای نجف گفتگو کنند و راه آشتی با محمدعلی شاه را بازکنند و علما آزادیخواهان را از شور و خروش به آرامش فراخوانند.<ref>احمد کسروی - تاریخ هجده ساله آذربایجان - تهران - ۱۳۳۲ ص. </ref> | ||
+ | |||
+ | سپاه روس با بهانه آوردن گندم و بازنمودن راهها خود را به پیرامون تبریز رساندند. ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی با همه دلتنگی از ورود سپاه روس به دیدار سردار روس ژنرال استارسکی رفتند و همه رزمندگان را به آرامش فراخواندند. چند روزی گذشت و دستههایی از سپاه روس در خانه بصیرالسلطنه در نزدیکی انجمن جای گرفتند. روز ۱۹ اردیبهشت سربازان روسی به بهانه اینکه سربازی که روی پشت بام بوده و کشیک می داده با تیرهوایی که به دستش خورده زخمی شده است، از پشت بام به هر سوی تبریز شلیک کردند و حاجی محمدصادق تیر خورد و درگذشت. ژنرال استارسکی برای این رخداد و زخمی شدن سرباز از مردم اخاذی کرد و پرداخت ۱۰ هزار تومان پول در ۴۸ ساعت را خواست. مردم بیچاره تبریز ۳۰۰۰ تومان گردآوردند و برای استارسکی فرستادند. روز ۲۳ اردیبهشت ماه انجمن ایالتی و نایبالایاله اجلالالملک درخواست کردند که مجاهدان ابزار جنگ را از خود دور کنند و آنها را به ارک سپارند و با رخت رزم را از تن درآورند. در این گیرو دار ساعتی به نیمروز مانده ناگهان سپاهیان روسی به کوچه و بازار ریختند و هر کسی را با تپانچه و تفنگ دیدند با زورگویی و واژگان زشت لخت کردند و پول و ساعت آنها را نیز بردند. انجمن و نایبالایاله اجلالالملک دستور برداشتن سنگرها را دادند و روسیان پیشدستی کردند و در کویهای تبریز سنگرها را با دینامیت بر میانداختند و خانهها را هم ویران میساختند. در کوی خیابان نیز سنگرهایی ساخته شده بود که رهگذر باقرخان سالار ملی بود. روسیان نیز روز ۲۵ اردیبهشت سه دستگاه توپ به کوی خیابان آوردند و نخست توپی را در برابر خانه باقرخان سالار ملی بالای پشت بام نانوایی قراردادند و دو توپ دیگر دهانهاشان را به سوی خانه سالارملی چرخاندند و در نزدیکی خانه سالار ملی قرار دادند. سپاه روس خود به کشیدن سیم تلفن از لشکرگاه خود به کنسولگری پرداختند به جای آن که از اداره تلفن درخواست کنند. برای این کار با بد دهنی و درشتی و زور به خانه مردم میریختند و بر پشت بام میجهیدند و هر کاری که دلشان میخواست میکردند. انجمن ایالتی نیز پیوسته با فرستادن نامه به کنسول روس این رفتار زشت روسیان و شمار آنها که هر روز بدان در شهر تبریز افزوده میشد یادآوری میکرد. کنسول نیز اهمیتی به این نامهها نمیداد و در روزی که انجمن از بودن ۱۷۹ تن سرباز در تبریز گلایه کرد، ۳۵ تن دیگر را به آنها افزود. در همان روزها دفترچهای در ۱۸ رویه (صفحه) دربرگیرنده فهرست بدرفتاری و زورگویی و بی شرمی سربازان روسی با مردم تبریز از سوی انجمن ایالتی به چاپ رسید. در روز ۸ خرداد ماه روسیان حاج شیخ اصغر لیلاوایی و دو تن دیگر و همچنین یوسف هکماواری و همراهان او که از مشروطهخواهان و رزمندگان به نام تبریز بودند را دستگیر کردند که این کار تبریز را تکان داد. سربازان روسی حاج شیخ اصغر لیلاوایی را بیدرنگ به لشکرگاه خود در بیرون تبریز بردند و سوار ارابهای کردند و به قفقاز روانه ساختند. یوسف هکماواری را نیز گروهی سرباز روس دستگیر کردند و در خانه یوسف و برادرش دینامیت انداختند و یوسف و پنج تن دیکر را روی ارابه نشاندند و به لشکرگاه خود بردند. | ||
+ | |||
+ | ==== نقشه سپاه روسیه برای قتل ستارخان و باقرخان ==== | ||
+ | [[پرونده:Kasravi859SardarAsadBakhtiari.jpg|thumb|left|160px|علی قلی خان سردار اسعد بختیاری]] | ||
+ | این درندگی روسیان مردم را بیمناک ساخت و همه ترس این داشتند که روسها سردار ملی و سالارملی را نیز دستگیر کنند. در همین روزها رییس راه شوسه روسی به دروغ بهانه آورد که ستارخان ۲۲ هزار منات<ref>پول روسی برابر با سد کپک (پول خرد روسی)</ref> که پول زیادی هم نبود به راه شوسه روسها آسیب وارد کرده است که این دروغ بود زیرا که در درازای جنگ، آزادیخواهان همواره می پاییدند که زیانی به دارایی و بستگان بیگانه نرسد که آوازه این کار مشروطهخواهان به روزنامههای اروپا نیز رسید و درباره آن بسیار نوشته شد. در نامهها و تلگرافهایهای پنهانی (محرمانه) رد وبدل شده میان وزارت خارجه انگلیس و روسیه پیداشدن مردان دلیر و کاردانی چون ستارخان و باقرخان به آنان بسیار گران آمده بود و میکوشیدند آن دو را نابود سازند. نگرانیها آن چنان بالا گرفت که نمایندگان انجمن ایالتی و دیگر پیشروان پاکدل آزادی که دیگر دمی از اندیشه به جان سردار ملی و سالار ملی نمیآسودند، سرانجام کوشیدند تا این دو قهرمان ملی بستنشینی در شهبندرخانه (کنسولگری عثمانی) را پذیرفتند. سردار و سالار به آسانی تن در نمیدادند ولی هر یک با چند تن از نامآوران راه آزادی و هم رزماشان به کنسولگری عثمانی رفتند. چندین بار سردار ملی دلتنگی کرد و با آنکه میدانست روسیان در پی دستگیری او هستند از کنسولگری به خانهاش شتافت. از تلگرافهایی که میان کنسولگری روس و انگلیس رد و بدل شده است، گفتگو در این بوده است که با دستیاری سفیر خود در استانبول با دولت عثمانی گفتگو کنند تا سردار و سالار را به آنها واگذارند. تبریزیان به خوبی میدانستند که پس از یازده ماه جنگ و جانبازی در راه آزادی کشور، اکنون در برابر دشمنی توانا یعنی دولت روسیه ایستادهاند و چارهای جز شکیبایی ندارند زیرا که روسیان پیوسته در پی آن بودند که با مردم درگیری پیدا کنند و جنگ بشود و به قتل عام آنان بپردازند. بهر روی روسیان گرم شدن هوا را دستاویز کردند و روزهای پایانی خرداد ماه لشکر خود را به یک بار به داخل تبریز آوردند و در باغ شمال که محمدعلی شاه به آنها واگذار کرده بود، جای گرفتند. حال مجاهدان قفقازی و فداییان گرجی و ارمنی که در آن روزهای سخت به یاری تبریز رسیده بودند و بسیاری از آنان جان خود را از دست داده بود، از ترس اینکه روسیان آنان را به دار زنند، پنهان شدند که این بر مردم تبریز بسیار گران آمد. | ||
+ | |||
+ | در این میان دشمنان مشروطه و اوباش و ارادل و واماندهها و جاماندهها به کنسولگری روسیه و انگلیس پیوستند، سفیران روسیه و انگلیس با دولتهای خود به دنبال پایدارکردن پادشاهی محمدعلی شاه بودند. سپهدار اعظم دو دلی می کرد، تنها سردار اسعد بختیاری در اسپهان بود که با دلی پاک و دیدهباز میکوشید و درباره رویدادهای تبریز نخست او بود که زبان پرخاش را باز کرد. | ||
+ | |||
+ | === فتح تهران === | ||
+ | [[پرونده:YepremKhanChiefPolice2.jpg|thumb|left|160px|یپرم خان ارمنی سرکرده فداییان برای مشروطه میجنگد]] | ||
+ | [[پرونده:Yepremforces.jpg|thumb|left|200px|نیروهای یپرم خان فداییان گرجی و ارمنی]] | ||
+ | [[پرونده:SepahdarAzamVaSardarAsad.jpg|thumb|left|200px|سپهداراعظم و سرداراسعد بختیاری در بادامک دیدار میکنند]] | ||
+ | روز ۲۹ خرداد ماه ۱۲۸۸ سردار اسعد که در اسپهان بود با ۱۰۰۰ تن سوار بختیاری و با چند تن از مردان خاندان خود با یک توپ از راه جوشقان روانه قم و روز ۴ تیر ماه وارد تهران شد. نمایندگان روس و انگلیس که پنداشتند که جنبش آزادیخواهان خاموش شده است در شگفت ماندند و به کنسولهای خود در اسپهان تلگراف فرستادند که سردار اسعد را بازدارند ولی دیر شده بود و علی قلی خان سردار اسعد بختیاری به سوی قم در راه بود. کنسول روس و انگلیس خود را با شتاب به قم رساندند و با سردار اسعد به گفتگو نشستند ولی سردار اسعد پیشنهادهای آنان را نپذیرفت و کنسول روس و انگلیس چگونگی گفتگوها را به سفارت خانههای خود تلگراف کردند و به اسپهان بازگشتند. در همین روز سپهدار اعظم و مشروطهخواهان گیلان نیز از قزوین تا ینگی پیش آمدند و سپس با پیوستن یپرم خان به آنان راهی تهران شدند. انبوهی از سپاهیان روس با توپ و میترایوز یا تیربار <ref> Mitrailleuse in French - Machine gun in English</ref> در کرج لشکرگاه زده بودند. یپرم خان چون زبان روسی را به خوبی میدانست با کاپیتان روسی بلیسنوف سرکرده سپاه روس تلفنی گفتگو کرد. ولی روسیان جنگ را آغاز کردند و یپرم خان با رزمندگان ورزیده خود در درازای یک ساعت، سپاه روس را شکست داد و واپس راند. در این میان دستههای منتصرالدوله و معزالسلطان و دیگران نیز رسیدند. از سوی دیگر روز ۱۳ تیرماه ۴۰۰ قزاق تازه نفس وارد شدند و باردیگر در شاهآباد جنگ دیگری رخ داد که آزادیخواهان نتوانستند در برابر آنان ایستادگی کنند و تا کرج واپس نشستند. | ||
+ | |||
+ | در این میان از اسپهان رزمندگان دیگر نیز به سردار اسعد میپیوستند تا اینکه در روز ۱۱ تیر ماه ۱۲۸۸ سردار اسعد از قم بیرون آمد. از آنجا که امیرمفخم یگانه هوادار محمدعلی شاه در این زمان، با دستهای از بختیاریها در روستای علیآباد بخش جعفرآباد قم جای گرفته بودند، سردار اسعد راه را کج کرد و به رباط کریم فرود آمد و از آنجا به لشکرگاه سپهدار اعظم پیوستگی پیداکرد. در همین روز محمدعلی شاه انجمنی در دربار برپا کرد و نمایندگان دو دولت روس و انگلیس را فراخواند، قرار بر این شد که از هر سفارتخانه برگزیده شوند و به نزد سپهدار اعظم و سردار اسعد فرستاده شوند. ماژور استوکس به همراهی مسیو بارنسکی نزد سپهدار اعظم و مستر چرچیل ترجمان سفارت انگلیس را به همراهی مسیو رمناسکی به رباط کریم نزد سردار اسعد روانه شدند. گفتگوها دستآوردی نداشت و نمایندگان روس وانگلیس دست خالی باز گشتند. شورشیان گیلان نقشه دیگری کشیدند و با پندی که از جنگ پیشین گرفته بودند، برآن شدند که با سردار اسعد دست به یکی نمایند و از کرج به حصارک جا به جا شدند. میان دو لشکر، پیکها در آمد و شد بودند و نامه و پیام بود که به یکدیگر می رساندند. کوتاه اینکه قرار شد که دو لشکر در یافتآباد یکی شوند. در راه یافت آباد، سردار اسعد آگاهی یافت که یافت آباد در دست نیروهای دولتی است و ناگزیر شد در قاسمآباد فرود آید. از آن سوی محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم و یپرم خان تا قراتپه پیش آمدند. سردار اسعد و چند تن از همراهانش به دیدار سپهدار رفتند و به سکالش پرداختند. نیروهای دولت به توپها و شصت تیرهای خود به سرکردگی افسران روسی و امیرمفخم با دستههای سواره، آبادیهای شاهآباد، حسنآباد، قلعه شاه، تپه یوسف، و یافتآباد را در دست داشتند و سنگرهای استواری بسته بودند. | ||
+ | |||
+ | روز شنبه ۱۹ تیر ماه ۱۲۸۸ یپرم خان با رزمندگان دلیر خود از قراتپه بیرون آمدند و همانگونه که با سردار اسعد قرار گذاشته بودند، به سوی بادامک پیش رفتند. امیر مفخم که نزدیکی بامداد به قاسمآباد رسیده بود و آهنگ تاختن بر مجاهدان را داشت، از دور دسته یپرم خان را میبیند و بیدرنگ آهنگ دستگیری یپرم خان و سپاهش را میکند و به آنان تیراندازی میکند. یپرم خان که در آغاز تردید داشت که آیا این سپاه سردار اسعد است که اشتباه کردهاند و آنان را به جای دشمن گرفتهاند، از این روی یپرم خان دستور داد که سوران خود را به درهای در آن نزدیکی بکشند و از اسبها پیاده شوند، چون دید که سواران پیرامون او و یارانش را گرفتهاند، دریافت که به دام افتاده است. یپرم خان خود را نباخت و دستور جنگ داد در این گیر و دار ۴ تن از فداییان کشته شدند و از بختیاریان بیش از ۷۰ تن. سردار اسعد بختیاری از آوای تفنگها، دستههایی از سواران خود را به یاری یپرم خان گسیل داشت. دو توپی که شورشیان گیلان داشتند نیز رسید و تا شامگاه گام به گام پیش رفتند و تا به بادامک رسیدند و آنجا فرود آمدند و سنگر خود را ساختند. امیرمفخم خود را پیروز دانست و به تهران مژده فرستاد و درخواست پشتیبانی نظامی کرد. روز پسین دستههای قزاق با ۴ توپ به امیر مفخم پیوستند. روز دوشنبه تا شامگاهان همچنان خونریزی برپا بود. تا اینکه روز سهشنبه ۲۲ تیر ماه سردار اسعد و سپهدار اعظم و دیگر سردستگان به هم پیوستند و میدانستند که محمدعلی شاه در تهران نیست و و چندان سپاهی نیز در پایتخت نمانده است، بنابراین برآن شدند امیرمفخم و قزاقان را در بیرون شهر بگزارند و شبانه به تهران بتازند. سردار اسعد با ۲۰۰۰ سواره و سپهدار با ۲۰۰ سواره و یپرم خان با ۱۰۰ تن فدایی ارمنی و گرجی به سوی تهران راه افتادند. | ||
+ | |||
+ | در این هنگام محمدعلی شاه ناامیدانه در سلطنتآباد نشسته بود و امیر بهادر و دیگر هواداران و ۲۰۰۰ سواره و سرباز پیرامون شاه را گرفته بودند. وزیران و درباریان و دیگر سران در قلهک و زرگنده چشم به راه پیشآمدها بودند و به آینده خود میاندیشیدند. در تهران لیاخوف با ۴۰۰ تن قزاق در قزاقخانه نشسته بودند و نزدیک به ۵۰۰ سوار و سرباز میدان توپخانه را سنگر خود کرده بودند و دستههایی از اوباش به سردستگی صنیع حضرت در ساختمان بهارستان و مسجد سپهسالار در گلدستهها و پشت بامها سنگر بسته بودند. لیاخوف دروازه قزوین و دیگر دروازههای غربی و جنوبی تهران را استوار کرده بودند. رزمندگان با آگاهی از چگونگی پراکندگی نیروها در تهران از دروازه شمالی بهجتآباد وارد پایتخت شدند و از برابر سفارت انگلیس روانه بهارستان شدند تا انجا را بدست آورند و سنگر گیرند. جلو بهارستان تیراندازی کوتاهی شد و دولتیان سنگرهای خود را رها کردند و گریختند. مشروطهخواهان دروازههای شرقی و شمالی را نیز در دست گرفتند و تهران دو نیمه شد. نیمی در دست دولتیان بود و قزاقهایی که بیرون شهر بودند نیز به سرکردگی کاپتن ژاپولسکی به لیاخوف پیوستند و ۳۰۰ تن از آنها به همراه کاپیتن پرینوزوف به سلطنتآباد شتافتند. محمدعلی شاه برآن شد که تهران را به توپ بندد و به سفارتخانهها هشدار داد که بستگان خود را از تهران بیرون برند. نمایندگان روس و انگلیس دوباره به میانجیگری پرداختند و فرستادگانی نزد سردار اسعد و سپهدار اعظم روانه ساختند. چهارشنبه ۲۳ تیر ماه آرامش برقرار بود ولی از ساعت سه پس از نیمروز جنگ سختی درگرفت. دولتیان در سه جا توپ کارگزاشتند و به بهارستان و مسجد سپهسالار؛ از قزاقخانه و عباسآباد و دوازه دوشان تپه تا شامگاه گلوله میریختند. یپرم خان با قزاقخانه به سختی میجنگید و کار را بر لیاخوف دشوار کرده بود. فردا پنجشنبه همچنان جنگ برپا بود. شب آدینه معزالسلطان و همراهانش با قورخانه به تهران رسیدند و به رزمندگان پیوستند. در این سه روز بیش از ۳۰۰ تن از هر دو کشته شدند. آدینه ۲۵ تیر ماه ۱۲۸۸ دو ساعت از روز گذشته تلگرافی از شمیران رسید که محمدعلی شاه به سفارت روسیه رفته است و زیر پرچم بیگانه پناهنده شده است. همان دم لیاخوف زنهار خواست و از جنگ کردن بازایستاد. | ||
+ | |||
+ | ==== پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روسیه و پادشاهی احمدشاه ==== | ||
+ | |||
+ | <center> | ||
+ | [[پرونده:BakhtiaryTroopsConquerTehran.jpg|thumb|left|190px|لشکر بختیاری به سرکردگی سردار اسعد بختیاری به تهران میتازند]] | ||
+ | [[پرونده:AzadAlmolkVaSepahdarVab.jpg|thumb|left|190px|از راست: سپهداراعظم، عینالدوله، عضدالملک نایبالسلطنه، فرمانفرما، مستوفیالممالک و سردار اسعد بختیاری]] | ||
+ | [[پرونده:AhmadShahVaRegents.jpg|thumb|left|190px|سپهداراعظم و سردار اسعد نایبالسلطنه احمدشاه ]] | ||
+ | [[پرونده:AhmadShahQhajar.jpg|thumb|left|190px|احمد شاه قاجار]] | ||
+ | </center> | ||
+ | روز آدینه ۲۵ تیر ۱۲۸۸ تهران آرام شد و مردم از خانهها بیرون آمدند و دو ساعت از روز گذشته همه جا پخش شد که محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شده است. آزادیخواهان از شادی در پوست نمیگنجیدند و هواداران محمدعلی شاه به چاره کار خود میاندیشیدند. سردار اسعد و سپهدار اعظم در بهارستان فرود آمدند و مردم دسته دسته به آنجا میشتافتند. تماشایی، بیرون آمدن لیاخوف در خواری و زبونی از بانک شاهی بود که به همراه امیر مجاهد به درشکه نشستند و راهی بهارستان همانجایی که با توپ ویران ساخته بودند، شدند. این را سفیر روسیه خواسته بود که لیاخوف در بهارستان از سرداران آزادی زنهار خواهد. آنان نیز به لیاخوف زنهار دادند و قاتل میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین در ایمنی از ایران بیرون رفت. در همان هنگام انبوهی از ملایان، درباریان، بازرگانان و آزادیخواهان در بهارستان گردآمدند و "انجمن عالی" را برپا کردند و چون کاری از پیش نمیرفت، کمیسیونی از بیست و چند تن برگزیده شد و کار به دست آنان سپرده شد. کمیسیون از همان ساعت آغاز به کار کرد و محمدعلی شاه را از پادشاهی برداشت و پسر ۱۳ ساله وی احمد میرزا ولیعهد را به پادشاهی برگزید و سپهدار اعظم نخستوزیر و سردار اسعد وزیر داخله نیابت سلطنت را به گردن گرفتند. همان ساعت نیز نوشتههایی برای تلگراف به سفیران کشورها و علمای نجف و شهرهای ایران آماده شد. | ||
+ | |||
+ | از آنجا که کابینهای در میان نبود، کمیسیون عالی کابینه را با وزیرانی چون سپهدار اعظم وزیر جنگ - سردار اسعد وزیر داخله - ناصرالملک وزیر خارجه (تا رسیدن وی از انگلستان مشارالسلطنه جای او را داشت) - فرمانفرما وزیر عدلیه - مستوفیالممالک وزیر مالیه - سردار منصور وزیر پست و تلگراف برپا کردند و نخستوزیر برنگزیدند و خود کمیسیون سر رشته کارها را در دست گرفت. یپرم خان رییس نظمیه تهران شد و صمصامالسلطنه حکمران اسپهان گردید. وزیران همان همدستان محمدعلی شاه در باغشاه بودند و شگفتآور بود که پس از آن همه خونریزی نخستین گام برای برقراری مشروطه در دست اینان باشد. | ||
+ | |||
+ | دشواری سر راه خود محمدعلی میرزا بود که با خود بخشی از جواهرات سلطنتی را به سفارت روس برده بود و دهها و روستاهایی که در آذربایجان و دیگر شهرها داشت را میبایستی به دولت واگذار کند و وامهای گزافی را که از دولت روس و انگلیس گرفته بود را بپردازد یا دولت پرداخت آن را به گردن بگیرد. از آنجا که دولت در تنگدستی بسیار بود، دولت نوین برآن شد که از توانگران یارانه پولی درخواست کند و چون درباریان قاجار از همه توانگرتر بودند از همه اینان پول گزافی را خواستند. زمانی که ظلالسلطان از سرنگونی محمدعلی شاه آگاهی یافت، بیدرنگ خود را به خاک ایران رساند ولی در گیلان جلویش را گرفتند و توانست با پرداخت پول هنگفتی آزاد شود. دیگر از کارهای کمیسیون درپیگرد قانونی قراردادن دشمنان مشروطه بود و این زمان پا گرفتن حکومت مردم پس از قرنهای دراز پس از یورش تازی در ایران بود. ولی با اندوه، بسیاری از کشندگان مردم مانند عینالدوله بیگناه شاخته شدند. | ||
+ | نخسیتن کسی که به کیفر رسید مفاخرالملک حکمران تهران بود. کسی که اسماعیل خان را در بیرون از تهران به دار آویخت و دستور به کشتن آقا مصطفی آشتیانی و همراهانش داد که در عبدالعظیم بست نشسته بودند. صنیع حضرت و دسته اوباشان که به دستور محمدعلی میرزا این کشتارها کرده بودند، خود را پنهان کرد ولی زود دستگیر شد و دادگاه رای به کشتن وی داد. ۶ امرداد ۱۲۸۸ مفاخرالملک تیرباران شد و صنیع حضرت در میدان توپخانه از همان درختی که میرزا عنایت را به دار آویخته بودند آویزان کردند. پس از آن نوبت به شیخ فضلالله نوری رسید. شیخ فضلالله به عنوان بزرگترین دشمن مشروطه شناخته شد. دشمنیهای شیخ فضلالله در سال نخست و دوم مشروطه و کشاکشهای او با مجلس شورای ملی و قانون اساسی مشروطه و چپاندن [[اصل دوم متمم قانون اساسی|اصل دیدهبانی ملایان بر قوانین مجلس شورای ملی]]<ref>[[اصل دوم متمم قانون اساسی]]</ref> از اندازه بیرون بود. شیخ فضلالله نوری پیوسته محمدعلی شاه را با ستیزه با مردم بر میانگیخت و با همه نوشتههای علمای نجف درباره او، از راه دشمنی بر نمیگشت. در ماههای آخر که محمدعلی شاه به ستوه آمده بود و میخواست با مشروطهخواهان از در نرمی و آشتی درآید، یکی از کسانی که جلوی او را میگرفت، شیخ فضلالله نوری بود. امیربهادر و دیگر کسان از نزدیکان محمدعلی شاه را شیخ فضلالله نوری سرسپرده خود کرده بود و به دنبال خود در راه دشمنی با مشروطه میکشید. در ماههای پایانی پادشاهی محمدعلی شاه تنی چند از ملایان دربار و دیگر ملایان مشروطهخواهی نمودند و خود را از بدنامی رهایی بخشیدند ولی شیخ فضلالله نوری همواره دشمن سرسخت مشروطه ماند و انزجار مردم از وی روز به روز بیشتر میشد تا آنجا که کریم دواتگر ترور نافرمی انجام داد و شیخ فضلالله نوری زخمی شد و پس از کوتاه زمانی بهبود یافت. در '''روز ۹ امرداد ۱۲۸۸''' شیخ فضلالله نوری به رای دادگاه به دار آویخته شد. در این روز سیم تلگراف میان تهران و نجف را آزاد گزاردند تا هر کسی خواستار بود بدون پرداخت پول به علمای نجف تلگراف بفرستد. پس از به دار آویخته شدن شیخ فضلالله نوری نوبت به آجودانباشی و میرهاشم دَوَچی رسید. میرهاشم دوچی پس از سرنگونی محمدعلی شاه با جامه ناشناس و هزار لیره زر از تهران بیرون رفت ولی در لواسان گرفتار شد و دادگاه رای به نابودی وی داد. در روز ۱۷ امرداد در میدان توپخانه در برابر نظمیه به دار کشیده شد. سعدالدوله وزیر خارجه و آخرین نخستوزیر محمدعلی شاه، امام جمعه تهران، مجدالاسلام مدیر روزنامه ندای وطن که در سالهای اول و دوم هواداری از مشروطه میکرد ولی پس از بمباران مجلس از پرده بیرون افتاد که با درباریان پیوستگی داشته از ایران بیرون رانده شدند. | ||
+ | <center> | ||
+ | <gallery perrow="۱۹"> | ||
+ | پرونده:MohammadAliMirzaQhajar.jpg|محمدعلی میرزا به سفارت روس پناهنده شد | ||
+ | پرونده:Noori Sheikh Fazlollah.jpg|شیخ فضلالله نوری بزرگترین دشمن مشروطه به دارآویخته شد | ||
+ | پرونده:MirHashemDavachiExecution.jpg|میرهاشم دَوَچی در میدان توپخانه در برابر نظمیه به دارآویخته شد | ||
+ | پرونده:BankShahanshahiIran.jpg|لیاخوف با خواری و زبونی از بانک شاهنشاهی ایران بیرون آمد | ||
+ | پرونده:MohammadAliShahOverthrown.jpg | ||
+ | </gallery> | ||
+ | </center> | ||
+ | جواهرات سلطنتی که محمدعلی میرزا با خود به سفارت روسیه برده بود، دو دولت انگلیس و روس به گردن گرفتند که هر چه از جواهرات یافتند را به دولت ایران بازگردانند و آنچه از جواهرات را که محمدعلی میرزا گرو گزارده بود، نوشتار گرو را به دولت ایران بدهند تا دولت پول آن را بپردازد. پرداخت وامهایی را که محمدعلی میرزا در زمان پادشاهی برای خود گرفته بود را دولت ایران به گردن گرفت. افزون بر آن دولت ایران پرداخت سالانه صدهزار تومان برای زندگی محمدعلی میرزا و خانوادهاش به گردن گرفت، اگر و تنها اگر محمدعلی میرزا آرام بنشیند و دست از نیرنگبازی بردارد. دولت روسیه نیز نگهبانی از محمدعلی میرزا و جلوگیری از آشوب به پاکردن وی در ایران را به گردن گرفت. همچنین قرار شد که اگر محمدعلی میرزا به آشوب در ایران بکوشد سالانه وی دیگر پرداخت نشود. روز ۱۸ شهریور ماه ۱۲۸۸ ساعت چهار پس از نیمروز محمدعلی میرزا با خاندان خود و امیربهادر، مجللالملک، ارشدالدوله و کسانی دیگر از سفارت روسیه در زرگنده بیرون آمد تا روانه بندر انزلی شود و با کشتی به اُودِسا شهری در روسیه در کناره دریای سیاه <ref>Odessa</ref> برود. ۱۲۰ قزاق ایرانی به سرکردگی افسر روسی و سه تن سواره هندی، سه تن سواره روسی پاسبانی محمدعلی میرزا را داشتند. دو نماینده از سفارت روس و انگلیس در کنار محمدعلی میرزا بودند و دستههای انبوهی از مردم نیز در دو سوی زرگنده ایستاده بودند و همگی خاموش و آرام بودند و کسی تکانی نخورد و هیچ نگفت. از تهران تا رشت و از آنجا تا انزلی ۲۰ روز به درازا کشید و پیشآمدی نشد. | ||
+ | پس از بیرون رفتن محمدعلی میرزا از ایران، کمیسیون بیست و چند تنی نیز پراکنده شدند و وزیران در انجام کار خود آزاد گردیدند. از آنجا که ناصرالملک از ورود به ایران خودداری کرد، سپهسالار به نخستوزیری و علاءالسلطنه به وزارت خارجه برگزیده شدند. یپرمخان رییس نظمیه تهران به شهر سامان داد و تهران ایمن شد. در این زمان برجستگان و نامداران میکوشیدند که خود را میان مشروطهخواهان بیاندازند و کوشش میکردند با تفنگ شکستهای خود را از مجاهدان بنامند. شمار روزنامهها نیز رو به فزونی گذاشت و یک مشت بیمایه نیز که خود نمیدانستند چکارهاند و چه میخواهند، یک روز از دولت بد مینوشتند و روز دیگر آنان را میستودند تا شاید وزیر و یا نماینده مجلس شوند. روزگار شگفتآوری بود، کسانی که در باغشاه کنار محمدعلی میرزا نشسته بودند و کشتار لیاخوف را دیدند و خاموش ماندند، اکنون خود را به میان آزادیخواهان انداختند تا وزیر و نماینده شوند. | ||
+ | دولت نوین در همه جا سرگرم انتخابات نمایندگان بود و کوشش داشت که هر چه زودتر مجلس شورای ملی گشوده شود. با برگزیده شدن نمایندگان تهران و آذربایجان و چند شهر دیگر<ref>[[نمایندگان مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم]]</ref>، سرانجام در روز ۲۴ آبان ماه ۱۲۸۸ مجلس شورای ملی دوره دوم قانونگذاری گشوده شد<ref>[[مجلس شورای ملی مجموعه قوانین دوره قانونگذاری دوم]]</ref> <ref>[[مجلس شورای ملی مذاکرات دوره قانونگذاری دوم]]</ref>. تهران آذین بسته شد و جشن با شکوهی برای گشودن مجلس برپا شد. در این روز تلگرافهای تهنیت بسیاری از دولتهای گیتی رسید که همه را در مجلس خواندند. چند روزی نیز به رسیدگی اعتبارنامهها گذشت و از روز ۳۰ آبان ۱۲۸۸ مجلس شورای ملی آغاز به کار کرد و مستشارالدوله به ریاست مجلس برگزیده شد. بدینسان پس از ۱۷ ماه بار دیگر در ایران مشروطه برقرار و مجلس شورای ملی باز شد و رشته کار به دست نمایندگان مردم افتاد. در یکی از نشستها، مجلس شورای ملی به ارجشناسی جانفشانیهای مجاهدان و کوششهای مردانه همه کسانی که دست اندر کار بودند پرداخت. آقای تقیزاده نماینده آذربایجان سخنرانی رسایی کرد و با خواندن نام کسانی که در آغاز مشروطیت در تهران، تبریز و در جنبش گیلان و اسپهان کشته شدند، آنان را گرامیداشت. سپس حاج سید نصرالله تقوی سخنانی در ستودن کوششها و ایستادگی علمای نجف آقایان حاجی میرزا حسین تهرانی، ملا محمد کاظم خراسانی و حاج شیخ عبدالله مازندرانی و پایداری و پشتیبانی سیدعبدالله بهبهانی و آیتالله سیدمحمد طباطبایی در برقراری مشروطه ایراد کرد. وثوقالدوله نیز از سردار ملی و سالار ملی گفت و پیشنهاد کرد که سپاسنامهای از سوی مجلس شورای ملی به این دو آزادیخواه که مشروطه را به ایران برگرداندند فرستاده شود. ممتازالدوله نیز در گفتاری سپاسنامهای برای کوششهای سپهدار و به پاخاستگان گیلان و سردار اسعد بختیاری را درخواست کرد. | ||
+ | <center> <big>سپاسنامه</big></center> | ||
+ | <center>'''مجلس شورای ملی جانبازیها و فداکاریهای جنابان ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی و سایر غیرتمندان تبریز را نخستین علت آزادی و خلاصی ملت ایران'''</center> | ||
+ | <center>''' از قید اسارت و رقیت ارباب ظلم و عدوان می داند و از مصائب و شدایدی که آن فرزندان غیور وطن و سایر اهالی غیرتمندان آذربایجان برای سعادت ابدی و نیکنامی ایران'''</center> | ||
+ | <center>''' تحمل کردهاند تشکرات صمیمی عموم ملت ایران را تقدیم مینماید.'''</center> | ||
+ | <br/> | ||
+ | <center><big>'''یادشان گرامی'''</big> </center> | ||
− | + | == دنباله این نوشتار == | |
+ | * [[انقلاب مشروطه - مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم - مبارزه علیه استعمار]] | ||
== منبع == | == منبع == | ||
<references/> | <references/> | ||
+ | [[رده:جنگ علیه محمدعلی شاه قاجار و مشروعه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۴۷
اصل دوم متمم قانون اساسی | درگاه انقلاب مشروطه
انقلاب مشروطه - مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم - مبارزه علیه استعمار |
۲۲ بهمن |
دشمنان ما تنها زمانی می توانند بر ما پیروز شوند که خود ما دشمن همدیگر شویم - ستارخان سردار ملی |
ستار خان سردار ملی بزرگ مرد تاریخ مشروطه ایران که با دلیری و کاردانی که از خود نشان داد مشروطه را به ایران بازگردانید. پس از بمباران مجلس از سوی لیاخوف و نیروهای دولتی به دستور محمدعلی شاه، مشروطه از همه شهرهای ایران برچیده شد ولی در تبریز مشروطه ماند. عینالدوله والی آذربایجان شد و با جنگ، مشروطه از تبریز نیز برچیده شد و تنها در کوی "امیرخیز" بازپسین ایستادگی را می نمود. باری در سایه دلاوریهای ستارخان، مشروطه بار دیگر به همه کویهای تبریز بازگشت و سپس در همه شهرهای ایران برپاشد. در سایه رزمندگی و از خودگذشتگیهای دو اسطوره تاریخ مشروطه ایران، سردار ملی ستارخان و سالار ملی باقرخان شکست آزادیخواهان در بمباران مجلس شورای ملی جای خود را به برقراری مشروطه در ایران داد. ستارخان نه تنها مشروطه را به ایران بازگردانید، بلکه هزاران تن از مردم ایران را از کشته شدن و آسیب ملایان و محمدعلی شاه رها ساخت و ملایان با آن تشنگی که به کشتن مشروطهخواهان داشتند و محمدعلی سلطان قاجار و همدستانش را برجایشان میخکوب کرد.
محمدعلی شاه در نابودکردن مشروطه و مشروطهخواهان با پشتیبانی ارتش روسیه
ایستادگیهای مردم تبریز مشروطه را به ایران بازگردانید.
روز سوم تیر ماه در تهران فرمانداری نظامی برپا شد. همه نشانههای مشروطه از بین برده شد. نه روزنامهای، نه انجمنی، نه گفتاری. جار زده شد که بازارها باز شود و بازاریان از ترس بازار را گشودند. قزاقان با فرمان محمدعلی شاه خانهها را تاراج میکردند مانند خانه جلالالدوله پسر ظلالسلطان، ظهیرالدوله شوهر خواهر ظلالسلطان، خانه ظهیرالدوله به توپ بسته شد و سپس تاراج شد.
پس از خفه کردن و دریدن شکم میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین در یکی از اتاقهای باغشاه، مویدالدوله حکمران تهران، شاهزاده مویدالسلطنه، سیدمحسن صدرالاشراف، ارشدالدوله، میرزا عبدالمطلب یزدی (مدیر روزنامه آدمیت)، یک تن میرپنج قزاقخانه، محقق شهربانی، میرزا احمدخان (اشتری) از عدلیه، دادگاهی برای بازپرسی و رسیدگی برپا کردند. یک یک کسانی که پیرامون آیتالله بهبهانی و آیتالله طباطبایی بودند و کاری از آنان سر نزده بود به آن اتاق بردند و پرسشهایی کردند و سپس آزادشان کردند.
پرسشها درباره سه چیز بود بمب را چه کسی به شاه انداخت؟ بنیادگزار انجمن خانه عضدالملک که بود؟ چه کسی تفنگ به آزادیهواخان مشروطه می رسانده است؟ هیچ یک از وزیران و امیران به داد بازداشت شدگان نرسیدند. تنها لقمانالملک پزشک محمدعلی شاه به وی خشم گرفت و گفت تا کی تنهای ما خواهد لرزید؟ و برای زندانیان پیراهن و زیر شلواری فرستاد که تنهای برهنه و زخمی خود را بپوشانند.
سرانجام بیست و دو تن زنجیر و شکنجه شده و سراپا زخمی در زندان ماندند: ۱. قاضی ارداقی ۲. مدیر روحالقدس ۳. میرزا حسن نوکر آقا بالاخان سردار ۴. شیخ ابراهیم پسرعموی روحالقدس ۵. آقا مجید سیگار فروش ۶. آقا علی سرباز ۷. شریف صحاف ۸. میرزا محمد علیخان مدیر روزنامه ترقی ۹. مشهدی باقر تبریزی ۱۰. حشمت نظام ۱۱. شاهزاده ناصرالممالک ۱۲. میرزا علی اکبر خان معتمد دیوان ۱۳. میرزا محمد علی پسر ملکالمتکلمین ۱۴. نایب باقر خان ۱۵. میرزا داود خان ۱۶. یحیی میرزا ۱۷. میرزا بزرگ تبریزی ۱۸. شیخ ابراهیم طالقانی ۱۹. حاجی خان خیاط ۲۰. علی بیک نوکر مستشارالدوله ۲۱. حاجی محمد تقی بنکدار ۲۲. میرزا علی اکبر خان برادر قاضی. از این بیست و دو تن تنها میرزا محمدعلی پسر ملکالمتکلمین، حاجی محمد تقی بنکدار و میرزا علی اکبر خان برادر قاضی زنده ماندند.
در دنباله نقشه لیاخوف و سفارت روس با محمدعلی شاه برای بستن دهان سفارتخانههای خارجی و ایراد گرفتن دولتهای خارجی، محمدعلی شاه روز چهارشنبه سوم تیر ماه دستخطی به مشیرالدوله نخستوزیر نوشت:
- چون ایجاد انجمنها بی نظامنامه اسباب هرج و خرج شده بود و روزنامهها و ناطقین به کمک آنها نزدیک بود رشته انتظام مملکت را بر هم زنند و چون زمام امور در تحت قوه مخصوص ما در دست معدودی از عقلا باید باشد هر چه خواستیم از فسادات آنها جلوگیری کنیم و انجمنها را به وظایف خود بیاوریم به واسطه حمایت مجلس از آنها ممکن نشد تا آنکه برای برقرارکردن نظم و آسایش عموم که از طرف باریتعالی به ما تفویض شده است خواستیم مفسدین را دستگیر نماییم مجلس از آنها حمایت نمود و عدهای از اشرار، مجلس را پناهگاه قرارداده در مقابل قشون دولتی سنگر بسته بمب و نارنجک و آلات ناریه استعمال کردند ما هم از امروز تا سه ماه دیگر مجلس را منفصل نموده پس از این مدت وکلای متدین ملت و دولت دوست منتخب شده با مجلس سنا موافق قانون اساسی پارلمان مفتوح شده مشغول انتظام گردد.
محمدعلی شاه که تبریز هنوز در دستورکارش بود، دو روز پس از بمباران مجلس تلگرافی به میرهاشم فرستاد و از پیروزیهای خود مژده داد:[۱]
- جناب مستطاب شریعتمدار آقا میرهاشم آقا سلمهالله تعالی
- با کمال قدرت فتح کردم مفسدین را تمام گرفتار کرده، سیدعبدالله را به کربلا فرستادم، سید محمد را به خراسان، ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیر را سیاست کردم مفسدین تماما محبوس، شما هم با کمال قدرت مشغول رفع مفسدین باشید و از من هم هر نوع تقویت بخواهید حاضرم، منتظر جواب هستم جنابان ححجالاسلام سلمهمالله را احوال پرسم همین تلگراف را به ایشان نشان دهید.
- محمدعلی شاه قاجار
در روز بمباران مجلس شورای ملی در تهران، در تبریز نیز دولتیان به جنگ پرداختند و در مِنارههای سیدحمزه و صاحبالامر و دیگر بلندیها در کناره مهرانرود که از میان شهر تبریز میگذشت، سنگر گرفتند و مشروطهخواهان را گلوله باران کردند. شجاع نظام، تفنگداران مرند و قراملک و دَوَچی تیراندازان زبردستی بودند و تیرهایشان همه به نشان میخورد. آن سوی دیگر مجاهدان مشروطهخواه در مغازههای مجیدالملک و دیگر جاهای استوار سنگر گرفتند و با دولتیان میجنگیدند. نگهداری این بخش را باقرخان و مجاهدان خیابان نوبر بر عهده داشتند و در امیرخیز و پیرامون آن ستارخان جلوی آنان را گرفته بود. نیروهای دولتی که میخواستند بر شهر چیره شوند، هر چه که از ابزار جنگی داشتند بکار بردند ولی پافشاری مجاهدان نمیگذاشت که گامی به جلوبردارند. با وجود آنچه که در تهران رخ داده بود مجاهدان مشروطه ترسی به خود راه ندادند و جنگآورانی چون علی مسیو، حاجی علی دوا فروش و حاجی مهدی آقا و دیگران رشته پشتیبانی را از دست ندادند. روز پنجشنبه ۴ تیر ماه همچنان زد و خورد بود و گلولهها چون تگرگ میبارید، مردم را ترس برداشته بود و شجاع نظام و دشمنان مشروطه امید آن داشتند که با پایداری مانند لیاخوف در تهران، تبریز را در دست بگیرند. ملایان اسلامیهنشین که به خون مشروطهخواهان تشنه بودند در رویای دادن "فتوا" در ریختن خون مشروطهخواهان جنگ را دنبال میکردند ولی در این جنگ سه روزه آشکار شد که کار تبریز همانند تهران نخواهد شد. گرفتاری دیگر مجاهدان مشروطهخواه، کنسول روسیه پاخیتانوف بود که به دستیاری تاجرباشی و دیگر کسان وی، به نام میانجیگری، کوشش در فریب دادن آزادیخواهان داشت.
روز شنبه ۶ تیر ماه بار دیگر جنگ با سختی آغاز شد و در این روز بود که نیروهای دولتی و مشروطهخواهان چندین بار یکدیگر را از جاکندند و پس راندند. در این روز مجاهدان کوی خیابان و مارالان برآن بودند که دولتیها را از آنجا بیرون اندازند، برای این کار فشار را بیشتر کردند و پس از جنگ و خونریزی سختی، سواران دولتی را از آنجا بیرونراندند و برای اینکه برنگردند خانهها را ویران و تاراج کردند. خانههای ملکالتجار که از بنیانگذاران انجمن اسلامیه بود نیز تاراج شد.
روز سهشنبه ۹ تیر ماه ۱۲۸۷ یک هفته از بمباران مجلس شورای ملی گذشته بود، باز جنگ در تبریز بالاگرفت و در گرماگرم گلولهباران، سواران دولتی پیش آمدند و خانههای اجلالالملک، معینالرعایا و امینالتجار که هر سه از نمایندگان مجلس شورای ملی بودند را تاراج کردند. سپس به بازار تبریز رفتند و در "سرای آقا" که یکی از سراهای بزرگ بازار تبریز بود و پر از کالاهای بازرگانی، حجرههای همه مشروطهخواهان را چپاول کردند. شجاع نظام همه فرشهای کرمانی که در سرای آقا بود را بار کرد و به مرند فرستاد. ملایان به تاراجگران میگفتند که مشروطهخواهان "بابی" هستند و تاراج مال آنها حلال است. شجاع نظام، میرزا ابوالحسن پزشک را که در دَوَچی خانه داشت دستگیر کرد و وی را چون از هواخواهان مشروطه بود به نام اینکه بابی است، کُشت. تلگراف شجاع نظام به محمد علی شاه نشان دهند، بی باکی دولتیان در کشتن مشروطهخواهان است. شجاع نظام نوشت: "طهران - توسط حضرت مستطاب اشرف سپهسالار اعظم وزیر جنگ - به خاک پای مبارک بندگان اعلیحضرت قدرت شهریاری ارواح العالمین فداه - میرزا ابوالحسن حکیم نواده میرزا سلمان حکیم رییس و مدرس تمام بابیها بوده، گرفته، دادم تیرباران نمودند - غلام خانهزاد شکرالله."
در همین روز محمدعلی شاه تلگرافی به رحیم خان فرستاد که به "شهر" برود. رحیمخان که پیشتر بر پایه نقشه محمدعلی شاه از تهران به تبریز فرستاده شده بود در این زمان در اهر بود. رحیم خان خود را مشروطهخواه نشان داده بود و از انجمن توپ و ابزار جنگ و پول گرفت تا به سر شاهسونان بریزد، با دریافت تلگراف، پسرش را که از دشمنان مشروطه بود به "تبریز" فرستاد و او بیدرنگ به کشتار و راهزنی و تاراج پرداخت. فردای آن روز بیوک خان از راه کوی "خیابان" به "تبریز" تاخت. باقر خان سنگری در میان کوی خیابان برپا کرده بود و مجاهدان را با توپی در پشت آن جای داده بود. با رسیدن سواران بیوک خان، با توپ و تفنگ شلیک کردند و بیش از هشتاد تن سوار کشته شدند و بیوک خان به "باغ صاحب دیوان" در شرق "تبریز" رفت و بازار تاراج و راهزنی را گرمتر نمود. سواران دَوَچی از این هیاهو بهرهبرداری کرد و از دم توپخانه تا کوی مسجد همه دکانها و مغازهها را تاراج کردند و این زیان بسیار بزرگی برای تبریزیان بود. روز پنجشنبه بیوک خان با سواران خود به "باغمیشه" تاخت و آنجا را تاراج کردند با اینکه باغمیشه یکی از کویهای هواخواه دولت بود، بیوک خان میان دوست و دشمن تفاوت نمیگذاشت و همه را چپاول کرد.
عینالدوله والی آذربایجان
در همین روزها از تهران آگاهی رسید که از سوی محمدعلی شاه مخبرالسلطنه والی آذربایجان که همواره با مشروطهخواهان به نیکی رفتار میکرد، برکنار شده است و عینالدوله دشمن به نام مشروطه والی آذربایجان شده است. از سوی دیگر محمدعلی شاه، مقتدرالدوله که در این زمان در دَوَچی میزیست را به نیابت والی آذربایجان برگزید و کارها را به وی سپرد. در همین روزها فوج ملایر را که محمدعلی شاه از تهران فرستاده بود، به بیرون شهر رسید. رحیم خان که کار شهر تبریز را کوچک میشمرد در اهر ماند و نخست ضرغام و سپس بیوک خان پسرش را فرستاد. رحیم خان در روز ۱۴ تیر ماه ۱۲۸۷ تلگرافی به این دو فرستاد:
- جناب نصرالممالک و ضرغام نظام
- با وجود شما محمد قلی[۲] و ستار و باقر گرفتار نشود، جای تعجب است. حتما گرفتار نمایید، بقیه سوار الان روانه میشود، درگاه بیک را روانه نمایید البته سیصد نفر مامور نمایید هر جا باشد حکما و حتما بگیرید منتها ده نفر کشته شود درباره آنها به هیچوجه توسط قبول نکرده، فردا اگر خبر مرده یا زنده آنها به من نرسد تمام خدمات شما ناقص است، در این باب حرف قبول نخواهد کرد. باز هم تاکید میکنم به طور سخت اگر یک نفر از سوار به احدی از فقرا و ضعفا متعرض شود مواخذه سخت از شما خواهم نمود.
- سردار نصرت
نه تنها رحیم خان کار شهر تبریز را کوچک میپنداشت بلکه در همان روز عینالدوله مقتدرالدوله را به تلگراف خانه خواست و در میان سخنان خود چنین نوشت: "...این ستار چه قابل است در مقابل این همه استعداد در ولایت ایستاده است؟!..."
جنگ تبریز
جنگ در تبریز به درازا کشید و بیوک خان و سوارانش جز راهزنی و تاراج کار دیگر نمیکردند، تا بدانجا که در روز ۱۶ تیر ماه ۱۲۸۷ مقتدرالدوله ناچار شد تلگرافی به رحیم خان بفرستد و از وی درخواست کند که خود او به تبریز بیاید. فردای آن روز رحیم خان با انبوه سواره و سرباز و توپهایی که از انجمن ایالتی گرفته بود، با شکوه فراوان وارد تبریز شد و در باغ صاحبدیوان فرود آمد. با ورود رحیم خان دشمنان مشروطه پشتگرمی یافتند. در این میان هجده روز بود که در تبریز جنگ بود و آزادیخواهان و مجاهدان با شکیبایی ایستادگی میکردند لیکن دشمن روز به روز نیرومندتر میشد. مشروطه از سراسر ایران برچیده شده بود و مردم گردن به استبداد نهادند و تنها تبریز بود که میجنگید. نیمی از اهالی تبریز به سوی دولت گراییدند و با آزادیخواهان میجنگیدند و نیم دیگر نیز به ایستادگی دلیرانه مجاهدین ارج نمیگذاشتند و آنان را آرامش برهمزن میدانستند. مردم آذربایجان بستگان روس و قفقاری داشتند، با دستور کنسول روسیه پاخیتانوف این گروه به میان مردم افتادند و در گوش آنها میخواندند که ایستادگی در برابر دولت سودی نخواهد داشت، بیایید کنسول روسیه را میانجی کنید تا از سوی همه شما از شاه بخشش و زنهار (امان) بگیرد. با ورود رحیم خان، چند تن از بازرگانان تبریز به نامهای حاجی حبیب لک، حاجی محمدرضا شکوهی، حاجی ابراهیم صراف و حسن آقا تاجر باشی و چند تن دیگر که برای کنسولگری روسیه کار میکردند نیز علیه مشروطه بکار افتادند. برای نمونه حسن آقا تاجر باشی که بسیار دارا بود روضهخوانی برپا میکرد. وی با ملاحمزه روضهخوان یکی از سردستگان کوی "خیابان" و دیگران به گفتگو نشست که همه تفنگ و ابزارهای جنگی خود را به رحیم خان بدهند. کنسول روسیه هم در این میان با نیرنگ کوشش میکرد که تفنگها را از دست مبارزین بیرون بیاورد. باقر خان و میرهاشم خان این کار را نپذیرفتند ولی چون مردم ترسیده بودند، کاری از پیش نبردند و بدینسان در کار مجاهدان رخنه کردند و رشته کار از هم گسسته شد. از آنجا که محمدعلی شاه کارهای "شهر" را به رحیم خان سپرده بود، حاجی میرزا حسن مجتهد و امام جمعه نیز از سوی خود رشته کار را به رحیم خان دادند. انجمن اسلامیه پرچمهای سفیدی به این ملا و آن ملا میفرستاد، تا بالای خانهاشان بگذارند، با این نشان برای سربازان و سواره روشن باشد که این خانهها از "خودیها" هستند. در این باره نیز نامههایی نوشته شد:
- در عموم محلات اعلان و اخبار داده شده چون رای مبارک اعلیحضرت اقدس شهریاری ادامالله سلطانه بر عفو و اغماض اهالیست و نمیتوان راضی بر صدمه مخلوق خدا شد و از برای دفع شر اشرار که چند نفر معدودی هستند نباید عموم اهالی متزلزل بشوند، به خصوص اشخاصی که تسلیم شدهاند در زیر بیرق اسلام سایه داده شده و در امان هستند. در منزل جناب مستطاب آقا میرزا صادق ، آقا سلمهمالله هم که بیدق اسلام و امان زده میشود هر کس در سایه آن بیدق رفت و تسلیم شد ابدا کسی را حق تعرض و مزاحمت نیست. - مهر اسلامیه - مهر حاجی میرزا حسن
جنگ همچنان برپا بود و لوتیان دَوَچی و سواران دولتی پیوسته به چپاول و ویران کردن بازارچهها و کویها میپرداختند، روزی به کوچهای که ساختمان انجمن ایالتی و خانه حاجی مهدی آقا در آنجا بود رفتند و هر چه یافتند به تاراج بردند. پاشا بیک که از مجاهدان دلیر که در آن نزدیکیها بود به جنگ پرداخت ولی کاری از پیش نبرد. در این میان به ستارخان و دیگران آگاهی داده شد و ستارخان از یک سو و اصغر سسکین یکی از سران مجاهدان بدانجا شتافتند و لوتیان و نیروهای دولتی را بیرون کردند. با دستور انجمن اسلامیه فتحالله آسیابان، آبهایی را که به سوی آسیابها روان بودند، برگردانید و سبب نایاب شدن نان در "تبریز" شد و به دشواریها برای مردم افزود. رحیم خان با وجود همه این پیشآمدها، ول کن نبود و برآن بود که به کوی "خیابان" بتازد و با "شهر" جنگ کند. کنسول روسیه به وی هشدار داد که در تبریز روسیان بسیار زندگی میکنند و اگر او جنگ به راه بیاندازد به روسها نیز آسیب خواهد رسید. تا این که بیستم تیر ماه نامهای با زبان دپیلوماسی به کنسول روس پاخیتانوف نوشت و "مسله معهود" را نام برد که همانا، دادن فشنگ به دشمنان مشروطه بود که در تلگرافهای شجاع نظام و دیگران از آن یاد شده است.[۳]
سرانجام آزادیخواهان کوی "خیابان" و به پیروی از آنان، آزادیخواهان کوی "مارالان" و "نوبر" تفنگها را بر زمین گذاشتند و راه "خیابان" را برای نیروهای دولتی بازکردند. روز دوشنبه ۱۱ تیرماه ۱۲۸۷ رحیم خان با همه سواران و سرباز قرهداغ با دبدبه از "خیابان" گذشتند و به تبریز درآمدند. از سوی دیگر سهامالدوله با فوج ملایر که از تهران رسیده بود نیز به درون شهر آمدند. از فردای آن روز در کوی "نوبر" و پیرامون آن، در سر گذرها و کوچهها، نگهبان از سواره و پیاده ایستاندند و خانه به خانه رفتند و تفنگ و ابزار جنگی را از مردم گرفتند. خانه علی مسیو که در نوبر بود را تاراج کردند و مردم از ترس بر بامها پرچم سفید آویزان کردند. رحیمخان و مقتدرالدوله جانشین عینالدوله والی آذربایجان تلگرافهای مژده به محمدعلی شاه فرستادند. [۴]
نیروهای دولتی دیگر کار را در تبریز پایان یافته میپنداشتند ولی ستارخان که از سالها در تبریز به دلیری شناخته شده بود، در این جنگها کاردانی و مردانگی بسیار بکار برد و با دسته کوچکی از رزمندگان همچنان ایستادگی میکرد. در این روزها که دیگر کویها دست از جنگ کشیدند و دولتیها به تبریز ریختند، مجاهدان قفقازی و برخی از رزمندگان آزادیخواه چون حسین باغبان و دیگران به "امیرخیز" پناهنده شدند و در کنار ستار خان ماندند. از سوی دیگر ارک تبریز که سنگر استوار و جایگاه ابزار جنگی و قورخانه بود همچنان در دست آزادیخواهان ماند و حاج شیخ علی اصغر و میرکریم در مسجد صمصام جای گرفتند و مردمی که پراکنده شده بودند را به آنجا فرا خواندند و از مشروطه سخن گفتند و این پشتیبانی بزرگی برای ستارخان شمرده میشد.
ستارخان رهبر مبارزه علیه محمدعلی شاه
ستارخان و دیگر مبارزین که در کوی امیرخیز جای گرفته بودند در روز چهارشنبه ۲۴ تیر ماه ۱۲۸۷ از سوی دولتیان گلولهباران شدند و چون دولتیان کاری از پیش نبردند، امیرخیز را به توپ بستند. روز پسین در امیرخیز آرامش برقرار بود، در این میان پاخیتانوف به ستارخان آگاهی داد که به امیرخیز خواهد آمد و برآن است که با وی گفتگو کند. ستارخان پذیرایی گرمی از کنسول روسیه کرد و سردستگان مشروطهخواهان را برای گفتگو فراخواند. کنسول نشست و گفت: "امروز به "خیابان" رفتم و به "دَوَچی" رفتم و اکنون نیز به اینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که به جنگ پیشدستی نکنید تا پیشآمد با گفتگو پایان پذیرد."
ستارخان در پاسخ گفت: "ما هیچگاه به جنگ پیشدستی نمیکنیم و همیشه از آن سوی به ما میتازند و ما جلوشان میگیریم." حاجی شیخ علی اصغر و دیگران نیز سخن گفتند. کنسول پاخیتانوف به ستارخان پیشنهاد کرد که پرچمی از کنسولگری روسیه فرستاده شود و ستارخان آن را به در خانه خود بیاویزد و در زینهار (امان) دولت روس قرارگیرد و نوید داد که "سر قره آذربایجان" را از دولت بگیرد و به ستارخان بدهد. ستارخان در پاسخ گفت: "جنرال کنسول من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم." کنسول جا خورد و برخاست برود. ستارخان هفت تن از سواران قرهداغ را که در جنگها دستگیر کرده بودند به کنسول سپرد که همراه نوکران خود به دَوَچی برساند. از ستارخان در آن روزها کارهای بسیار ارجدار و شگفتآوری سرزده که بر سر زبانها افتاده بود. گِرد ستار خان تنها نزدیک به بیست تن از مشروطه خواهان بودند. ستارخان با این شمار اندک، فردای پس از گفتگو با کنسول روسیه در منزل حاجی مهدی آقا بودند، شامگاه ستارخان با مجاهدان بیرون رفتند و همه بیرقهای فرستاده شده از سوی انجمن اسلامیه یا آن پرچمهایی که مردم از ترس بر بام خود افراشته بودند را با گلوله زده پایین انداختند، مردم دریافتند که ستارخان در کوچه است از خانهها بیرون ریختند و غریو "زنده باد" کشیدند و هیاهوی بزرگی پدیدآوردند. بدینسان برداشتن پرچمهای سپید تا دم "عالی قاپو" پیش رفت و از آنجا ستارخان کسی را با پیام به نزد باقرخان فرستاد و خود بازگردید. دستآورد این کار آن بود که مردم دوباره تکان خوردند و آماده مبارزه شدند. در آن چند روزی که سربازان ملایر و سواران قرهداغ کویها را چپاول میکردند و مردم را وادار میکردند، پرچم سپید بر بامهایشان بیاویزند، مردم را بسیار آزار دادند و با آنها بدرفتاری کردند و به نام پیداکردن اسلحه، دست در جیبهای مردم میکردند و پولهایشان را در جیب خود میگذاشتند.
پیامی که ستارخان برای باقرخان فرستاد سبب شد که مجاهدان کوی "خیابان" که از زمین گذاشتن تفنگهای خود پشیمان شده بودند، دوباره تفنگها را برداشتند و آماده جنگ شدند. در روز آدینه ۲۶ تیر ماه ۱۲۸۷ مشروطهخواهانی که در مسجد صمصام خان بودند از دلاوری دیروز ستارخان گفتند و قرار گذاشتند که به نزد باقرخان روند. میرکریم در جلو افتاد و در راه هر که را که دیدند با خود همراه کردند. از کوی "نوبر" گذشتند و به کوی "خیابان" رسیدند و به باقر خان گفتند: "ما آمدهایم که با سواران و سربازان جنگ کنیم که یا کشته شویم و یا بکشیم." اندکی نگذشت که اهالی کوی خیابان نیز خود را برای جنگ آماده ساختند. مشروطهخواهان از کوی خیابان و نوبر و دیگر کویها روانه باغ شمال شدند و گِرد آنجا را گرفتند و ناگهان جنگ درگرفت. رحیم خان که در باغ نشسته بود با شنیدن آوای شلیک تیر از جا پرید و سواران نیز بهم ریختند و نمیدانستند چه بکنند، سرانجام دریافتند که چارهای جز گریختن نیست و از باغ پا به فرار گذاشتند. باقرخان و دیگر جنگدگان وارد باغ شدند و دیدند که دولتیان دیگهای ناهار بر روی اجاقها و سماورها در جوش و چادرها افراشتهاند. بدین سان رحیم خان و لشکریانش از تبریز بیرون رفتند و کوششها و نیرنگهای پاخیتانوف کنسول روسیه نقش بر آب شد.
رحیم خان با رسوایی از باغ شمال گریخت و به باغ صاحب دیوان رفت. مقتدرالدوله و رحیم خان تلگرافی به محمدعلی شاه فرستادند. پاسخ به تلگراف رحیم خان و مقتدرالدوله به محمد علی شاه که از سوی مشیرالدوله به تبریز فرستاده شد چنین بود:
- جناب امیرالامراالعظام سردار نصرت دام مجده
- عریضه تلگرافی که به خاک پای جواهرآسای اقدس همایون شاهنشاهی ارواحالعالمین فداه بود ملاحظه فرمودند جواب این جانب را این طور دستخط فرمودند که عینا درج میشود.
- جناب وزیر اعظم تلگراف سردار نصرت و مقتدرالدوله را ملاحظه فرمودیم. حالا که مفسدین و اشرار این طور جسارت نموده و این قسم اقدامات سفیهانه کردهاند عاجلا تلگراف نمایید، با کمال قوت قلب و قدرت مشغول قلع و قمع اشرار باشید و نتیجه اقدامات خودشان را معجلا اطلاع بدهند تا این جا دستخط قضا آیت مبارک است زیارت خواهند کرد. حالا خودم هم به شما زحمت میدهد که انشاالله تعالی همت کنید و تا ورود اردوی طهران کارها را انجام بدهید و نگذارید ناقص بماند بلکه انشاالله آمدن اردو به هیچوجه لازم نباشد و از وسط راه حکم شود مراجعت کنند و از مثل شما صاحبمنصب و سایر صاحبمنصبان آذربایجان راضی نشوید که قشون عراق بیاید فتح کند و این ننگ به جهت قشون آذربایجان بماند. دولت همیشه با قشون آذربایجان فتح هرات و بخارا کرده، خداوند روی مفسدین را سیاه نماید که این بی غیرتی را به جهت قشون آذربایجان گذاشته بالجمله امیدوارم شماها راضی نشوید و کار را زودتر تمام و همه قسم خودتان را مورد عواطف شاهانه بدانید و در باره هر کدام که خدمت کردهاند به صواب دید شما هر چه بخواهید قبله عالم اروحنا قداه مرحمت خواهند فرمود.
- مشیرالسلطنه
دو روز در آرامش گذشت و در روز دوشنبه ۲۹ تیر ۱۲۸۷ جنگهای سختی درگرفت و نیروهای دولتی در کوی دَوَچی گِرد آمدند و به کوی "امیرخیز" فشار میآوردند تا ستارخان را از پای دربیاورند. نخست شلیک گلوله به گوش میرسید ولی کوتاه زمانی پس از آن غرش توپها نیز به آن افزوده شد. روز سهشنبه که رحیم خان خود به دَوَچی آمده بود جنگ سختتر شد. در این هنگام در مسجد گروهی از بازاریان که مالشان را از دست داده بودند و بیکاری آنان را به تنگ آورده بود گفتند: "آنان که در اسلامیه نشستهاند علمای ما هستند، آنان چگونه خرسندی میدهند این همه خونها ریخته شده و اینهمه دکانها تاراج گردد؟ ما رویم و خودمان را به پاهای ایشان اندازیم و لابه کنیم که تلگراف به تهران کنند و این گرفتاری را به پایان رسانند." این گروه قرآنها را به دست گرفتند و با فریادهای "یاعلی" و "صاحبالزمان" راه افتادند، دستهای از زنان نیز میخواستند همراه باشند ولی آنان را بازگردانیدند. این گروه به سنگر دَوَچی نزدیک شدند، ناگهان از پشت بامها به سوی آنان شلیک شد و چهل و هشت تن که در جلو بودند، به خاک افتادند و در خون خود دست و پا زدند و دیگران با هراس بازگشتند. چهارشنبه جنگ همچنان بالا گرفت و غرش توپها و شلیک تیر بریده نمیشد. تا روز پنجشنبه ۱ امرداد ۱۲۸۷ باز تاجر باشی روس به نام میانجگیری میآمد و میرفت. نیروهای دولت نقش کشیدند که راه میان کوی "خیابان" و "امیرخیز را ببندند و از آن راه به کوی خیابان بتازند و انتقام باغ شمال را از باقرخان بگیرند ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند و شکست سختی خوردند و بازگشتند.
روز شنبه ۳ امرداد ۱۲۸۷ این بار دولتیان نقشه درباره ستارخان کشیده بودند. دیوارهای خانه را شکافتند و پیش رفتند تا به "انجمن حقیقت" که جایگاه ستارخان بود رسیدند و پیرامون آن را گرفتند. محمدعلی شاه از دیرکرد نابودی مشروطهخواهان از فشار خشم از خود بیخود شده بود، رحیم خان را زیر فشار گذاشت تا در این روز کار تبریز را یک سره کند. باران توپ و گلوله بر کوی امیرخیز میبارید و ستارخان با پایداری از این سنگر به آن سنگر میرفت و بی باکانه میجنگید. تا شامگاه هر دو سوی دلاورانه جنگیدند و هفتاد و هشت تن از دولتیان و چهار تن از آزادیخواهان کشته شدند.[۵] آنچه که در این چند روز گذشت را رحیم خان و شجاع نظام در تلگرافی به آگاهی محمدعلی شاه رسانند:
- به عرض خاک پای اقدس مقدس اعلی همایون شاهنشاهی اروحنا فداه
- بیست و یکم شهر سامخان و حسین پاشا خان را با یک صد و پنجاه تن سوار از باغ صاحب دیوان به حفظ اسلامیه فرستاده بودم. امیرخیز و یازده محله هجومآور شده دعوا کرده بودند. آنچه شکستی بود به اهالی امیرخیز و سایر محلهها داده بودند و خیلی زیاد از آنها به قتل رسانیده بودند.
- یوم سهشنبه بیست و دوم خود غلام، با یک هزار سوار و دویست سرباز به اسلامیه آمده، یازده محله همانطور که آمده بودند باز هجوم آوردند جنگ مغلوبه شد از اقبال بیزوال غلام آنچه که غلبه و شکستی بود به آنها دادم و چند نفر ار آنها به قتل رسیدند. از سوار غلام حسین پاشا خان، سرهنگ بیرام قلی سلطان که صاحب منصب کافی و کارآمد بودند تصدق خاک پای همایونی ارواحنا فداه شدند و چند نفر هم مجروح است. چنان که تلگرافا هم به عرض خاک پای مبارک رسانیدهام و پریروز چهارشنبه بیست و سیم باز خیابان و امیرخیز و سایر محلهها با کمال استعداد دولتی که از پارسال ضبط کردهاند آمده که خانه شاهزاده مقتدرالدوله را داغون نمایند، سوار از هر طرف رفته تا غروب دعوای سخت شده، بحمدالله از آنجا هم شکست عظیم یافته و چند نفر آدم آنها مقتول شد و یک نفر هم از سوار تصدق خاک پای مبارک شد. دیروز پنجشنبه حسن آقا تاجر باشی آمده بود که "خیابانیها" میخواهند تسلیم باشند. از دیروز رفته تا حال مراجعت نکرده و دیروز هم مختصر دعوا شد. غلام نگذاشتم امروز جمعه هم منتظر آمدن تاجرباشی هستم و از یک طرف سوار که پنج روز است به مراغه فرستادهام منتظرم که قورخانه توپ را برساند، بیشتر از این نبودن فشنگ و جیره سوار است قسم به نمک با محک الان معطل فشنگ هستم. فشنگ و جیره جسارت عرض مینمایم مرحمت نمیفرمایند. خود غلام آنقدر میتوانست که از خود صد هزار دانه فشنگ گرفته سوار دادم همه در این دعواها تلف کردند. استدعا از خاک پای مبارک اینست عاجلا فشنگ و پول مرحمت فرمایند که زیاده از این اسباب معطلی نباشد و تلگرافا امر مقرر فرمایند امیر معزز هزار سوار اردبیل و فوج اردبیل که به غلام مرحمت شده عاجلا حرکت بدهند هفتصد سوار و فوج پنجم ایلات در باغ صاحب دیوان اردوست اردوی اهر امروز به آنها ملحق شود. صحت راپورتها همینطور بود و جسارت شد.
- غلام جان نثار رحیم چلیپانلو مهریا رحیم
- در حاشیه دوباره مینویسد: جسارت دیکر اهالی محلهها هر روز با توپ دعوا مینمایند. چنانچه چند توپ به خانه شاهزاده مقتدرالدوله انداختهاند دعوای آنها دعوای دولتی است. - مهریا رحیم
روز یکشنبه ۴ امرداد یکی از آزادیخواهان پاکدل به نام پاشا بیک که در جنگهای دو روز پیشتر زخمی شده بود، درگذشت. از ۴ تا ۶ امرداد ماه تیراندازی از سنگرها بود. در این روزها نیز حاجی ابراهیم صراف به نمایندگی از رحیمخان برای گفتگوی آشتی آمده بود. روز سهشنبه ۶ امرداد ماه از سوی کوی خیابان تیراندازی آغاز شد و غرش توپها بلند شد. نیروهای دولتی از راه سیدحمزه و ششکلان پیش رفتند. مشروطهخواهان هشت تن از سواران دولتی را کشتند و گروهی را زخمی کردند. نزدیک به شامگاه برای دولتیها نیروهای کمکی رسید و چند تن از آزادیخواهان کشته شدند. اهالی کوی نوبر ایستادگی نکردند و بازگشتند. نیروهای دولت نیز مغازههای نوساز مجیدالملک که پر از کالاهای بازرگانی بود را تاراج کردند و ساختمان را خراب ساختند. فردا چهارشنبه دولتیها به دروازه باغمیشه تاختند. باقرخان که از رفتار اهالی نوبر رنجیده بود، کسی را به یاری آنها نفرستاد و دولتیها همه جا را چپاول کردند. در این دو روز ستارخان جنگ نکرد و شجاع نظام تلگرافی برای محمدعلی شاه فرستاد و از شکست مشروطهخواهان و مرگ ستارخان نوشت.[۶]
در این میان نشستهایی با حاجی میرمناف که برای آشتی آمده بود انجام شد. روز شنبه ۱۰ امرداد ماه ستارخان دستور جنگ داد و تیراندازیها از سنگر به سنگر بود. دوشنبه ۱۲ امرداد سواران دولتی به امید تاراج از راه بازار تبریز به جنگ پرداختند ولی جوان دلیر مشروطهخواهی به نام حسین خان دلیرانه ایستادگی کرد و از سنگری به سنگر دیگر میرفت و همه سواران را پس راند. روز پسین مژده پیروزی آزادیخواهان عثمانی و مشروطه شدن آن کشور دلهای همه آزادیخواهان را پر از امید کرد. سهشنبه توپهای دولتی آوای غرششان بلند شد و مشروطهخواهان نیز با توپ پاسخ دادند. به هنگام غروب جنگ بالا گرفت و گروهی از سواران کوچه حاجی میرزا جواد مجتهد برای تاراج پیش آمدند ولی با پایداری سختی روبرو شدند و با دادن ۱۹ کشته بازگشتند. چهارشنبه دولتیان شهر تبریز را از برآمدن آفتاب تا شام به توپ بستند و سپس سواران و سربازان و تفنگچیان دَوَچی و سرخاب دست به دست هم داده از عالی قاپو و میدان توپخانه به تاخت و تاز پرداختند و جنگ سختی در گرفت. میرهاشم خان به یاری مجاهدان رسید و پس از زمانی سواران شکست خورند و با دادن بیش از ۲۰ کشته واپس نشستند.
قورخانه[۷] را فرمانفرما حکمران پیشین آذربایجان از تبریز به مراغه ترابرکرده بود (انتقال) را به دَوَچیها رساندند و نیروهای دولتی که فشنگها را از کنسولگری روسیه میگرفتند و کم آورده بودند، این بار گشایش در کارشان شد و خواستند خود را به بازار تبریز برسانند ولی با پایداری مشروطهخواهان روبرو شدند و با چند تن کشته بازگشتند. روز پنجشنبه غرش توپ و تفنگ به گوش میرسید. غروب گروهی از روستاییان "اسبران" و "گیوی" نزد ستارخان آمدند و درخواست تفنگ کردند و به مجاهدان پیوستند. در این میان سه تلگراف از سوی مقتدرالدوله، میرهاشم و رحیم خان با مُهر خود به محمدعلی شاه فرستاده شدند. این تلگرافها به دست آزادیخواهان افتاد و چون سند به شمار میرفتند با دستور انجمن از روی آن فرتور برداشتند و میان مردم پخش کردند.[۸] [۹] [۱۰]
سامان دادن به تبریز
برای ستارخان و باقرخان آشکار بود که جنگ به درازا خواهد کشید زیرا که از تهران به آگاهی آنان رسانیده شده بود که محمدعلی شاه در گِردآوردن سپاهی گران برای فرستادن به آذربایجان است و از ماکو نیز آگاهی داده شد که اقبالالسلطنه آهنگ تبریز را دارد. انجمن ایالتی کوتاه زمانی پس از بمباران مجلس بهم خورد و نمایندگان انجمن از ترس جان هر یک به جایی پناه آوردند. لوتیان دَوَچی انجمن را تاراج کردند و پرچم آن را پایین کشیدند. ستارخان کار ارزندهای انجام داد و آن این بود که پرچم دیگری با شکوه و دبدبه به انجمن فرستاد و آزادیخواهان پرچم را بالای در انجمن به اهتزاز درآوردند. ستارخان حسین خان باغبان با گروهی از مجاهدان را برای نگاهداری از پرچم بدانجا گماشت. ستارخان آرزو داشت که دوباره انجمن برپا شود ولی از آنجا که نمایندگان پراکنده شده بودند که به معنای کنارهگیری آنان بود، ناچار کسان دیگری که پا پیش گذاشته بودند بدون پیروی از دستور قانون به نمایندگی برگزیده شدند که میتوان از آن میان محمدتقی طباطبایی، سیدحاجی مهدی آقا، سید حسینخان عدالت و میرزا اسمعیل نوبری را نام برد و میرزا محمدتقی رییس انجمن گردید. برای راه انداختن کارها و خریدن فشنگ و تفنگ، انجمن "کمیسیون اعانه" را برپاکرد و رسیدهایی به چاپ رسانید و برای مجاهدان روزی چهار قران مزد نهاد. از سوی دیگر کمیسیون در کوی امیرخیز و کوی خیابان نانوایی بازکرد تا مبارزین مشروطهخواه نان را از آنجا بخرند. مبارزین آذربایجان یا مجاهدان تفنگ پنج تیر و ورندل داشتند و چون به شمار آنها افزوده شد، در انبار ارک تبریز را باز کردند و تفنگی ساخت فرانسه به نام "شاسپو" را بیرون کشیدند، گویا این تفنگها را دهها سال پیش فرانسویان به ایران فروختهبودند و آنجا انبار شدهبود، ولی این تفنگها کارآرایی تفنگهای پنج تیر آلمانی و روسی را نداشت. ستارخان برنامهای در آمادهسازی برای جنگ ریخت و مجاهدان را به گروههایی بخش کرد. گروههایی که همیشه در سنگر باشند و دیگران خستگی در کنند، تنها در هنگام جنگ همه به سنگرها بشتابند. افزون برآن، به دستور ستارخان در هر کوی دروازهای ساخته و بالای آن سنگر استواری برپا شد. در بازارهای تبریز نیز سنگرها ساخته شدند و نگهداری سنگرها به حسین خان باغبان که کم کم پرآوازه میشد، سپرده شد. مبارزین آزادی آموزش نظامی دیدند و کار با توپ را آموختند. در میانِ آزادیخواهان توپچیان کارآزمودهای بودند مانند مهدی خان که ارمنی خوانده میشد و یا محمدخان توپچی از کوی امیرخیز، و یا دیگری جوان روستایی بود که ستارخان از چابکی وی شگفتش آمد و به وی فرنام "ایلدرم" یا به پارسی "درخشش" را داد. مجاهدانی که از قفقاز به سرکردگی مشهدی حاجی آمده بودند، در جنگها کارآیی بسیار داشتند و به ساختن بمب و نارنجک آشنایی داشتند.
یازده ماه جنگها در تبریز به درازا کشید. نیروهای دولتی کاری نمیتوانستند از پیش ببرند و از ناتوانی خود خشمگین بودند، بدین روی هر چند روز یک بار به جنگ سختی بر میخاستند و چند روزی با جنگهای سنگری دست و پنجه نرم میکردند، تا باز برای یک جنگ سخت دیگر آمادگی یابند. در این یازده ماه، روزهای جنگی برجستهای وجود داشت که یکی از آنها جنگ روز ۱۷ امرداد ۱۲۸۷ بود. در این روز از یک سو دولتیان با ابزار جنگی از مراغه و از سوی دیگر نصرالله پورتچی با چند سد تن سوار جنگآزموده شاهسونی، به "امیرخیز" تاختند تا شاید ستارخان را از میان بردارند. آدینه ۱۶ امرداد تا شب هنگام آرام بود و بامدادان، همه سرکردگان دشمن مشروطه، رحیم خان و شجاع نظام، موسی خان مرندی، علی خان هجوانی، ضرغام، نصرالله یورتچی و دیگران که بیش از شش هفت هزار تن سوار جنگآموخته به همراه داشتند، نقشه پلید خود را به اجرا درآوردند. ستارخان و همراهانش که بیست و پنج تن بیشتر نبودند، شیردلانه کوشیدند و دشمن را واپس راندند. یک دسته انبوه سواره و سرباز قرهداغی به سرکردگی ضرغام و یک دسته از تفنگچیان دَوَچی به همراه کاظم خان و نایب حسن به سوی دروازه استانبول که دست راست سنگرهای ستارخان بود تاختند و دو سنگر را از میان برداشتند. از آن سوی سواران یورتچی که در این جنگ پیشاهنگ بودند از راه دیگری خود را به بازارچه استانبول رساندند و توپی را که همراه داشتند، کارگزاردند و به سنگرهای آزادیخواهان با توپ و تفنگ شلیک کردند. تیرها چون تگرگ بر سر ستارخان و جنگندههایش میبارید. دشمنان مشروطه در دروازه استانبول هشت کاروانسرای بزرگ را بدست آوردند و از داخل خانهها، دیوار را میشکافتند و پیش میرفتند و ناگهان راه پشت سر ستارخان را نیز بستند و از هر سوی میدان را به ستارخان تنگ کردند. مجاهدان دیگر نتوانستند ایستادگی کنند. تنها دو جوان از اهالی ویجویه یکی ستار و دیگری عباس ماندند و دلیرانه جنگیدند. ستار گلوله خورد و از پا افتاد ولی عباس یک تنه در برابر مشروعهخواهان دولتی ایستادگی کرد و زمانی که فشنگهایش به پایان رسید با خنجر به پدافند پرداخت ولی دستگیر شد. از سوی دیگر سواران قرهداغ و مرند و دیگران از کوچه بالای انجمن و دستههایی از روبرو پیشروی کردند و در هر دَم هزاران تیر بر انجمن شلیک میکردند. هنگامه بزرگی بود و نیروهای دولتی پنداشتند که کار راه یکسره خواهند کرد. در این هنگام ستارخان که بیش از دوازده جنگنده دیگر نداشت، مردانه میجنگید و پاسخ گلولههای دشمن را میداد. دوست و دشمن کار را پایان یافته میپنداشتند. در این هنگام تنگی، ناگهان حسین خان باغبان با جنگاورانش به یاری رسید و مجاهدان ویجویه که از دروازه استانبول وادار به واپس رفتن شده بودند نیز به آنها پیوستند. مشهدی محمدعلی خان نیز با همراهان خود به ستارخان پیوستند و جنگ سختتر و میدان جنگ پهناورتر شد. حسین خان باغبان بی آنکه در جایی بایستد پیش میرفت تا دم کاروان سرایی رسید و با گروه مشهدی محمدعلی خان دروازه استانبول را گرفتند. سواران یورتچی، دشمنان مشروطه که در کاروانسراها بودند، پیرامونشان گرفته شد و رو به گریز آوردند. در این زمان از کوی "خیابان" نیز آزادیخواهان دیگری نیز رسیدند و همه با هم، نیروهای دولتی را از امیرخیز پس راندند و چند سنگر آنان را نیز ویران ساختند. ده ساعت جنگ به درازا کشید و بیست تن از آزادیخواهان و هفتاد تن از دولتیان کشته شدند. بازارچه استانبول سراسر سوخت و بیش از سد مغازه از بین رفت. خانههایی نیز در امیرخیز تاراج شد. عباس را که دلاوریها کرده بود و دستگیر شده بود، دَوَچیها سربریدند. از کسانی دیگر که در این روز جنگیدند، میباید مشهدی سیفالله، کربلایی عبدالعلی، مشهدی حسین، حاج حمدالله از "کور درلویان" را نام برد که به خوانخواهی ستار و عباس جانفشانیها کردند.
از سوی دیگر چون آمدن عینالدوله حکمران آذربایجان از راه دریا و سپهدار به همراه لشگری از تهران نزدیک میشد، نیروهای دولتی کوشش بر آن داشتند که از هر راهی باشد پیش از رسیدن عینالدوله و سپهدار، تبریز را بگیرند و برای این کار ستارخان را از میان بردارند. روز شنبه ۱۸ امرداد و روز پسین با همه خستگی، نیروهای دولتی دوباره به امیرخیز تاختند و از سه سوی گِرد انجمن حقیقت را گرفتند و با همه نیرو میجنگیدند. در این روز از آزادیخواهان میرهاشم خان خیابانی، مشهدی محمد و صادق چرندابی دلیرانه پایداری کردند. بیش از ۲۴۰ تن از دولتیان و ۶ تن از آزادیخواهان کشته شدند. این دو جنگ به نیروهای دولتی ناتوانی آنها را در جنگ در برابر ستارخان و دیگر مشروطهخواهان نشان داد و برآن شدند که تا رسیدن عینالدوله و سپهدار شکیبا باشند. تا روز ۲۶ امرداد آرامش برقرار بود ولی در این روز دوشنبه نایب محمد اهرابی از نیکنامان مشروطه و برادرش کشته شدند.
رسیدن عینالدوله و سپهدار به تبریز تا بهم خوردن اسلامیه
محمدعلی شاه برای نابود کردن مشروطهخواهان در آذربایجان، عینالدوله نخستوزیر پیشین را به حکمرانی آذربایجان و سپهدار اعظم یا نصرالسلطنه را به "رییس نظام آذربایجان" برگزید. عینالدوله از حال شهر و دلیری و ایستادگی مجاهدان چندان آگاهی نداشت و چنین میپنداشت که با نویدهای دلگرم کننده میتواند آشوب را فرونشاند. بنابراین سه تن از اهالی اردبیل به نامهای وکیلالرعایا، صارمالسطنه تالش و مصباحالسلطنه را پیش از رسیدنش به آذربایجان، به نمایندگی از سوی خود به نزد ستارخان و دیگران برای گفتگو و میانجیگری فرستاد. روز دوشنبه ۲۶ امرداد ۱۲۸۷ عینالدوله و سپهدار به همراهی امیر معرز حکمران اردبیل و چند تن دیگر به سعدآباد رسیدند و با سپهدار اعظم که از تهران رسیده بود، دیدار و گفتگو کردند. سه تنی که برای گفتگو با ستارخان رفته بودند دست خالی بازگشتند، ولی عینالدوله رشته گفتگو را نبرید. وی با این کار زمان میخرید تا دستههای سرباز و سواره که از تهران راه افتاده بودند و سپاه ماکو نیز فرارسند. از سوی دیگر آزادیخواهان که به شیوه کار وی آگاهی داشتند، شتابی نشان نمیدادند و با فرستادگان عینالدوله گفتگو میکردند.
عینالدوله با فریبکاری پیشنهاد میکرد که تبریزیان ابزار جنگیاشان را به وی بسپارند و خودشان کوچکی کنند و از شاه درخواست بخشش کنند. عینالدوله پافشاری میکرد که اگر تبریزیان چنین کنند وی خود از شاه، مشروطه را برای مردم خواهد گرفت. تبریزیان نیز در پاسخ میگفتند که مشروطه دو سال پیش گرفته شده است و کسی نمیتواند مشروطه را از میان بردارد و چون این محمدعلی شاه است که نافرمانی به قانون اساسی کرده است و مجلس شورای ملی را برهم زده است ما نیز چندان پافشاری میکنیم که ناچار شود مشروطه را در ایران دوباره برقرار کند و مجلس شورای ملی را بگشاید. افزون براین، تبریزیان گفتند که اگر عینالدوله والی قانونی است، نخست باید شجاع نظام، ضرغام و رحیمخان و دیگران را که شهر را تاراج کردهاند و مردم را کشتهاند دستگیر کند و به عدالتخانه بسپارد و اگر عینالدوله قانونی نیست ما مردم تبریز نیز او را نمیتوانیم بپذیریم.
در این زمان که مشروطه برچیده شد، نام ایران در خارج از کشور به زبونی برده میشد و ایرانیان نزد مردم دیگر کشورها سرافکنده شدند. ولی چون آگاهی از پایداری مردم تبریز برای برقراری مشروطه رسید، ایرانیان در خارج از کشور، از هندوستان و شهرهای قفقاز و عثمانی و کشورهای اروپایی به جنبش آمدند و به هواداری از تبریز برخاستند. آوازه ستارخان و باقرخان و دیگران به روزنامههای اروپا کشید. در استانبول، ایرانیان انجمنی به نام "انجمن سعادت ایران" بنیاد نهادند. انجمن سعادت ایران در بیرون از کشور ایران، خود را نماینده انجمن ایالتی آذربایجان خواند و خود را به همه جا شناساند و میان تبریز و نجف و شهرهای اروپا و دیگر کشورها میانجی شد، بدینسان که هر آگاهی که از انجمن تبریز میرسید، آن را به همه جا پخش میکرد و هر درخواستی که انجمن تبریز میکرد آن را به پارلمانهای اروپا می رساند. بالاتر از همه اینها، ایرانیان خارج از کشور پول "همیاری" برای تبریز گرد میآوردند و آن را با تلگراف می رساندند. نام "انجمن سعادت ایرانیان" باید در تاریخ مشروطه ایران بماند. افسوس که نام بنیانگذاران و رهبران آن شناخته شده نیست ولی آشکار است که بازرگانان تبریز گرداندگان این کار بودهاند.
پشتیبانی ارزنده دیگر از سوی علمای نجف بود. محمدعلی شاه پیش از آن که مجلس را به توپ ببندد به علمای نجف تلگرافی فرستاد و پاسخ تندی نیز از نجف دریافت کرد. سپس علمای نجف در هواداری از مشروطه فتوا فرستادند که سربازان و سواره نظام از محمدعلی شاه فرمانبرداری نکنند: "همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعت حکمشان در تعرض به مجلس شورای ملی خواهان، به منزله اطاعت یزید بن معاویه است." و این را با تلگراف به همه جا پخش کردند. پس از بمباران مجلس، علما سخت رنجیدند و ناخرسندی خود را از شاهی محمدعلی شاه و خاندان مغول قاجار آشکار ساختند. در این میان آگاهی از پایداری تبریز و فرستادن نیروهای دولتی برای سرکوب به تبریز به نجف رسید و علما محمدکاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی و میرزا خلیل تهرانی به یاری تبریز پرداختند و باز فتوا فرستادند که جنگ با تبریز "به منزله جنگ با امام زمان" و بستن راه خواربار برای تبریز "در حکم بستن آب فرات بر روی اصحاب سیدالشهدا" میباشد. در این هنگام بدون فتواهای این سه عالم از نجف، کمتر کسی به یاری مشروطه بلند میشد، همان مجاهدان جنگنده برای مشروطه بیشترشان پیرو دین بودند. پس از آن که عثمانی نیز مشروطه شد، سید کاظم یزدی هم دگرگون شد و نجف خود دلگرمی برای تبریزیان و مشروطهخواهان به شمار آمد. یکی از تلگرافهای علمای نجف که در آذر ماه ۱۲۸۷ در روزنامهها به چاپ رسید و به همه جا پخش شد، چنین است:
به عموم ملت حکم خدا را اعلام میداریم. الیوم همت در رفع این سفاک جبار و دفاع ار نفوس و اعراض اموال مسلمین از اهم واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحکام و استقرار مشروطیت به منزله جهاد در رکاب امام زمان ارواخنا فداه و سرمویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلواتالله و سلامه علیه است اعاذالله المسلمین من ذلک انشاالله تعالی - الاحقر نجل المرحوم میرزا خلیل - الاحقر محمد کاظم خراسانی - الاحقر عبدالله مازندرانی
روز چهارشنبه ۲۸ امرداد سربازان و سواران دولتی شبیخون زدند ولی با پایداری آزادیخواهان کاری از پیش نبردند. عینالدوله در این روزها در دشت شاطرانلو لشکر گِرد میآورد. ستارخان و باقرخان نیز آرام به پدافند از تبریز میپرداختند و سنگر نوینی هم به دستور ستارخان برای توپ گزاردن ساخته شد. آدینه ۳۰ امرداد ماه ستارخان در مسجد صمصام خان آیین دیدن از انجمن را برپا کرد تا همه مردم از همه کویها به دیدار انجمن در مسجد صمصام بیایند تا هم ترساشان بریزد و هم اینکه عینالدوله از میزان پشتیبانی مردم از مشروطه آگاه شود. پیرمردان در جلو و تفنگداران آراسته در پشت سر آنان با موزیک و هلهله به سوی انجمن روانه شدند و حاج مهدی آقا و حاج شیخ علی اصغر سخنرانی کردند. حاج مهدی آقا در پایان چنین گفت و گریست: " ای مردم غیرتمند! من زندگیم به پایان رسیده و چشم به راه مرگ هستم، به شما می سپارم دست از " حقوق " خود برندارید، یگانگی نموده مشروطه را نگهدارید تا فرزندان شما آسوده زیسته نام شما را به نیکی یاد کنند. زیر بیرق خودکامگی نروید که دشمن دین و زندگانی شماست..."
روز شنبه ۳۱ امرداد یازده تن نمایندگانی که عینالدوله خواسته بود، بازگشتند و سخنانی که عینالدوله گفته بود را بازگفتند. با وجود اینکه دولتیها شلیک میکردند، ستارخان دستور داد که پاسخ آنها داده نشود و تفنگ و فشنگ به هدر نرود. نمایندگان و دیگران در انجمن گردآمدند و پاسخ گفتههای عینالدوله را نوشتند و نوشتاری به نام توده را به دست دو نماینده دادند و برای عینالدوله فرستادند. روز دوشنبه ۲ شهریور ماه سنگرها خاموش بودند ولی در انجمن غوغا بود. دو تن نمایندهای که به نزد عینالدوله رفته بودند و نوشته توده را به وی داده بودند، بازگشتند و پاسخ آن را آوردند که دربرگیرنده آن بود که عینالدوله نظام شجاع و دیگران را دستگیر نخواهد کرد. روز سهشنبه ۳ شهریور مردم از همه جا روانه انجمن شدند و هر کسی که دستش رسید تفنگی نیز با خود به همراه برد. مردم فریاد میزدند که "باید جنگ کرد، باید بر دشمن تاخت". ستارخان کوشش در آرام کردن مردم داشت و شریفزاده نیز سخنانی ایراد کرد و گفت: "نگویید جنگها کرده کار را از پیش بردهایم. هنوز آغاز جنگهای ماست..." مجاهدان گفتههای وی را درنیافتند و با وی به درشتی سخن گفتند، دیگران چون کربلایی علی مسیو مشهدی محمد علی خان کوشش کردند تا مردم را آرام کنند، سرانجام زمانی که شریفزاده از انجمن بیرون آمد با گلولههای عباسعلی آهنگر و سه تن دیگر کشته شد. گفته میشود که با پول و توطئه اسلامیه شریفزاده کشته شد. در همین روز شامگاه ناگهان از همه سنگرها شلیک تفنگها بلند شد و سراسر تبریز را آتش درگرفت. برای نخستین بار سپاه عینالدوله از سوی کوی خیابان فشار آوردند و به گفته روزنامهها "رافت ملوکانه" را به مردم می رسانید. از لشکرگاه شاطرانلو دو توپ پرتاب شد و پاسخ نیز با توپ داده شد. بیش از یک ساعت این کارزار به درازا کشید. در کوی خیابان بیست و پنج تن سوار و دو تن سرباز و در کوی امیرخیز هفت تن از دولتیان کشته شدند ولی به مشروطهخواهان آسیبی نرسید. دولتیان کشتهشدگان خود را میبردند بدین روی شمار کشتهشدگان بیشتر باید باشد. کُشندگان شریفزاده که پنهان شده بودند دستگیر شدند و به انجمن فرستاده شدند در آنجا بازپرس، عباسعلی را برای به دارآویختن به مجاهدان سپرد و دیگران را رها کردند.
شب پنجشنبه ۵ شهریور ماه دوباره از سنگرهای دولتی شلیک شد و سه ساعت به درازا کشید تا خاموش شد. روز پنجشنبه انجمن سه پرچم سه رنگ سبز و سپید و سرخ که نشان مشروطه شمرده میشد و روی آن زنده باد مشروطه نوشته شده بود را برای کوی امیرخیز و کوی خیابان فرستاد که با شکوه فراوان در آخرین سنگر برافراشته شد. پرچم سوم نیز بر سردر انجمن به اهتزاز درآمد. در این روز سه توپ و یک خمپاره در کوی امیرخیز و دو توپ بزرگ در کوی خیابان بالای مسجد کبود و یک توپ در سنگر مارالان کارگزارده شد. توپهایی نیز بر بالای ارک استوار شد. این روز نیز روز سوم مرگ شریفزاده جوان میبود و چهارصد هزار مشروطهخواه بر مزار وی گِردآمدند.
آغاز پیروزی مشروطهخواهان
از شب آدینه ۶ شهریور ماه ۱۲۸۷ تا سه روز همچنان شب و روز جنگهای کوچکی در میگرفت. دوشنبه ۹ شهریور سه ساعت درگیری بود و هفده سرباز و سوار دولتی کشته شدند. در روز ۱۰ شهریور از سوی مارالان و مغازههای مجیدالملک جنگهای سبکی رخ داد و پنج تن از سواران دولتی کشته و دو تن دستگیر شدند. چهارشنبه ۱۱ شهریور، بامدادان سواران عینالدوله از سر کوی خیابان و جنگجویان دَوَچی از سمت ششکلان و پل سنگی به خیابان تاختند تا نیمروز جنگ سختی درگرفت تا اینکه دولتیان شکست خوردند و بازپس نشستند. مشروطهخواهان نیز از سوی امیرخیز از کوچه لک لر جلو رفتند تا به سنگرهای نیروهای دولتی دست یافتند، زیرا که ستارخان و باقرخان میخواستند که پیش از آنکه سپاه ماکو و لشکرهای تهران برسند، دَوَچی را از میان بردارند. در این روز ۱۱ تن از مجاهدان و بیش از هشتاد تن از سواران دولتی کشته شدند. پنجشنبه ۱۲ شهریور جنگ سختی در میان بود و شب هولناکی گذشت. فردای آن روز، هنگامی که مجاهدان که برای ناهار رفته بودند، دولتیها سنگرهایشان را گرفتند. کربلایی حسین خان و مشهدی محمد علیخان بر آنان تاختند و تا غروب جنگیدند و سه تن از آنان را کشتند. در این شب و روز رویهم بیست و پنج تن از دولتیان کشته شدند. روز پسین ۱۴ شهریور ماه نیروهای دولتی به جایگاه آزادیخواهان شبیخون زدند و جنگ سختی درگرفت و بیش از یک صد و شش توپ انداخته شد. شنبه نمایندگانی که نزد عینالدوله بودند بازگشتند و پیامهایی آوردند. در این روز آشکار شد که تیمچه خرازیها که در دست دولتیان بود تاراج شده و تنها چهار حجره بازرگانان اسلامیه نشین دست نخورده ماندهاند.
شب یکشنبه ۱۵ شهریور ماه ۱۲۸۷ سواران رحیم خان و شجاع نظام به همراهی سپاهیان لشکر عینالدوله که پیشتر به کوی دَوَچی و مارالان و آخر کوی خیابان رخنه کرده بودند به فشار و تاخت و تاز پرداختند. خیابانیها دلاورانه جنگیدند، به ویژه میرهاشم خان که بیباکانه به دشمن تاخت و سنگرهایی که از دست مجاهدان رفته بود را بازگرداند. در این شب ۱۰۴ تن از نیروهای دولتی کشته شدند ولی به مجاهدان آسیبی نرسید، در کنار شلیک توپ و تفنگ، هجده بمب نیز ترکانده شدند. روز یکشنبه مردم در مسجد صمصام خان گردآمدند و از تاراجِ سواران و شبیخونها و فریبکاری عینالدوله گفتند و قرار شد که فردا مردم در کوی خیابان در مسجد کریمخان گردآیند و نمایندگانی از عینالدوله را به تبریز فراخوانند و آخرین سخن خود را به وی پیام دهند. شبانگاه از سنگرها تیراندازی شد و سواران دولتی دیوار سرای بزرگ حاج سید حسین را شکافتند و همه حجرههای آن را و حجره معینالرعایا را چپاول کردند. روز دوشنبه ۱۷ شهریور ماه نمایندگانی از سوی عینالدوله به مسجد کریمخان که از مردم پر شده بود، آمدند. از تاراجها و شبیخونهای نیروهای دولتی سخن رفت. حاجی قفقازی جوان برومند مشروطهخواه گفت: " نا جان در تن داریم در نگهداری مشروطه خواهیم کوشید. شاهزاده عینالدوله که به حکمرانی آذربایجان آمدهاند، بیایند و درون شهر نشینند و به قانون مشروطه فرمان رانند. هر کسی که گناهکار است فرمان دهند دستگیرش نماییم تا بازپرس شود و کیفر بیند، نه آنکه در بیرون شهر نشیند و پیاپی لشکر گردآورد و از ایلهای شاهسون و قره داغ، سواره و پیاده مرندی، زنجان و بختیاری و کیکاوند و پشت کوه نیز سپاه بخواهد و در شاطرانلو بشک بزرگی آراسته در آرزوی کشتار مردم بیدست و پا باشد. ما را از این لشکرها چه باک! این سی هزار سپاه جای خود اگر صد هزار هم باشد ترس نخواهیم کرد و دست از "حقوق" خود برنخواهیم داشت. ما میخواهیم ایران چون دولتهای اروپا نیرومند گردد".
پس از گفتگوهای بسیار قرار شد که نامهای از زبان مردم به عینالدوله نوشته و با نمایندگانی به وی فرستاده شود. این نامه در روز آدینه ۱۹ شهریور ماه آماده شد. نماینده سیاسی انگلیس و چهار تن از سردستگان به نامهای شیخ محمد خیابانی، میرزا محمدتقی طباطبایی، سید حسین خان عدالت و میرزا حسین واعظ با نامه به سوی باغ صاحبدیوان روانه شدند تا با عینالدوله به گفتگو نشینند. در این روز نیز جنگ با سپاه ماکو درگرفت. عینالدوله همان نیرنگها را در سخنان خود به کار میبرد ولی در پایان اندیشههای پلید خود را آشکار کرد و گفت: "تا مجلس در تهران باز نشده انجمن تبریز را به هیچ عنوان نتواند شناخت." انجمن هم پیشدستی کرده بود و پیشتر به همه کنسولگریهای تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان نامه و یا تلگراف فرستاده بود که چون همه کارها باید بر پایه قانون اساسی باشد، عینالدوله را که از روی هیچ قانونی به آذربایجان فرستاده شده است، به والیگری نمیشناسد و همان مخبرالسلطنه را که از روی قانون فرستاده شده بود، والی آذربایجان دانسته در نبودن او اجلالالملک را به نایبالایالگی بر میگمارد. انجمن نیز تلگرافی در همین زمینه به وزارت داخله فرستاد. بدین سان رشته گفتگو با عینالدوله پاره شد.
در همین روزها انجمن ایالتی آذربایجان کار بسیار ارزندهای انجام داد. محمدعلی شاه که تنگدست و بیپول شده بود، به ناچار از نمایندگان روس و انگلیس درخواست وام چهار صد هزار لیرهای میکند. انجمن تبریز که در نبودن مجلس شورای ملی خود را به جای آن گزارده بود، برای جلوگیری از دادن وام، نوشتهای به نمایندگان دولتهای بیگانه نوشت و آن را به چاپ رساند و به همه کنسولگریها نیز فرستاد و کوتاه شده آن این است: "تا دارالشورا باز نشود و پرک ندهد محمدعلی میرزا نخواهد توانست به نام ایران وامی بگیرد و اگر پولی از این باره به او پرداخت شود در آینده توده آن را نخواهد پذیرفت". انجمن ایالتی تلگرافی نیز به پارلمان و سنای فرانسه فرستاد:
- پاریس مجلس مبعوثان
- مجلس سنا در موقعی که شاه مجلس ملی را با توپ منفصل ساخته و میخواهد برای منقرض ساختن قوای ملی از دول متحابه قرض کرده تجهیز سلاح و قشون نماید ما ملت ایران به عموم ملل حریتپرور عالم اعلام میکنیم که این وجه نظر به اینکه باعث اضمحلال یک ملتی خواهد شد که در راه اخذ حقوق انسانیه خود جانسپاری میکنند ملت ایران هم به هیچوجه خود را ذمهدار این استقراض نخواهد دانست. - انجمن ایالتی آذربایجان
جنگ با سپاه ماکو
روز دوشنبه ۱۶ شهریور ماه در بازار جنگ سختی درگرفت. روز پسین آرام بود ولی آگاهی رسید که سپاه ماکو تا صوفیان شش فرسخی تبریز از سوی شمال غرب پیش آمده است و دستههای سپاه از تهران یعنی بختیاریها و قزاقها و دیگر دستهها به باسمنج رسیدهاند. روز چهارشنبه ۱۸ شهریور ماه سپاه ماکو تا سالاوان جایی که آزادیخواهان بودند، پیش آمدند و جنگ را آغاز کردند، ولی شکست سختی خوردند و ۲۸ تن کشته دادند و ۷۵ تن از آنان دستگیر شدند. عزوخان دژخیمانه دستور داد که چهار تن از آزادیخواهان را در دهانه توپ بگذارند و شلیک کنند و گوشت و استخوان این مردان دلاور را به هوا پراکَنَند. روز پنجشنبه ۱۹ شهریور ماه سالار ارفع که در "سردرود" یک فرسخی تبریز لشکر سواره و پیاده گردآورده بود با دسته خود به "قراملک" یورش برد. قراملکیان که دشمنان مشروطه بودند با آنان همدستی کردند و لشکر را انبوهتر ساختند. شجاع نظام از دامنه کوه سرخاب خود را به سپاه ماکو رسانید و با عزوخان دیدار کرد و به وی پیوست. در این هنگام شمار نیروهای دولتی بیش از سی هزار شده بود و شمار مشروطهخواهان به ده هزار تن تا پانزده هزار تن میرسید. جنگ سختی درگرفت و کُند پیش میرفت. سپاه ماکو دو دسته شده بودند. یک دسته راه گاومیشاوان را در پیش گرفتند و دسته دیگر رو به پلآجی گزاردند. آزادیخواهان در پلآجی نتوانستند پایداری کنند و واپس نشستند و نیروهای دولتی از پل گذشتند و کاروانسرا و خانهها را گرفتند و سنگر کردند. کُردها[۱۱] نیز به نزدیکی امیرخیز رسیدند. ستارخان میان دو جبهه آتش منگنه شد. ملا اباذر یکی از ملایان مشروطهخواه به تنهایی پشت یکی از سنگرها به پیکار در برابر نیروهای دولتی پرداخت تا زمانی که دستههایی از تبریز به یاری او رسیدند. اگر دلیری ملا اباذر نبود کُردها پیش آمده بودند. در امیرخیز آتش برپا بود و گرجیان نیز به سردستگی مسیو چلیتو بمب میانداختند. در این هنگام کارزار، ستارخان سپاه ماکو را فراموش نکرده بود و به آگاهیاش نیز رسانیده بودند که کُردان از پلآجی گذشتهاند و تنها ملا اباذر در برابر آنان ایستادگی میکند که ناگهان دستههای سواره و پیاده مشهدی محمدعلی خان و کربلایی حسین خان و دیگران پشت سر هم رسیدند. ستارخان سرانجام توانست در امیرخیز دشمنان را شکست سختی بدهد و دستور داد که توپ سنگر امیرخیز را به پلآجی برسانند و خود با چند سوار به سوی آن رزمگاه تاخت. آزادیخواهان که جان تازهای گرفته بودند، سپاه ماکو و عزوخان را شکست سختی دادند و آنان پا به فرار گذاشتند و بیش از ده فرسنگ واپس رفتند. در این پیکار سه تن از آزادیخواهان کشته و چهار تن زخمی شدند ولی از سپاه ماکو بیش از یک سد و بیست تن کشته شدند. در کوی خیابان و مارالان همچنان جنگ و خونریزی بر پا بود و نیروهای دولتی کاری از پیش نبردند و از راهی که آمده بودند بازگشتند. سالار ارفع و دستههای او در قراملک که چشم به راه سپاه ماکو نشسته بودند از شکست اینان بهتزده بر جای ماندند و آنان نیز از راهی که آمده بودند بازگشتند و جنگی رخنداد.
پس از آن روز ستارخان آهنگ سرپلآجی را کرد تا شاید از ابزار جنگ سپاه ماکو بازماندهای به دست آورد ولی چیزی نیافت، زیرا که عزوجان پیش از گریختن، توپها و تفنگها را بازگردانده بود. ولی ستارخان شش تن از سواران سپاه ماکو را که پنهان شده بودند دستگیر کرد. از سوی دیگر سرکردگان دَوَچی با دستهای سوار و پیاده به امیرخیز یورش بردند و دیوارهای خانهها را خراب کردند و جلو رفتند و از میان خانهها به نزدیکی انجمن حقیقت رسیدند و ناگهان شلیک کردند. از آن سوی آزادیخواهان پاسخ دادند. بیش از نیم ساعت جنگ برپا بود تا سواران دولتی بازگشتند و این بار ۱۶ تن کشته دادند. پیروزی مشروطهخواهان بر سپاه ماکو دستآوردهایی داشت که یکی از آنها این بود که دولتیان از نیرومندی مشروطهخواهان آگاه شدند و به خاموشی گراییدند.
روز ۲۵ شهریور ماه محمدعلی شاه تلگرافی به سپهدار اعظم فرستاد[۱۲] که در آن شاه پرخاش کرده بود که چرا کار تبریز یک سره نمیشود؟ و همچنین نوشته شده بود که کنسول انگلیس پیشنهاد کرده است که برای رام شدن تبریزیان، محمدعلی شاه بهتر است مجلس را باز کند که این به محمدعلی شاه بسیار گران آمده بود.
قراملک آبادی در غرب تبریز است که باغها و زمینهای بسیاری آن را از شهر جدا میکند و مردم بیشتر با کاشتن گندم و باغبانی و گلهداری زندگی خود را می گذراندند. قراملکیان هواخواه دولت بودند و با میرزا حسن مجتهد بستگی داشتند و همواره با مشروطه دشمنی میکردند. بدین سان قراملک پناهگاهی برای دشمنان مشروطه شد. پس از شکست سپاه ماکو، دولتیان کوشش در بستن راهها کردند تا از رسیدن خواربار به تبریز جلوگیری شود. عینالدوله و لشکرش راه هشترود، گرمرود و سراب و سالار ارفع راه سردرود و اسکو و پسر شجاع نظام راه مرند و جلفا را گرفتند و جلوی کاروانها را سد کردند. قراملکیان نیز راه انزاب و آرونق را بستند و رهگذران را لخت میکردند.
ستارخان با کسانی از قراملک گفتگو کرد تا دست بردارند ولی آنها نپذیرفتند. ستارخان چاره دیگری ندید جز آنکه قراملک را از پیش بردارد. روز سهشنبه ۲۴ شهریور ماه دستههایی از آزادیخواهان به قراملک تاختند و جنگ سختی درگرفت. هنگام غروب جنگ فرونشست و آزادیخواهان بازگشتند. روز ۲۵ شهریور دوباره جنگندگان رو به قراملک نهادند. سه روز جنگ با قراملک به درازا کشید. سرکرده این جنگها، حسینخان با بیش از چهارصد پانصد رزمنده بود. دولتیان پنداشتند که ستارخان با جنگ قراملک سرگرم است بنابراین از سر کوی خیابان و از بازار و از چند راهی که به امیرخیز میرفت پیش آمدند و تبریز را با توپ و تفنگ آتشباران کردند. ستارخان و بافرخان دلاورانه جلوی آنان را گرفتند و ایستادگی کردند تا به هنگام غروب جنگ بر پا بود از هر دو سو تنی چند کشته و زخمی شدند.
ستارخان از زبان مردم به "سردار" یا "سالار اعظم" و باقرخان به "سالار" یا "سالار اجل" آوازه یافته بودند. نامهای سردار ملی و سالار ملی بنا بر گزینش مردم از سوی انجمن ایالتی به ستارخان و باقرخان پس از رخداد دَوَچی داده شد.
التیماتوم عینالدوله
روز دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۲۸۷ عینالدوله که از سوی محمدعلی شاه زیر فشار بود، پس از شکست سپاه ماکو، ناچار شد یک بار دیگر زورآزمایی کند تا شاید تبریز را به زانو درآورد، بدین روی آگاهینامهای نوشت و در ۳۶ کپی به کسانی در تبریز فرستاد. در این آگاهینامه عینالدوله یادآور شد که در درازای یک ماه گذشته کوشش کرده است که "رافت ملوکانه" را به مردم تبریز برساند ولی مردم دست از نافرمانی نکشیدهاند و با سپاهیان دولت جنگیدهاند، از این پس دولت ناچار است که تبریزیان را به گردنکشی شناسد و آنان را گوشمالی دهد. بنابراین مردم تبریز میباید از فردا تا چهل و هشت ساعت تفنگها را کنار بگذارند و بر بام خانهها بیرق سپید افراشته سازند، هر کسی که در برابر لشکر دولت ایستادگی کند کشته خواهد شد. هنگامی که این آگاهی در شهر تبریز پخش شد، آزادیخواهان به ریشخند و مسخره گفتند: "پس از سه ماه جنگ، دیگر چه جای این التیماتوم است؟ چه جای چهل و هشت ساعت مهلت است؟" ستارخان نیز گویا گفته بود که "مگر تا امروز شوخی میکردید که اکنون میخواهید جنگ کنید؟"
کنسولگریها که در تبریز بودند، این التیماتوم را جدی گرفتند و به سفارتخانههای خود در تهران تلگراف کردند و از دولت درخواست ایمنی کردند. انجمن ایالتی نیز تلگرافی به استانبول فرستاد: "دولت قتل عموم ملت را از بیست و پنجم ماه چهل و هشت ساعت اعلان داده ملت حاضر مقابله". ایرانیان استانبول از "قتل عموم" ترسیدند و سراسیمه شدند و تلگرافهایی به نجف و دیگر جاها فرستادند. بدخواهان آزادی نیز که در همه کویها میتوان پیدایشان کرد، کوشش در ترساندن بیشتر مردم کردند. دو روز گذشت و از التیماتوم نشانی پیدا نشد. تبریزیان نیز پاسخی به التیماتوم نوشتند و به باغ صاحب دیوان فرستادند.[۱۳]
درباره چشمداشت پاداش و بازپرداخت هزینه فشنگهایی که خریده بود روز پیش از جنگ تلگرافی از رحیمخان [۱۴] به تهران فرستاده شد. روز چهارشنبه ۲ مهر ماه در تبریز شور دیگری برپا بود و مردم درباره یورش نیروهای دولتی گفتگو میکردند. سپاهیان دولت نیز در بیرون از شهر لشکر جابجا میکردند، دستههایی از قزاق و سواران را از لشکرگاه شاطرانلو به دَوَچی میفرستادند. سالار ارفع قرار بود که با دستههای خود از قراملک یورش برد و برای این عینالدوله سوارانی را از جنوب تبریز برای او فرستاد. سپاه ماکو از صوفیان روانه شد و در آناخاتون فرود آمد و به سنگربندی پرداخت. از سنگر امیرخیز دو توپ برای خوشآمد به سوی آنها پرتاب کردند! در این میان عینالدوله نیز تلگرافی از سوی محمدعلی شاه دریافت کرد که کار تبریز را دو روزه پایان دهد. جنگ آغاز شد و از شامگاهان تا سپیده بامداد گلوله بر سنگرها میبارید.
روز پنجشنبه از سوی دولتیان تکانی دیده نشد. سردار و سالار دستور دادند که چند توپ از سنگرهای تبریز به لشکرگاههای شاطرانلو، آناخاتون و دَوَچی انداختهشود ولی از سوی نیروهای دولت پاسخ نیامد. روز آدینه غرش توپها آرامش شهر را برهم زد. کوتاه زمانی پس از آن توپهای دشت شاطرانلو بر سر کوی مارالان و خیابان باریدن گرفت و از سوی سپاه ماکو نیز توپها به غرش پرداختند. چهارده توپ از سه جایگاه، تبریز را چهار ساعت به توپ بستند.
دو ساعت به نیمروز آواز شیپور از دَوَچی، آگاهی پیشروی را داد و ناگهان از سراسر سنگرها از سر کوی خیابان تا پلآجی جنگ و گلوله باران آغاز شد. شجاع نظام با پانصد تن نیروی سواره و پیاده از مرندی و شاهسون به سنگرهای بازار که تنها ۴۵ تن پاسبان داشت یورش بردند. دستهای قزاق نیز از پشت بام بازار پیش آمدند. از آن سوی دیگر از مغازههای مجیدالملک و عالی قاپو و از سوی پل سنگی و چند راه دیگر به کوی خیابان و نوبر تاختند. همزمان لشکرهای دشت شاطرانلو از سر مارالان و از بالای کوی خیابان فشار میآوردند. کوی امیرخیز آماج همه تاخت و تازها بود و از پلآجی و دَوَچی دولتیان هر چه زور داشتند بکار میبردند. در گرماگرم این کشاکشها، سالار ارفع با دستههای سواره و پیاده خود و تفنگداران قراملک و اسکو از راه هکماوار و آخنی (اخنجو) پیش آمدند. کوتاه اینکه سی هزار تن از یک سو و پانزده هزار تن از سوی دیگر میجنگیدند و گلوله و توپ و نارنجک بر سر یکدیگر میریختند. بدینسان جنگ و خونریزی پیش میرفت. در آغاز دولتیان چیرگی داشتند و در بیشتر جاها جلو رفته بودند و پیوسته پیروزیهای خود را به آگاهی عینالدوله می رساندند ولی کم کم آزادیخواهان در همه جاها بر نیروهای دولتی چیره شدند و آنان را واپس راندند.
نخستین مژده از رزمگاه بازار، نیم ساعت پس از نیمروز رسید. حسینخان با مشروطهخواهان دولتیان را شکست دادند و بازگرداندند. سپس مژده پیروزی از کوی خیابان رسید که دشمن از هر سو بازپس رانده شدهاست. ستارخان سردار ملی و همراهان او نیز در امیرخیز با دلیری و ایستادگی، همه دشمنان به ویژه سپاه ماکو را که به سختی میجنگیدند، پس نشاندند. در گرماگرم جنگ در سنگرهای کوی نوبر، سواران مرند و یورتچی و سربازان قزوین که به آنجا تاخته بودند، بمبی به سوی جایگاه آزادیخواهان نوبر که سرکرده آنان حاجی خان پسر علی مسیو بود پرتاب کردند. با پرتاب این بمب، هفت تن را کشته و زخمی شدند و دیگران بازگشتند. قراملکیان و دستههای سالار ارفع تا درون کوی هکماوار پیش آمدند و عیوضعلی اسکویی که از پیشجنگان بود، به هنگام شکستن در خانهها برای کشتار و تاراج، زخمی شد و با بازگرداندن او دیگران نیز به قراملک بازگشتند. به نوشته بلوای تبریز، سی تن در این جنگ از آزادیخواهان کشته و بیش از سیصد تن از نیروهای دولتی نابود شدند و پانصد و چهل توپ پرتاب شد، این بود سرانجام التیماتوم عینالدوله. انجمن ایالتی با همکاری انجمن سعادت به همه ایرانیان در همه جا در استانبول و قفقاز و عتبات و پاریس و لندن مژده پیروزی را فرستاد.
محمدعلی شاه و عینالدوله امیدها به این جنگ و نابودی مشروطهخواهان تبریز بسته بودند ولی با شکست نیروهای دولتی در تبریز عینالدوله و سپاه ماکو بیارج شدند. پس از جنگ نیز رحیم خان تلگراف دیگری درباره جانفشانیهایش به تهران فرستاد که امیربهادر به آن پاسخ داد. [۱۵] در این روزها بود که محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم از هواداری دولت کناره جست و بازگشت و پنهانی با سردار ملی و سالار ملی و دیگر سردستگان آزادی پیامهایی میفرستاد. ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی به سپهدار پیشنهاد کردند که اگر وی برآن است که کاری انجام دهد، به تنکابن برود و در آنجا پرچم آزادیخواهی را بلند کند.
پیروزیهای پیاپی مشروطهخواهان
روز یکشنبه ۵ مهر ماه ۱۲۸۷ با آنکه روز نخست رمضان بود و مردم و بسیاری از دولتیان روزه میگرفتند، باز از نیمروز دولتیان به تاخت و تاز پرداختند. رحیم خان آدمکشیهایش و تاراجهایش را گناه نمیشمرد ولی روزه گرفتن و کارهای شرعی انجام دادن برایش ارزش داشت. روزهای دوشنبه و سهشنبه آرام بود و نمایندگانی از سوی عینالدوله برای آشتی رسیدند ولی چون گفتگوهایشان با نیرنگ و دروغ همراه بود به جایی نرسید. شامگاه سهشنبه غوغای سختی برپا شد. سواران دولتی از دَوَچی و ششکلان و باغمیشه از چند سو یورش آوردند ولی با پایداری مشروطهخواهان واپس نشستند و یک سنگر را نیز از دست دادند ولی دولتیان توانستند بازار بزرگ را تاراج کنند. روز پنجشنبه ۹ مهر ماه سواران ماکو که خود را به آن سوی پلآجی رسانده بودند و در خانههای روسی و در کاروانسراها نشسته بودند را آزادیخواهان توانستند با دلاوریهای خود بیرون رانند. تا روز سهشنبه ۱۴ مهر آرامش برقرار بود، در این روز کاروانی از مردم ایروان قند و نفت و دیگر نیازمندیهای روزانه را برای تبریز بار کردند و به سوی تبریز روانه شدند ولی سپاهیان ماکو جلوی آنها را گرفتند و تلاش آزادیخواهان به یاری کاروان به جایی نرسید. چهارشنبه تا شامگاه آرام بود ولی ناگهان در کوی خیابان جنگ سختی آغاز شد. در سوی شرقی تبریز، میان بیلانکوه و باغمیشه کوهی به نام "قله" وجود دارد که مهران رود از دامنه شمالی آن میگذرد و برای جنگ جای استرتژیک مناسبی است. "قله" در دست دولتیان بود و میخواستند که در آنجا سنگر بسازند. مشروطهخواهان خیابان از راه قوریجای به آنجا تاختند و پس از سه ساعت جنگ، "قله" به دست آزادیخواهان افتاد و نیروهای دولتی شکست خوردند و پراکنده شدند. از آنجا که "قله" راه آمد و شد را میان دَوَچی و باغ صاحبدیوان میبرید، نیروهای دولتی دوباره همان شب تاختند تا شاید "قله" را از دست مجاهدان درآوردند ولی با وجود این که دولتیان نیروی جنگی بزرگتری فراهم آورده بودند، پس از چند ساعت زورآزمایی سخت، کاری از پیش نبردند و با دادن دو کشته بازگشتند.
آدینه ۱۷ مهر ماه آغاز شامگاه آرامش بود ولی نیمهشب ناگهان غرش توپ و نارنجک بلند شد. از آنجا که این سخن پراکنده شده بود که عینالدوله برای باز پس گرفتن "قله" با لشکری گران خواهد تاخت، سالار ملی ستارخان پیشدستی کرد و دستهای از رزمندگان آزادیخواه را بر سر لشکرگاه عینالدوله فرستاد. رزمندگان بسیار نزدیک شدند و ناگهان با آتشبارهای خود شلیک را آغاز کردند. نیروهای دولتی که ناگهگیر (غافلگیر) شده بودند به پدافند پرداختند و سه ساعت جنگ سختی برپا شد که تبریز را تکان میداد. نزدیک سپیده دم مجاهدان پیروز بازگشتند. بسیاری از سربازان و سرکردگان نیروهای دولتی که پس از شکست در جنگ روز سوم مهر دلهایشان پر از ترس و نومیدی شده بود، این بار برآن شدند که بگریزند. دستآورد فرار سربازان این بود که عینالدوله در کار خود درمانده و نومید شود. این جنگ شبی پر از شور و پیروزی برای مشروطهخواهان ساخت و پیامد آن پیروزی بزرگتری با بازپسین شکست سپاه ماکو به ارمغان آورد.
کشته شدن حسین خان
یکشنبه ۱۹ مهر ماه یک ساعت و نیم از شب گذشته ناگهان از همه سنگرها شلیک آغاز شد و غرش توپها برخاست. از سر کوی خیابان تا آخر کوی امیرخیز آتشباران بود و نیروهای دولتی آخرین زور خود را بکار میبردند. به هنگام روز با پس گرفته شدن "قله" و بیرون کردن سپاه ماکو، ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی برآن شدند که نیروهای دولتی را از کوی "دَوَچی" بیرون رانند تا تبریز ایمن شود. بدین روی دستور دادند که از سوی خیابان و نوبر به ششکلان و سرخاب تاخته شود و ششکلان و سرخاب را که سواران شجاع نظام و رحیمخان سنگرهای استواری در آنجا بسته بودند، بدست آورند. پیش از برآمدن آفتاب، سالار ملی با سیصد تن از رزمندگان بر سر "قله" شتافتند تا از پیشروی سپاهیان عینالدوله به ششکلان و سرخاب جلوگیری کنند. از سوی دیگر یوزباشی تقی از سردستگان مشروطهخواه با دویست و پنجاه تن از سوی پل سنگی، و حاجی قفقازی و مشهدی حسن قفقازی با دویست و پنجاه تن از راه باغمیشه، و حاجی خان پسر علی مسیو به همراهی دو دلیر نامآور دیگر به نامهای زینل و اسدالله به ششکلان تاختند. یوزباشی تقی با سوارانش در چهل و پنج دقیقه، نیروهای دولتی را که در خانه مقتدرالدوله سنگر گرفته بودند، بیرون کردند. در همان هنگام میرهاشمخان همراه یک تفنگچی به سنگر نیروهای دولتی در روی "پل قاری" تاخت و پشت سر او حاجی قفقازی با سوارانش رسیدند و چهار تن از تفنگداران آن سنگر را از پای درآوردند. سرانجام نیروهای دولتی ناچار شدند که سنگر را رها کنند و پا به فرار گذاشتند. پسر علی مسیو از دربند تلگرافخانه که "داش سنگر" مینامیدند، پیش رفت و میدان جنگ را به سواران مغازههای مجدالملک تنگ کرد، تا دو ساعت پس از نیمروز جنگ و خونریزی به درازا کشید تا اینکه سواران دولتی مغازهها را که از سنگرهای استوار به شمار میآمد، رها کردند و به سوی دَوَچی گریختند. با این پیروزی راه به سوی ششکلان گشوده شد. یوزباشی تقی و رزمندگانش که از بالا پیش میرفتند، سنگرهایی را که در سر راهشان بود با اندک زد و خوردی بدست میآوردند، تا اینکه دو ساعت مانده به شامگاه سراسر کوی ششکلان از نیروهای دولتی پاک شد و پرچم سرخ آزادیخواهی در آنجا افراشته شد. در این جنگ بیش از چهل تن از سواران دولتی و چهار تن از مشروطهخواهان کشته شدند.
در این روز از سوی بازار نیز جنگ درگرفته بود و کربلایی حسین خان و مشهدی محمدعلی خان و اسدآقا خان از سنگرهای خود میجنگیدند تا خود را به کوی سرخاب برسانند. چند ساعت زد و خورد سختی درگرفت و حسین خان با دستهای از رزمندگان، خود را به پل نظامالعلما رسانید و به کاروانسرای خرمایی وارد شد تا دیواری را بشکافد و به جنگ بپردازد. در این میان پیکار سختی درگرفت و یعقوب نامی از آزادیخواهان گلوله خورد و رزمندگان تن خونآلود او را برداشته بازگشتند و چون سراسیمه بودند به جستجوی حسین خان نپرداختند و جای او را هم نمیدانستند. دو ساعت پس از فرو رفتن آفتاب حسین خان که تنها مانده بود یک دسته از سواران مرندی پیرامونش را گرفتند. حسین خان بیباکانه جنگید ولی پس از کوتاهی، چند گلوله به سرش خورد و همانجا درگذشت. شامگان در انجمن هنگامهای برپا شد و چند هزار تن از مشروطهخواهان رزمنده گردآمدند و سرانجام قرار شد که نامهای به نایب اصغر از سردستگان دَوَچی بنویسند و حسین خان را از او بخواهند. تقیاُف و مشهدی صادق خان نیز با نایب اصغر دوستی داشتند نامهای نوشتند و پاسخ آمد که:
- فدایت شوم تقیاُف و مشهدی صادق کاغذ شما رسید، خیلی غمگین شدم. خدا شاهد است بنده آمدم دیدم کربلایی را آدمهای شجاع نظام زدهاند آوردهاند، از سر زخمدار شده است، خیلی افسوس خوردم فوری دادم مرده شور تمام کرده دفن کردم خاطر جمع باشید کربلایی حسن خان مرده، خدا میداند من چطور شدم. خدا رحمت نماید. شما سلامت باشید.
روزنامهها حسین خان را "نمونه غیرت آذربایجان" می شماردند. جانفشانیهای او در هنگامه جنگهای هفدهم و هجدهم امرداد و جنگ علیه سپاه ماکو و پیکارهای قراملک و دیگر رزمها بر سر زبانها بود. حسین خان شبی که کشته شد چهل روز بود که میجنگید و فرزندش را که در این روزها زاده شد، ندید و چشم از جهان فروبست.
شکست پایانی سپاه ماکو و کنارهگیری عینالدوله و بهم خوردن اسلامیه
روز دوشنبه ۲۰ مهر ماه مشروطهخواهان با همه خستگی و فرسودگی باز به جنگ پرداختند و از ششکلان و امیرخیز و بازار به هر سو پیش رفتند و تا شامگاه سنگرهایی از نیروهای دولتی گرفتند و گوشههایی از کوی دَوَچی را نیز بدست آوردند. سه شنبه ۲۱ مهر ماه ۱۲۸۷ از سوی کوی خیابان جنگ بر پا بود. مجتهد و امام جمعه و دیگران که از جنگ نکردن نیروهای دولتی خشمگین بودند به عینالدوله تلگراف فرستادند. ملایان که با چشم خود می دیدند که نیروهای دولتی افسرده و نومیدند و سپاهیان گروه گروه میگریزند، به اسلامیه بازنگشتند و به باسمنج رفتند. رحیم خان و شجاع نظام و لوتیان دَوَچی که از ماندن در تبریز بیم داشتند نیز به باسمنج گریختند. مردم کوی دَوَچی و سرخاب نیمشب از رخدادها آگاهی یافتند و به ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی و رزمندگان سرخاب پناهنده شدند. گروهی از آزادیخواهان پیش از برآمدن خورشید به دَوَچی رفتند و ساختمان اسلامیه را آتش زدند. روز سهشنبه مردم که از خالی شدن کوی دَوَچی و سرخاب از نیروهای دولتی آگاه شده بودند، بامدادان از خانهها بیرون آمدند و شور و شادی سراسر شهر را فراگرفت. راههایی که از چهار ماه پیش بسته شده بود، در این روز باز شد و مردم از تنگنا درآمدند. مردم به بازدید سنگرها و دیوارهای سوراخ سوراخ و خانههای در هم کوبیده شده رفتند و خود سختی کار جنگ را دریافتند. از آن سوی در دوچی، به دستور سردار ملی ستارخان پرچمهای قرمز بالای بامها افراشته شد. خانههای میرهاشم و حاج میرمناف و حاج محمدتقی صراف و کسانی از پیشروان اسلامیه از سوی خود اهالی دَوَچی به تاراج رفت. لوحه اسلامیه را مردم از جای کندند و به انجمن آوردند و وارونه آویختند. چهار توپ و یک خمپاره که از نیروهای دولتی برجای مانده بود به کوی امیرخیز و خیابان برده شد.
روز چهارشنبه ۲۲ مهر ماه سردار ملی و سالار ملی کسانی را به کوی دوچی و سرخاب فرستادند تا از هرگونه چپاول جلوگیری شود. آگاهی رسید که عینالدوله و سرکردگان با لشکر از باغ صاحبدیوان بیرون آمده و در باسمنج گِردآمدهاند. محمدعلی شاه که از شکست در جنگ آگاهی یافته بود به عینالدوله تلگرافی فرستاد که یا ملایان را به تبریز بازگرداند و در اسلامیه بنشاند و یا از والیگری آذربایجان کنارهگیری کند. همین که این تلگراف رسید، عینالدوله آشکارا کنارهجویی کرد و به نابسامانی لشکر افزود. سرکردگان بیم آن داشتند که بدون عینالدوله در لشکرگاه، بزرگان لشکر با یکدیگر سازش نکنند، بدین روی نزد عینالدوله رفتند و از وی درخواست کردند که فرماندهی را بپذیرد ولی عینالدوله این پیشنهاد را رد کرد. رحیم خان و شجاع نظام و دیگر سرکردگان آذربایجان از محمدعلی شاه در تلگرافی، پروانه خواستند که به خانههای خود روند. محمدعلی شاه در پاسخ به رحیم خان نوشت که سپاه شما خسته شدهاند در قراچهداغ گردآیید تا اینکه فرمانفرما والی آذربایجان برسد. [۱۶] بسیاری از سرکردگان و سپاهیانی که از تهران آمده بودند، پراکنده شدند. بازمانده سپاه را سالار جنگ بختیاری با خود برداشت و به "جانقور" در چند فرسخی تبریز برد. عینالدوله چند روزی در باسمنج ماند و سپس به "قزلجه میدان" رفت و با یک دسته قزاق که از تهران رسیده بودند دوباره بازگشت و در باسمنج جا گرفت. شجاع نظام در مرند لشکرگاه زد و راه جلفا را میبست. میرزا حسن و امام جمعه، میرهاشم و دیگر ملایان دشمن مشروطه و بنیادگزاران اسلامیه که تشنه به خون مردم بودند از ترس جان خود فرار کردند. حاجی میرزا حسن به "کندرود"، امام جمعه به "قزلجه میدان" رفت و میرهاشم و دسته انبوهی از سران دَوَچی راهی تهران شدند. بدین سان دوره نخست لشکرکشی دولت به تبریز به پایان رسید.
از روزی که دشمنان آزادی از تبریز بیرون شدند، مشروطهخواهان به برپا کردن ادارهها و سازمانها پرداختند. نخست، انجمن ایالتی چگونگی آنچه که گذشت را به انجمن سعادت با تلگراف آگاهی داد و آنان نیز نجف را آگاه ساختند. از سوی دیگر ستارخان، باقرخان و انجمن ایالتی کوشیدند که در شهر بیدرنگ ایمنی برقرار شود، با مردم کوی دوچی و سرخاب و ششکلان مهربانی کردند و کسانی فرستادند تا مردمآزاری نشود. مردم قراملک که زنهار (امان) خواسته بودند را سردار ملی زنهار داد و از گذشته چشم پوشید. روز یکشنبه ۲۶ مهر ماه در شهر جار زده شد که هر کسی از آزادیخواهان که یکی را بیازارد، کیفر خواهد دید. در همین روزها ادارههای نظمیه (شهربانی)، عدلیه (دادگستری)، بلدیه (شهرداری) و معارف (آموزش و پرورش) گشوده شد و آزادیخواهان به اداره این سازمانها گمارده شدند و تلگرافخانه نیز دوباره به کار انداختهشد. با گماردن قاسم خان به والی رییس بلدیه، وی با چابکی به آباد کردن کاروانسراها، خانهها و مغازههایی که در درازای چهار ماه جنگ از سر کوی خیابان تا نزدیکی امیرخیز ویران شده بود، پرداخت و سنگرها را که در میان شهر بود برداشت و بازارها را در اندک زمانی بازسازی کرد و به حال پیش درآورد. با دستور انجمن روزنامه "ناله ملت" بنیاد شد و سعید سلماسی چاپخانه بزرگ سربی در تبریز برپا کرد. سید محمدشیرازی مدیر روزنامه مساوات که در بمباران مجلس از دستگیر شدگان بود از تهران فرارکرد و خود را به قفقاز رساند و روزنامه خود را در آنجا راه انداخت و درباره بازسازی تبریز مینویسد:انجمن ایالتی شش روز در هفته تا ساعت چهار پس از نیمروز کار میکند. کارهای انجمن ایالتی به اجلالالملک سپرده شده است. شهربانی اکنون با چهارسد جوان نیرومند آراسته به یونیفورم در ایمنی شهر میکوشند و بازاریان و بازرگانان و دیگران با خیال آسوده آغاز به کار کردهاند. شهرداری با یک پافشاری بیمانندی به آباد کردن شهر و هموار کردن راهها پرداخته است. بیمارستان که در کوی ارمنستان گشوده شده است، دارای هفت اتاق در اشکوب بالا و پایین میباشد و بیست و پنج تختخواب دارد. کمیسیون جنگی به همداستانی انجمن ایالتی برپا شده است و زیردست سردار ملی ستارخان و سالار ملی باقر خان است. عدلیه تازه بنیاد به ریاست ضیاءالعلما است. کمیسیونهای مالیه و اعانه ستایش میشود. روزنامههای "ناله ملت" و "انجمن" و "مساوات" و چاپ شدن دیگر نوشتارها و بازشدن دبستانها.
در میان شادیها، تنها چیزی که مایه افسوس و اندوه همگی بود، نبودن حسین خان بود. از سوی سردار و سالار ملی و دیگران پیاپی آیین سوگواری به نام وی برگزار میشد.
مردم تهران نیز از پیروزی تبریز در پنهان شادی میکردند. کار شگفتآوری که انجمن انجام داد فرستادن تلگراف درازی به محمدعلی شاه بود که در آن خواستار باز شدن مجلس شورای ملی شدند[۱۷]، زیرا که پس از بمباران مجلس، محمدعلی شاه نوید داد که سه ماه دیگر مجلس را بگشاید. ولی چون سه ماه به پایان رسید در دوم مهر ماه، فرمانی به نام نخستوزیر بیرون داد و بازگشایی مجلس را به ۲۳ آبان پسافکند. [۱۸] سرانجام روز یکشنبه ۸ آذر ماه ۱۲۸۷ مجلس شورای کبرای دولتی با پنجاه همبند (عضو) برگزیده شده از سوی محمدعلی شاه در ساختمان خورشید[۱۹] به ریاست میرزا عبدالوهاب خان نظامالملک برپاشد و از سوی مشیرالسلطنه نخستوزیر گشوده شد.[۲۰]
واکنش بیگانگان
محمدعلی شاه که همه قدرت را در ایران در دست داشت با داشتن پاسپورت روسی یعنی داشتن تابعیت دوگانه، خود را در زیر چتر پشتیبانی نظامی، سیاسی و اقتصادی روسیه درآورده بود. این برای انگلیسیها که به دنبال سود خود در ایران بودند گران آمد و برای آنها شکست سیاسی به شمار میآمد. بنابراین آنها سود خود را در هواداری از آزادیخواهان می دیدند تا آنها را در برابر محمدعلی شاه سرپا نگاهدارند. روزنامههای انگلیسی پس از بمباران مجلس شورای ملی، از ایرانیان پیوسته بدگویی میکردند و با زبان ریشخند مینوشتند که ایرانیان و مردم خاورمیانه و آسیا شایستگی داشتن آزادی را ندارند. کسانی مانند تقیزاده که خود را به اروپا رسانده بودند، از دولت انگلیس درخواست کمک برای برپایی مشروطه در ایران میکردند. روزنامه تایمس لندن نیز نوشت: "انگلیسیان با روسیان اگر چه در آسیا راه همچشمی و کشاکش میپویند ولی در سیاست اروپایی همدست و همراه میباشند و پیمانهایی با یکدیگر دارند و هرگز نخواهد شد که به دلخواه آزادیخواهان ایران، دولت روس را رنجیده گردانند." با پیروزی تبریز بر محمدعلی شاه، انگلیسیان روش خود را دگرگون ساختند و گروهی از آنان به رهبری مستر لینچ [۲۱] نماینده پارلمان انگلیس کمیتهای به نام "ایران" را بنیاد کردند. روزنامه تایمس لندن نیز زبان ستایش از آزادیخواهان را بکار برد.
رفتار ستوده دیگری که مشروطهخواهان انجام دادند این بود که در درازای جنگ چهار ماهه، برای اینکه بهانه به دولت روسیه ندهند که ارتش خود را از مرز بگذراند و به آذربایجان وارد شوند، کوشش کردند که آسیبی به خانههای روسی نرسد. رفتار نیکوی آزادیخواهان با اروپاییان با سپاس ار سوی روزنامههای اروپا شناخته شد و بر زبانها افتاد. مشروطهخواهان برای اینکه دیگر بهانهای به دست دولت روس نباشد، کمیسیونی برای رسیدگی به آسیبهای جنگ به روسیان و انگلیسیان پدیدآوردند و تلگرافی به لندن و پترسبورگ و استانبول و پاریس فرستادند و آگاهی دادند که هر گونه آسیب رسیده را چه از سوی نیروهای دولتی و یا از سوی آزادیخواهان در درازای جنگ را خواهند پرداخت. کمیسیون نامهای نیز به کنسول روسیه در تبریز فرستاد که چون در جنگ با سواران ماکو اندک آسیبی به ساختمان کنسولگری رسیده است، هزینه بازسازی آن را ما خواهیم پرداخت. همان روز انجمن ایالتی آذربایجان تلگرافی به همه سفیران و نمایندگان بیگانه، برای دلگرمی بازرگانان بیگانه و بازکردن راه دوستی و تجارت در تهران فرستاد.[۲۲]
بیرون راندن نیروهای محمدعلی شاه از شهرها
محمدعلی میرزا و پیرامونیان پلید وی تنها راه چاره خود را در دستدرازی بیگانه به ایران میدانستند و با دست خود کوشش در فراهم آوردن زمینه برای یورش بیگانه به ایران میکردند. تبریزیان نیز آگاه بودند که محمدعلی شاه دست از کینهجویی برنخواهد داشت و دیر یا زود دوباره سپاه به تبریز خواهد فرستاد. از آنجا که قند و شکر و نفت و کبریت و ابزار زندگی و جنگی از راه جلفا میآمد، شجاع نظام به دستور تهران، هر کاروانی را که از تبریز یا جلفا میرسید، کالاهایشان و چهارپایان را نگاه میداشت. بازرگانان انگلیسی و اتریشی نیز که برای آزاد کردن کالاهای خود به جلفا رفتهبودند را شجاع نظام برگرداند و کالاها را به آنها نداد. تبریزیان نیز برآن شدند که این دشواری را از سر راه بردارند و یکی از شاهکارهای تاریخ مشروطه را پیاده کردند و با یک نقشه زیرکانه شجاع نظام را برانداختند. مُهر سیفالسادات از پولدارهای دَوَچی و از دوستان شجاع نظام، به دست حسن از آزادیخواهان میافتد و آن را به نزد حیدر عمواغلی میبرد. عمواغلی نیز نقشه بمبگذاری به اندیشهاش میرسد. بمبی با دستیاری گرجیان ساخته شد و به همراه نامهای با مُهر سیفالسادات به پست برده شد. میرزا اسماعیل نوبری جعبه را به پستخانه برد و جعبه با چاپار روانه گردید. روز سهشنبه ۵ آبان ۱۲۸۷ جعبه و نامه به مرند رسید. شب هنگام رییس پست، نامه و جعبه را خود به خانه شجاع نظام آورد. با بازکردن جعبه بمبی ترکیده شد که آوایش تا چند فرسخ شنیده شد. شجاع نظام شکمش دریده شد. شجاع لشکر پسر شجاع نظام زخمی شد و پس از شش ساعت درگذشت. روز ۶ آبان تلفنی مرگ شجاع نظام را به آگاهی مردم تبریز رساندند و مردم به شادمانی و پایکوبی پرداختند.
سلماس و خوی
سردار ملی ستارخان کم کم شهرهایی که در دست نیروهای دولتی بود باز پس گرفت. در آرونق و انزاب نعمتالله خان با مشروطه دشمنی میکرد، سردار دستهای از رزمندگان را بدانجا فرستاد و نعمتالله و برادرش را از میان برداشتند. سپس نوبت به سلماس و خوی رسید که در این هنگام به دست اقبال السلطنه بود و او امیر امجد را به حکمرانی این دو شهر گماشته بود. روز شنبه ۲۳ آبان ماه یک ساعت پیش از پگاه، آزادیخواهان به سلماس تاخنتد و سپاه دولتی را به سرکردگی حاج حیدرخان امیرتومان شکست دادند. سلماس گشوده شد و بیدرنگ انجمن در آنجا برپا شد. حاجی پیشنماز با دستهای سلماس را نگاهمیداشتند و در بیست و پنج اسفند ماه نیز تسوج را نیز بدست آورد که یکی از کانون پیروزیها شد.
روز ۱ آذر ماه دسته دیگری به مرند تاختند، جایی که پسر شجاع نظام راه پدرش را میرفت. سردار فرج آقای زنوزی را که از قفقاز آمده بود و نامآور شده بود با رزمندگان مشروطه روانه مرند کرد و بدینسان مرند نیز به دست مشروطه خواهان افتاد و پسر شجاع نظام به خوی گریخت.
از سوی دیگر ضرغام و برادرش سام که به همراه رحیم خان به قرهداغ واپس نشسته بودند و در این زمان با چند سد سوار، شهرها و دهاتهای پیرامون را تاراج میکردند و مردم را میکشتند. تا اینکه روز چهارشنبه ۲۰ آبان ناگهان به ده مجونبار که ارمنینشین بود و کلیسای بزرگی داشت، یورش بردند. ارمنیان به جنگ برخاستند و هشت ساعت دلیرانه ایستادگی کردند ولی شمار سواران دولتی بیشتر بود، مردم چارهای ندیدند جز آنکه در کلیسا گرد بیایند و ده را برای تاراج به سپاه دولتی واگذار کنند. سواران ده را چپاول کردند و در پایان چهار توپ به کلیسا شلیک کردند. در این جنگ ۱۸ تن از ارمنیان کشته و ده تن زخمی شدند.
خوی در دست امیر امجد با یک دسته از سپاه ماکو افتاده بود. اینان میرزا حسین طبیب یکی از مشروطهخواهان به نام خوی را دستگیر کرده و میخواستند که وی را در دهانه توپ بگذارند و تکه تکهاش کنند ولی میرزا حسین طبیب خودکشی کرد. میرزا حسین طبیب یکی از کشتهشدگان راه آزادی است. پس از اینکه اقبالالسلطنه از چگونگی از دست دادن سلماس آگاه شد، سپاهی با بیش از سه هزار تن سواره و پیاده از ماکو به سرکردگی عزوخان و اسماعیل آقا (سیمکو) و نعمتالله خان ایلخانی را روانه جنگ با مشروطهخواهان کرد. در جنگی که میان سلماس و خوی روی داد، مشروطهخواهان شکست خوردند و بازپس نشستند. عزوخان نیز در "کهنه شهر" لشکرگاه زد و به تاراج و کشتار پرداخت. تا اینکه آگاهی رسید که میرزا نورالله خان و قوچعلی خان در راه هستند. عزوخان ترسید و با مشروطهخواهان گفتگوی آشتی کرد و سپاه خود را بیرون برد. میرزا نورالله خان و ابراهیم خان از سوی کمیته "اجتماعیون عامیون" و "انجمن ایرانیان" در باکو برای گشایش خوی فرستاده شده بود. قوچعلی با برادرانش شیرعلی خان و بخشعلی خان از سوی امیرامجد راه جلفا و خوی را نگاه میداشتند. نورالله خان با این سه برادر به گفتگو نشست و هر سه را هوادار مشروطه گردانید. برای گشایش خوی، نورالله خان با قوچعلی خان به همراهی خلیل خان هرزندی و مشهدی اسماعیل گرگری و عباس خان علمدار که هر یک بیست تا سی تن رزمنده داشتند، به "بایواغلی" تاختند و پیروز شدند. به بخشعلی خان در یک فرسخی خوی یورش برده شد ولی با کمک نورالله خان و دیگران، دشمن شکست خورد و بیرون رانده شد. فرمانده سپاه مشروطهخواهان، نورالله خان و قوچعلی با دویست و پنجاه تن از دلیران برگزیده از بیراهه خود را به دیزجذر میان سلماس و خوی رساندند. شب ۱۷ آذر ماه ۱۲۸۷ به خوی ریختند و شهر را بدست گرفتند و امیرامجد نیز با زیرشلواری از سوراخ دیوار فرارکرد. خوی پس از این پیروزی کانون آزادی شد ولی تا پایان جنگهای تبریز کماکان جنگهایی در خوی با سپاه ماکو رخ میداد. عمواغلی از تبریز به خوی رفت و سپاه آزادیخواهان را نیرومندتر کرد انجمن به ریاست حاجی علی اصغرآقا از بازرگانان به نام خوی گشوده شد و میرزا حسین رشدیه دبستانی را بنیاد نهاد. میرزا آقاخان مرندی روزنامه "مکافات" را پدیدآورد. ۲۴ دی ماه نیروهای دولتی به ده "پارچی" و "حاشرود" یک فرسخی خوی ریختند و با دادن یک سد تن کشته، شکست خورند و واپس نشستند.[۲۳]
در همین روزها در سایه پیروزیهای آزادیخواهان در ارومیه نیز جنبش پدید آمد و حاجی محتشمالسلطنه، انجمن را در آنجا باز کرد.
ورود سپاهیان محمدعلی شاه به آذربایجان
لیاخوف در روز ۲۰ مهر چهارسد تن قزاق را با شش دستگاه توپ به سرکردگی میرپنجه کاظم آقا را روانه تبریز کرد و به آنان گفت که چون محمدعلی شاه از پیروزی مشروطهخواهان در تبریز اندوهگین است، خود او به گردن گرفته است که گرفتاری تبریز را از میان بردارد ولی سیاست بازدارنده رفتن خود او است. این گفتار به روزنامههای انگلیسی درز کرد و زمانی این باره مینوشتند. این دسته به باسمنج رسید و در لشکرگاه عینالدوله وارد شد و همانجا ماند. تبریزیان دیگر باکی از نیروهای دولتی نداشتند و به آنها تاخت و تاز میکردند. محمدعلی شاه هم پیاپی سواره و پیاده و توپ و قورخانه از تهران روانه آذربایجان میکرد. عینالدوله در این میان به گفتگوهای آشتی پرداخت و کسانی را به میانجیگری فرستاد. میرهاشم به ستارخان سردار ملی گوشزد کرد که گول عینالدوله را نخورد، ستارخان نیز با وی همداستان بود. شب ۱۶ آذر در یخ و برف و سرما دستههای روانه باسمنج شدند. آیدین پاشا از نارنجکاندازان از امیرخیز فرستاده شد. دو فرسنگ[۲۴] راه تبریز تا باسمنج را آزادیخواهان در خاموشی و آرامی پیمودند ولی در نزدیکی گورستان باسمنج، حسن دلی سرکرده دسته پیشرو، بدمستی کرد و دولتیان آگاه شدند و جنگ آغاز شد و بسیاری از آزادیخواهان کشته شدند. کاظم آقا نیز گلولهای به سرش خورد و کشته شد. با آنکه مشروطهخواهان کاری از پیش نبردند ولی لشکر عینالدوله بهم خورد. با رسیدن دستههای سپاه از تهران، دولتیان به سنگرسازی در کوی خیابان و مارالان در ساریداغ و کنارهها پرداختند. در بسیاری از شهرهای ایران جنبش نمودار شده بود و در تهران و خراسان مردم آماده شورش بودند. در رشت گروهی در کنسولگری عثمانی بست نشستند و در تالش از دیرباز جنگ و خونریزی بود. همه با انزجار از محمدعلی شاه میگفتند و محمدعلی شاه تنها پیاپی سپاه و ساز و برگ به آذربایجان میفرستاد. در همین روزها، روزنامه "اقیانوس" فهرستی از لشکرهایی که به آذربایجان فرستاده شده بودند را به چاپ رساند.[۲۵] بیش از پانزده لشکر وارد آزدبایجان شدند و سرکردگان آن نخست به باسمنج وارد میشدند و پس از دیدن عینالدوله روانه شهرهای دیگر آذربایجان میگشتند.
صمدخان مردی خونخوار و دشمن مشروطه که در مراغه خاندانش فرمانفرمایی داشته نامهای به حسام نظام نوشت که وی کار مشروطهخواهان را در مراغه به پایان خواهد رساند. صمدخان که محمدعلی شاه به او فرنام "شجاعالدوله" را داده بود، سواران و سربازان مراغه و پیرامون مراغه را گرد آورد تا ریشه مشروطه را براندازد. نخستین کاری که کرد کشتار مشروطهخواهان بود. میرزا محمد حسن مقدس پیرمرد را با شکنجه بسیار کشت سپس با دستگیری دلگداز میرزا عبدالحسین خان انصاری، ملاعبدالاحد خان معلم، حاجی علی چایچی، حاجی میرزا حسن شکوهی ، مشهدی علی تبریزی، مشهدی صادق تبریزی و حاجی حمید تبریزی و شکنجه آنان، آغاز به تجارت با جان مشروطه خواهان کرد و با گرفتن پولهای هنگفت آنان را پس از تکه و پاره کردن بدنشان، آزاد میکرد. صمدخان شجاعالدوله نزدیک به چهارهزار سوار و پیاده گردآورد و با توپ از مراغه بیرون آمد و به خانیان رسید. از سوی دیگر سپاهی از آزادیخواهان به سرکردگی محمد قلیخان آغبلاغی و حاجی خان قفقازی در روز ۱۶ آذر ماه ۱۲۸۷ روانه مراغه شدند و به خانقاه رسیدند. روز ۱ دی ماه میان این دو لشکر جنگ درگرفت و آزادیخواهان که شمارشان هزار تن بود شکست خوردند. سپاهیان شجاعالدوله سر آنان را بریدند و در توبره گذاشتند و برای صمدخان شجاعالدوله بردند. بسیاری را که دستگیر کرده بودند، برهنه کردند و در سرما و برف رها کردند. این نخستین شکست سخت مشروطهخواهان از سپاه صمدخان بود. صمدخان دو روز در خانقاه ماند و سپس روانه خسروشاه شد و حاجی احتشام لیقوانی با یک دسته سوار و سرباز به او پیوست. همان روزها نیز رحیمخان با سواران و سربازان قرهداغ به لشکرگاه عینالدوله پیوست.
روز ۱۷ دی ماه ۱۲۸۷ صمدخان و حاجی احتشام تاختند و جنگ در "سرد رود" آغاز شد. آزادیخواهان دلیرانه ایستادگی کردند و پس از هفت هشت ساعت دیگر نتوانستند پایداری کنند و شکست خوردند. حاج حسین ارومچی، اصغرخان (مسکین)، دوتن نماینده علمای نجف؛ شیخ جلال نهاوندی و سید معین دستگیر شدند و نایب حسین (یا پوشقانچی) و بسیاری کشته شدند. بدینسان صمدخان خود را به نزدیکی تبریز رسانید و در سرد رود لشکرگاه ساخت و از رسیدن خواربار به تبریز جلوگیری کرد و راه آرونق و انزاب را نیز بست. قراملکیان که از ستارخان زینهار خواسته بودند، با صمدخان همدست شدند. آزادیخواهان در "خطیب" از آبادیهای نزدیک تبریز در سر راه سرد رود، سنگربندی کردند و مشهدی هاشم حراجچی و مشهدی شفیع قناد را برای نگاهداری گماردند. مردم خطیب در آن زمستان سخت خانههای خود را برای آزادیخواهان گذاشتند و به تبریز رفتند و نایب اکبر ریش سپید با دستهای تفنگچی خطیب در کنار آزادیخواهان ماندند. دستههایی از روستاییان نیز به تبریز آمدند و تفنگ به دست گرفتند و به مجاهدان پیوستند. دسته ارمنی از "کمیته داشناقسیون" به سرکردگی کریخان به تبریز رسیدند. در همین روزها با معزالسلطان بنیاد شورش گیلان گزارده میشد و در اسپهان نیز جنبش مشروطه نیرو گرفت و صمصمامالسلطنه و بختیاریان به اسپهان راه پیداکردند و این شورشها در گوشه و کنار به تبریزیان دلگرمی میداد.
آشفتگی در تهران
از زمانی که مجلس شورای ملی بمباران و بسته شد، شیخ فضلالله دشمن بزرگ مشروطه پس از بمباران مجلس دوباره جان گرفت و برای کندن بنیاد مشروطه در ایران به هر کاری دست زد و محمدعلی شاه را از بازکردن مجلس شورای ملی بازداشت و با امضای تومار و فرستادن تلگرافها به وسیله ملایان همدستش در دیگر شهرها علیه مشروطه دربار را برانگیخت. ایستادگیهایی که محمدعلی شاه در برابر آزادیخواهان و علمای نجف و نمایندگان سیاسی اروپا میکرد همه به دلگرمی پشتیبانیها و شرهایی که شیخ فضلالله به پا میکرد میبود. از این رو محمدعلی شاه همواره به شیخ فضلالله نوری گوش میکرد و در هر کاری اندیشه وی را جویا میشد. مردم نیز به خانه شیخ فضلالله نوری رفت و آمد میکردند و ارج بسیاری پیداکرده بود. دیگر در کالسکه مینشست و سینهزنان و همراهان بسیاری در کنار او بودند و شیخ فضلالله به آرزوی خود رسید یعنی به قدرت و جاه و شکوه. محمدعلی شاه با دستیاری شیخ فضلالله نوری و دیگران برنامه ریشهکنی مشروطه با تومار درست کردن و مجلس شورای کبرای دولتی[۲۶] راه انداختن را به انجام رساندند. مردم نیز تا میتوانستند از محمدعلی شاه و شیخ فضلالله بد میگفتند. محمدعلی شاه با پنجاه تن از نزدیکان درباری خود مجلسی را جانشین مجلس شورای ملی کرد و خود نمایندگان آن را برگزید و سرانجام روز یکشنبه ۸ آذر ماه ۱۲۸۷ مجلس شورای کبرای دولتی از سوی مشیرالسلطنه نخستوزیر گشوده شد.
در آبان ماه تلگرافی از نجف رسید که حاجی میرزا حسین تهرانی درگذشت. در تبریز و همه شهرهای ایران آیین سوگواری باشکوهی برگزار شد. سیدعلی آقا یزدی روضهخوان بدخواه مشروطه که از بنیادگزاران آشوب میدان توپخانه بود، در سوگواری حاجی آقا تهرانی در خانه خود چادری افراشت و مردم به خانه وی روانه شدند. سیدعلی آقا یزدی آشکارا به هواخواهی از مشروطه پرداخت و از علمای عظام در نجف که پشتیبان مشروطه بودند ستایش کرد. محمدعلی شاه بیدرنگ کسانی را فرستاد تا چادر را پایین آوردند ولی این به خوبی نشان میداد که محمدعلی شاه در دیده مردم خوار شده است. بدینسان میگذشت تا اینکه در آذر ماه سیدعلی آقا یزدی به عبدالعظیم رفت و در آنجا بست نشست و پرچم مشروطهخواهی را افراشت و مردم را گِرد خود آورد. صدرالعلما و دستههای دیگر به سفارت عثمانی رفتند و در آنجا برای برقراری مشروطه بست نشستند. با رخدادن اینگونه نشانهای دشمنی با محمدعلی شاه، رشته کار در تهران از هم گسیخت. در این میان برخی از آزادیخواهان برنامه کشتن شیخ فضلالله را ریختند و جوان بیباکی به نام کریم دواتگر را برای این کار برانگیختند. ۱۹ دی ماه ۱۲۸۷ کریم دواتگر ششلول خود را کشید و به سوی شیخ فضلالله شلیک کرد. گلوله به ران شیخ خورد ولی زخم کاری نبود و پس از چندی بهبود یافت. کریم دواتگر کوشش کرد که با گلولهای خود را بکُشد ولی گلوله زیر گلوی او خورد و استخوان گونهاش بیرون آمد. کریم در زندان بود تا تهران به دست آزادیخواهان افتاد.[۲۷]
جنگها با صمدخان شجاعالدوله و ارشدالدوله و عینالدوله
صمدخان روز پنجشنبه ۱۷ دی ماه ۱۲۸۷ به سر رود رسید و در آنجا فرود آمد. پس از یک هفته در روز پنجشنبه ۲۴ دی ماه چهارسد تن از سواران صمدخان به "لاله" در نیم فرسخی غرب تبریز تاختند و گوشمالی سختی از آزادیخواهان خوردند و گریختند. روز آدینه شش تن از دسته داشناقساقان ارمنی به سرکردگی فدایی به نام "گری" که به تازگی از قفقاز رسیده بود، برای بازدید از سنگرهای خطیب راهی آن ده میشود، بر بلندیهای خطیب به "اخمه قیه"[۲۸] نگریست و دریافت که نزدیک به پانصد سواران دولتی در آنجا گِردآمدهاند. بهادران فدایی از با شمار کم به جنگ با سواران دولتی میپردازند و آزادیخواهان آگاهی یافته از چند سو شلیک میکنند و سواران صمدخان فرار میکنند.
این دو شکست به صمدخان شجاعالدوله گران آمد و بیدرنگ روز شنبه با همه نیروی خود به "اخمه قیه" تاخت. فداییان داشناقساقان و رزمندگان ارمنی و گرجی و حاجی پیشنماز سلماسی و بلال آقا کهنه شهری که این روزها به تبریز آمده بودند همگی روانه میشوند. برای نخستین بار جنگ با آیین نظامی درگرفت. سه ساعت پیکار به درازا کشید و هر دو گروه پایداری میکردند. یک ساعت به فرورفتن آفتاب دولتیان تاب پایداری نیاوردند و آزادیخواهان ناگهان بیرون ریختند و نیروهای صمدخان را واپس راندند و یازده سنگر را گرفتند. نیروهای دولتی ۴۳ کشته دادند ولی از مشروطهخواهان تنها چند تن زخمی شدند. از ۲۸ دی ماه و با فرارسیدن محرم جنگی در میان نبود. صمدخان شجاعالدوله نیر آگهی نوشت و پخش کرد که نمونهای از پندار او درباره مشروطهخواهان بود. وی به مردم هشدار داد که با خانواده خود تبریز بیرون روند و اگر نتوانستند نشان دهند که از مطیعین هستند زیرا که دولت برآن است تبریز را از سرکشان پاک کند.[۲۹] عینالدوله که پیروزیهای شجاعالدوله بر خود میبالید، پیوسته برای وی ابزار جنگ میفرستاد.
روز آدینه ۱۶ بهمن ماه ۱۲۸۷ زمانی که دوازده محرم به پایان رسید، ناگهان سپاه صمدخان با سپاهیانی که از باسمنچ از سوی عینالدوله رسیده بودند، به شلیک پرداختند. شجاعالدوله با نیرنگ مجاهدان را از سنگرهای خطیب دور ساختند و پاسبانان آزادیخواه سنگرهای خطیب شلیککنان جلو رفتند و دشمن را واپس راندند و برآن شدند که بر سرد رود دست یابند و این همان نقشه پلید شجاعالدوله بود که اینان را از خطیب دور سازند. سپاهیان شجاعالدوله که در سرد رود بودند و لشکریان باسمنج در بیابان در کمین نشستند. آزادیخواهان سواره برای نگهداری سنگرها بازگشتند و تنها یک دسته پیاده از آزادیخواهان با سپاهی آراسته دشمن و با شمار چند برابر خودشان به جنگ پرداختند و رفته رفته از خطیب دور شدند و ناگهان سپاه دشمن گرد آنان را گرفتند و هر یک از آزادیخواهان چنان دلیری و جانفشانی کردند که شگفتانگیز بود. در این گیر و دار پنج تن از مشروطهخواهان کشته و چهارده تن دستگیر شدند. در همین هنگام ستارخان و باقرخان با دستهای از رزمندگان گرجی و ارمنی از راه رسیدند و سپاهیان دشمن را پراکندند. روزنامه ناله ملت شمار کشته شدگان دشمن را بیش از ۱۳۰ تن و شمار زخمی و کشتهشدگان آزادیخواهان را نزدیک به پنجاه تن گزارش کرد. پس از این جنگ تا پایان بهمن درگیریها سنگر به سنگر بود.
اندیشه نابود کردن صمدخان
در این روزها آزادیخواهان در اندیشه از میان برداشتن صمدخان با بمب بودند. نخستین بمبی که کار گذاشتند در سنگر صمدخان بود که آن را زیر خاک پنهان کردند ولی روباهی که از آنجا گذشت و سیم نارنجک به پایش گرفت و با آوای مهیبی ترکید. شجاعالدوله بیدرنگ مژده تندرستی خود را به عینالدوله داد. دومین بمب در سنگری که سپاهیان صمدخان روزها تمرین تیراندازی میکردند در روز ۲۴ بهمن ماه ۱۲۸۷ گزارده شد. در این روز یار محمد خان کرمانشاهی با دستههای سواره و پیاده به هنگام پگاه جلوی سنگرهای دولتیان به نمایش جنگی پرداختند. سواران دولتی با دیدن آنها شیپور جنگ را زدند و از سرد رود سواره خواستند و با رسیدن آنها آغاز به جنگ کردند و ناگهان نارنجک ترکید و سنگر به هوا پرید. حاج یحیی سرهنگ دهخوارقانی زخمی و نابینا شد و چند تن از سواران کشته شدند و دیگران بازگشتند. بهمن به پایان رسید و گاه و بیگاه جنگهایی رخ میداد. پیشتر در تابستان کوی دَوَچی کانون دولتیان بود این باز در زمستان سنگرهای لاله و اخمه قیه کانون دولتیان شده بود. در این روزها چون همه راهها بسته بود، خواربار به شهر نمیرسید و نان در نانواییها کمیاب و دیگر غلات و خوردنیها نیز بسیار گران شده بود.
رحیم خان که در روستای الوار[۳۰] نشسته بود راه جلفا را بست. پست از اروپا در مرند انبار میشد. سواران رحیم خان در روستاهای الوار، ساوالان و مایان به مردم ستم میکردند و ناله مردم از بیداد آنان بلند بود. ستارخان سردار ملی برآن شد که وی را از میان بردارد. بدینروی با بلوری و فرج آقا که با دستههای رزمندگانشان در مرند بودند به گفتگو نشست. روز دوشنبه ۳ اسفند ماه سردار ملی ستارخان با سپاهیان دلیر گرجی و ارمنی و آزادیخواهان، پیش از برآمدن آفتاب روانه الوار شدند و در نزدیکی روستای الوار سنگر گرفتند و جنگ خونینی درگرفت و تا شب هنگام دو سپاه سخت میجنگیدند. در این روز ستارخان چنان گُردانه جنگید که از هر سو وی را ستایش کردند. در کتاب آبی انگلیسیان درباره مشروطه مینویسند: ستارخان در این روز با سپاه دلاور ارمنی و گرجی به تنگنا افتاد و سواران رحیم خان میخواستند که سردار را زنده دستگیر کنند و انبوهی بر سرش ریختند. ستارخان سردار ملی با چنان خونسردی و مهارتی میجنگید و همراهان ستارخان با دیدن او با چنان شیردلی جنگیدند تا دستههای دیگری از آزادیخواهان نیز به یاری رسیدند. در این روز، میان آزادیخواهان و سواران چنان پیکار خونینی درگرفت که سرانجام رحیم خان که امید به دستگیری ستارخان را داشت، پا به فرار گذاشت.
سپاه مرند
سپاه مرند با پانصد تا ششصد تن جنگنده برای یاری روانه الوار شدند، ولی در نزدیکیهای الوار با سپاه ضرغام و برادرش سام خان روبرو گشتند که با هفتصد تن رزمنده، برای کمک به رحیم خان در راه بود. جنگ سختی نیز میان این دو سپاه در گرفت، ولی سپاه مرند پیروز نشدند و چگونگی را به آگاهی تبریز رساندند و به صوفیان و از آنجا به مرند بازگشتند. با از دست رفتن مرند، آقا بلوری و فرج آقا و کسانی دیگر دستگیر شدند و شکنجه بسیار دیدند. رحیم خان در الوار ماند و از این پیشآمدها گستاختر شد و دو سه روز دیگر در درگیری سختی آزادیخواهان را شکست داد و صوفیان را نیز گرفت.
از ۶ اسفند ماه یک سری جنگهای سخت و بزرگتری آغاز شد. ارشدالدوله[۳۱] که از سوی محمدعلی شاه[۳۲] به فرماندهی لشکرهای گِرد تبریز برگزیده شده بود تا تبریز را بگشاید. ارشدالدوله به عینالدوله که در باسمنج در درازای هفت ماه گذشته کاری از پیش نبرده بود سرکوفت میزد و برآن شد که در "بارنج" در نزدیکیهای تبریز سنگربندی کند. بدین روی عینالدوله را با سپاه اندکی در باسمنج رها کرد و خود با سواره و پیاده به بارنج فرودآمد و به همدستی شجاعالدوله از ششم اسفند تبریز را به توپ و گلوله بست. بمباردمان از بارنج آغاز شد ولی چون سنگرهای خیابان و مارالان بسیار استوار بود کاری از پیش نرفت. همزمان از سوی سرد رود نیز تاخت و تاز آغاز شد. چند هزار سوار و سرباز با طبل و شیپور شلیککنان پیش میآمدند و سنگرهای خطیب را گلولهباران کردند. آزادیخواهان به پدافند از سنگرها کوشیدند ولی در برابر دشمن دولتی نتوانستند پایداری کنند و به سوی تبریز در کوی "چهار بخش" واپس نشستند. گلولههای صمدخان و ارشدالدوله پیوسته میبارید. در این گیرودار، ستارخان سردار ملی سوار بر اسب، به همراهی یک تن، خود را به آنجا رسانید و بدون اینکه درنگ کند به پیش تاخت تا به جایی رسید که دولتیان را دید. سپس خود را در باغی پنهان کرد و دیواری را سنگر کرد و به تنهایی به جنگ پرداخت، ستارخان چنان میجنگید که مانند این بود سپاهی از پس آن دیوار میجنگد. یکتازان دولتی گام به گام شلیککنان پیش آمدند. نخستین تیر ستارخان یکی را کشت و تیرهای دیگر هم یکی پس از دیگری سواران را به خاک انداخت. یارمحمدخان کرمانشاهی و حسن کُرد که دنبال سردار را گرفته بودند، به آنجا رسیدند و سنگر گرفتند و جانبازانه جنگیدند. در این میان گرجیان نیز بدانها پیوستند. نیروهای دولتی که به تبریز بسیار نزدیک شده بودند، به آسانی بازپس نمیرفتند. چارهای نبود جز اینکه مجاهدان پس بنشینند و خود را به سنگرها رساندند. سرانجام با همه پافشاری و دلیریهایی که نیروهای دولتی از خود نشان دادند، با دادن انبوهی کشته، تفنگ و فشنگ را برزمین نهادند و گریختند. روزنامه مساوات شمار کشتهشدگان دولتی را ۱۱۵ گزارش میکند. سردار ملی ستارخان در تلگرافی به استانبول مینویسد "دیروز پنجشنبه دولتیان از دو طرف خطیب و باسمنج حمله سخت، شکست فاحش برداشته خصوصا در خطیب پانصد نفر بیشتر از آنها مقتول و با فتح عظیم دعوی ختم نمود – ستار".
دولتیان چنین کشتاری ندیده بودند و چهار ارابه چهار اسب را از لاشه کشتهشدگان پرکردند و در گورستان کجیل به خاک سپردند، گویا حمزه خان نیز در میان آنان بوده است. از سوی آزادیخواهان حاجی شفیع قناد آن راد مرد پیر نیز از پای درآمد. در این روز سرباز زخمی دستگیر و به بیمارستان آورده شد. در بازجوییها سرباز گفت به ما گفتند که شما بیدین شدهاید و به این نام ما را به جنگ با شما آوردند.
جنگاوری ستارخان سردار ملی بار دیگر در میان مردم هنایید (ثابت شد) و بار دیگر زبانها به ستایش و آفرین او بازشد. مشهدی محمدعلی خان که خود از رزمندگان دلیر و نامی بود میگوید:" امروز من در خطیب نمیبودم ولی اگر بودمی من نیز گریختمی. اینست با خود میاندیشم که ستارخان شدن کار آسانی نیست.
پیکار هکماوار
آدینه ۷ اسفند ۱۲۸۷ با اینکه صمدخان شکست سنگینی خورده بود باز هم از سوی خطیب و خیابان جنگ و بمباردمان میکرد. ارشدالدوله امیدوار بود که تبریز را خواهد گرفت و پیوسته گلولههای شرابنل[۳۳] را با شنیدر[۳۴] پرتاب میکردند. در این دو روز بیش از پانصد توپ بر سر تبریز ریختند. از بس که گلوله ریخته بود، بچهها آنان را بازیچه میشمردند و گلولههای کور یا ترکیده نشده را با خود به خانه میبردند. روز ۸ اسفند ماه از غرب صمدخان دستهای از سپاه خود را در سرد رود نشاند و خود با توپخانه و سپاه گرانی در قراملک فرودآمد و محبعلی خان را با دستهای به شامغازان که در شمال غربی قراملک بود فرستاد و آنجا سنگر گرفتند. آزادیخواهان نیز با دیدن جا به جا شدن لشکرها، دریافتند که تاختها از هکماوار و آخنی خواهد بود و سنگرها را در هکماوار استوارتر کردند. روز آدینه ۱۴ اسفند ماه صمدخان از قراملک و شام غازان و سرد رود، عینالدوله از باسمنج، ارشدالدوله از بارنج و باسمنج و رحیمخان از پل آجیبیک مانند جنگ سوم مهر ماه از چندین سو به تبریز تاختند. سپیده دم مجاهدان پیشدستی کردند و غرش توپ از سنگر هکماوار برخاست. از شش جا توپهای دولتی به شهر میبارید و از این سوی توپهای تبریز نیز پاسخ میدادند. در این روز تا نزدیکی نیمروز هکماوار و آخونی و خطیب به دست صمدخان افتاد بدین معنا که صمدخان در میدانی به درازای یک فرسنگ و پهنای نیم فرسنگ پیش آمد و خود را به درون تبریز رساند. دولتیان خانهها را تاراج میکردند و پیش میرفتند. مردم تبریز با آگاهی از شکست مشروطهخواهان و افتادن هکماوار به دست صمدخان پراکنده شدند و جوش و خروشی در شهر پدیدآمد. اگر مردم تفنگ و فشنگ داشتند بیدرنگ به رزمندگان میپیوستند. کم کم در سراسر شهر مردم بهپاخاستند و گروه گروه روانه هکماوار شدند. در گرماگرم این گرفتاری حاجی علی عمو پیرمرد غیرتمندی از مشروطهخواهان با دیدن شکست مجاهدان روانه دیزج شد و مانند دیگران میجنگید تا سردار آمد. حاجی علی عمو سر از پا نشناخته توپی که در سنگر هکماوار بود و مجاهدان آن را بیرون برده بودند را هل داد و پشت دیواری کشید و توپچی را یاری کرد. نخستین توپ پرتاب شده به دولتیان آسیب سختی به آنان وارد ساخت. با توپهایی که پس از آن شلیک شد، دو سنگر و چند تن از پیشتازان سپاه شجاعالدوله نابود شدند و گلولههای جانستان سردار ملی ستارخان بر سر دولتیان میریختند. در این هنگام مشهدی محمد علیخان، اسد آقا، حاج حسن کوزهکنانی و دیگران از راه آخونی به هکماوار وارد شدند و به جنگ پرداختند. گروهی از رزمندگان از راه دیزج دیوارهای خانهها را میشکافتند تا به جای صمدخان برسند. صمدخان نیز با تنی چند از سرکردگان و سوارانی که پیرامون او بودند از راه "ارهگر" گریختند. اگر صمدخان ده دقیقه بیشتر مانده بود، دستگیر میشد. پس از اندک زمانی مجاهدان پدیدار شدند و پشت سر آنان انبوه مردم با هایهوی شادمانی پیش میآمدند. در کوی خیابان نیز جنگ سختی درگرفت و با آنکه تاخت و تاز از سوی دولتیان سرزده بود، آزادیخواهان با کاردانی و دلیری آنان را پس نشاندند.[۳۵]
پس از آن شکست این پیروزی شکوه دیگری داشت. به نوشته روزنامهها بیش از ۱۳۰ تن از سوی صمدخان کشته شدند. از رزمندگان دوازده کشته در کوچههای هکماوار دیده میشد. کسانی از ملایان چون حاج شیخ علیاصغر لیلاوایی، شیخ محمد خیابانی، میرزا اسماعیل نوبری، میرزا محمدتقی طباطبایی و میرزا احمد قزوینی (نماینده علمای نجف) در این پیکار نیز تفنگ برداشتند و به جنگ با دولتیان پرداختند. از پیشتازان و دلیران میباید حاجی خان فرزند علی مسیو، نایب محمد خیابانی پسر حاجحسینحلاج، مشهدی میرکریم مجاهد، حسین نام جوانی از تفنگچیان ارک، آقای ابوالسادات، مشهدی محمدعلی ناطق، یارمحمدخان کرمانشاهی، حسینخان کرمانشاهی، آقامیرهاشم خیابانی، عباسقلیخان سرتیپ، علیاکبرخان مینالو، میرزاعلیخان یاوراف، نایب حسنگماشته حجتالاسلام، اسدآقا فشنگچی آجودان نظمیه، مشهدیحسن قفقازی، یوسف چراندابی، شهباز گماشتهی سردار، تقیوف، محمدخان سرتیپ توپچی امیرخیز، آیدینپاشا قفقازی، میرزاحسین پسر حاج علیآقا قناد، محمدقلیخان قرهداغی، حاج علیعمو، حسنآقا پسر حاج مهدیآقا، آقاعمواغلی نگهبان انجمن را نام برد که نام هایشان نیز در روزنامه نالهی ملت به چاپ رسید. برای جانفشانیهای کربلایی علی هکماواری، ستارخان سردار ملی او را "دزی قیم علی" (علی استوار زانو) نامید. بزرگترین جانفشانی و مردانگی از آن خود ستارخان بود.
روز ۱۸ اسفند ۱۲۸۷ میرزا سعید سلماسی جوان غیرتمند مشروطهخواه با دستهای از جوانان آزادیخواه عثمانی به فرماندهی خلیل بیک به یاری آزادیخواهان رسیدند. میرزا سعید سلماسی چون در استانبول بازرگانی می کرد عثمانیان او را میشناختند. در این روز عمواغلی و مجاهدان و میرزا سعید سلماسی و سه دسته ایرانی و ترک و ارمنی سپاهی در سعدآباد در برابر دولتیان گردآمدند و خلیل بیک نیز با دسته خود به آنجا پیوست و با فریادهای زنده باد مشروطه زنده باد ستارخان از رود قوتور گذشتند و به کنار ده حاشرود رسیدند و جنگ خونینی درگرفت. در این روز میرزا سعید سلماسی با شش تن دیگر از مجاهدان کشته شدند و میرزا سعید به آرزوی خود، کشته شدن در راه آزادی میهن رسید.خلیل بیک تلگرافی به استانبول فرستاد: "وان ۲۸ سفر - عدم مخابرات تبریز اعلام بیشمار با پانسد سوار به جانب صوفیان تعقیب حواله خوی به صد نفر ماکویی مقتول و خطیب شهید میرزا سعید سلماسی شهید. خلیل"
بیشتر تاراجهایی که دولتیان از هکماوار کردند را به قراملک فرستادند ولی بخشی از چاپیدهها را نتوانستند با خود ببرند، از این رو ستارخان دستور داد که این کالاها را در مسجد گردآورند و به دارندگان کالا برگردانند. برای دولتیان آشکار شد که نیروی تاخت به تبریز را ندارند. صمدخان نیز تنها کاری که توانست انجام دهد، بستن راهها بود که مردم را در گرسنگی و کمبود خواربار نگاه دارد. از روز ۱۸ اسفند ماه انجمن خواست دیرین خود را با دادن آگهی برای آموزش نظامی آزادیخواهان به انجام رساند. بدین روی در سربازخانهها کلاسهای مشق نظامی و ورزش زیر دست سرکردگان برپا شد. مردم گروه گروه در سربازخانه گِردمیآمدند و آموزش نظامی می دیدند و ورزش میکردند. باردیگر سربازخانه یکی از کانونها شد و در همین روزهاست که مستر باسکرویل[۳۶] و شاگردانش نیز به سربازخانه آمدند و در این مشقها به یاری پرداختند.
آغاز سال ۱۲۸۸ خورشیدی و بهانههای روسیان برای یورش به ایران
جشن نوروز نزدیک میشد و مغازهها تهی از خوراکیهای نوروزی بودند و مردم نیز شکیبایی پیشه کردند.
روز ۲۵ اسفند ماه جلفا نیز به دست دولتیان افتاد و روسیان بسته شدن راه جلفا و کمیابی خواربار را در تبریز بهانه کردند و به گِله و فریاد پرداختند. برای آزادیخواهان روشن بود که در پی این فریادها چه چیز پنهان است. روزنامههای روسی چنین وانمود میکردند که چون در تبریز گرسنگی و کمبود پدید آمده است، گرسنگان به خانههای روسیان و اروپاییان خواهند ریخت و تاراج خواهند کرد. روز ۲۸ اسفند ماه ثقهالاسلام تلگرافی به محمدعلی شاه فرستاد و سختی کار تبریز و بیم از دستاندازی بیگانگان را یادآور شد و درخواست که محمدعلی شاه سر به مشروطه فرود آورد و این کشاکش را به پایان رساند. از سوی دیگر علمای نجف که از کار تبریز آگاهی یافته بودند تلگرافی به سپهدار اعظم و صمصمام السلطنه در روز ۲۴ اسفند فرستادند:
- نجف ۲۲ صفر توسط انجمن سعادت رشت - جناب اشرف سپهدار اصفهان جناب صمصامالسلطنه تبریز محصور حمایت فوری دفاع عاجل بر هر مسلم واجب - محمد کاظم خراسانی - عبدالله مازندرانی
ولی این دو در حالی نبودند که یاوری به تبریز بکنند. نجفقلی خان بختیاری شناخته شده به صمصامالسطنه در اسپهان نشسته بود تا سردار اسعد بنیانگذار جنبش از اروپا وارد شود. محمد ولی خان تنکابنی شناخته شده به سپهدار اعظم نیز در رشت آسوده نشسته بود. ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی میدانستند که چشمیاری نباید از کسی داشته باشند و گره را با دست خود باز کنند. سپاه دولت هم به ستوه آمده بودند و میخواستند کار را یکسره کنند. دوشنبه ۲ فروردین ۱۲۸۸ دستهای از آزادیخواهان خیابان به یکی از سنگرهای دولتیان تاختند و آن را گرفتند. روزنامه مساوات مینویسد:"پنج کس از دولتیان را دستگیر کردند و دیگران کشته شده جز چند تنی جان بدر نبردند. نیز آنچه چادر و ابزار زندگانی میداشتند با بیست و هشت تفنگ به دست مجاهدان افتاد". این تاخت آزمایشی بود که به پیروزی انجامید. برای باز کردن راه به روی تبریز و برداشتن دشمن، در روز چهارشنبه ۴ فروردین ۱۲۸۸ جنگ بزرگی به نام "جنگ ساریداغ" درگرفت. مجاهدان و تفنگداران و انبوه مردم در سربازخانه گردآمدند و با موزیک و خروش روانه رزمگاه شدند و جنگ ساریداغ یکی از جنگهای خونین و سخت بود آغاز شد. قله کوه "هاچه داغ" که در برابر ساریداغ قراردارد و کوه آن بلندتر است را نیروهای دولتی در دست داشتند و زمان تکان خوردن به کسی را نمیدادند. تا غروب کشاکش و خونریزی بیمانندی پیش میرفت. از هر دو سو بسیاری کشته شدند. سرانجام مجاهدان سنگرهای ساریداغ را بدست آوردند ولی راه تبریز را نتوانستند بازکنند.[۳۷]
از هفته دوم فروردین نشان گرسنگی در میان مردم پدیدار شد. مردم نزار با چهرههای کبود، پژمرده، و چشمهای فرورفته دیده میشدند و ناچار به سبزهخواری افتادند و به باغها ریخته، به ویژه یونجه میچیدند و میخوردند. حاجی جواد رادمردی کرد و از انبار خود ده خروار روزانه نان پخته و با همان بهای ارزان پیشین (منی دوازده عباسی) به بینوایان میفروخت. دشمنان مشروطه نیز به وی پول گزافی پیشنهاد کردند و گندم خود را نهانی به آنان واگذار کند. در انجمن از وی سپاسگزاری شد و حاجی جواد با فروتنی گفت: "مگر این جوانان که خون خود را در راه مشروطه میریزند پدر و مادر ندارند؟ مگر خون من از آنان رنگینتر است؟ تا گندم دارم نان کرده به مردم خواهم داد سپس هم تفنگ برداشته با جان خود در راه مشروطه کوشش خواهم کرد".
روز چهارشنبه ۲۵ فروردین ماه ۱۲۸۸ ناگهان صمدخان که در قراملک لشکرگاه زده بود، با سپاهی گران از سواره و پیاده که از مراغه و کردستان به وی پیوسته بودند، به "آناخواتون" پیدا شد و جنگ سختی درگرفت صمدخان برآن بود که از راه "پلآجی" به تبریز دست بیابد و رحیم خان را نیز آگاه نکرد. در بیرون پلآجی سه ساعت زد و خورد به درازا کشید تا آزادیخواهان چیره شدند و صمدخان نومید و رسوا به قراملک بازگشت. شجاع الملک در این جنگ کشته شد. در همان روز از سوی کوی خیابان مارالان نیز بمباران شد و توپهای دولتی از دامنه کوهها پیوسته مارالان را گلولهباران کردند.
گرسنگی در تبریز بیداد میکرد، از نیمه فروردین کنسولگریهای روس و انگلیس به دستور سفارتخانههای خود به میانجیگری پرداختند و با آزادیخواهان به گفتگو نشستند. آرادیخواهان پیشنهاد آشتی را چنین بیان کردند: ۱- شاه مشروطه را بپذیرد. ۲- کسی را بگناه آزادیخواهی نگیرد (عفو عمومی) ۳- همهی سپاهیان از پیرامون شهر برخاسته پراکنده شوند. ۴- آزادیخواهان تفنگ و ابزار جنگی که از خودشان میدارند نگهدارند. ۵- والی برای آذربایجان فرستاده شود با آگاهی از خود مردم باشد.
روشن بود که محمدعلی شاه این پیشنهاد را نخواهد پذیرفت زیرا که وی همه امیدش را به گرسنگی کشیدن مردم بسته بود تا شاید ناگزیر شوند درهای تبریز را بگشایند. روز ۲۱ فروردین ماه کنسولهای روس و انگلیس و عثمانی با هم نشستند و قرار گذاشتند که ۱۷۵ خروار آرد برای هممیهنان خود از دولت بگیرند و درخواست آن را برای سفارتخانههای خود در تهران تلگراف کردند و سفیران با دربار به گفتگو نشستند. محمدعلی شاه آن را نیز نپذیرفت و پاسخ داد که همه بیگانگان از تبریز بیرون روند. کنسولها این دستور را به آگاهی اتباع خود رساندند و آنان هیچیک نپذیرفنند. کنسولها نیز پیوسته سفارتخانههای خود را در تهران آسوده نمیگزاردند و این به تبریزیان گران آمد، زیرا که در درازای این ده ماه که مردم تبریز گرسنگی میکشیدند، از شکم خود کم گذاشتند و نان و خوراک برای اروپاییان فراهم آوردند. تا اینکه روز ۲۶ فروردین ماه نمایندگان مردم نشستند و کنسولهای روس و انگلیس را فراخواندند تا میانجیگری کنند. پیشنهاد ایشان به محمدعلی شاه این بود که از جنگ جلوگیری شود و شاه دستور دهد عینالدوله روزانه یک صد و پنجاه خروار گندم به نام بینوایان شهر روانه کند و کنسولها دیدهبانی کنند که از آن گندم چیزی به آزادیخواهان داده نشود. انجمن به همداستانی آزادیخواهان رشت واسپهان و دیگر شهرها قرارگذاشتند که با دربار به گفتگو شود تا شاید کشاکش به پایان رسد. کنسول انگلیس این خواهش را با پیرایههایی از خود به تهران فرستاد ولی محمدعلی شاه آن را رد کرد.
مسترباسکرویل امریکایی
مستر هاوارد باسکرویل جوان بیست و پنج سالهای بود که تازه دانشگاه پرینستون[۳۸] را به پایان رسانده بود و به ایران آمد و در مدرسه آمریکاییان[۳۹] در تبریز به آموزگاری پرداخت. باسکرویل کوتاهی پیش از جنگهای تبریز به این شهر رسید و به آزادی ایران دلبستگی پیدا کرد و با شریفزاده که او هم یکی از آموزگاران مدرسه آمریکاییان بود، دوستی ژرفی پیداکرد و پس از چندی به مجاهدان پیوست. باسکرویل که خود دوره نظام را در آمریکا دیده بود، پس از اینکه انجمن کلاس آموزش نظامی گذاشت، پنهان از مدرسه و کنسولگری به ارک تبریز میرفت و جوانان و بازرگانزادگان و فرزندان توانگران را که دست به دست هم داده بودند، درس ورزش و مشق نظام میداد و شاگردانش هر یک پس از چندی، آموزشدهنده دیگر جوانان شدند. پس از اینکه کنسول امریکا از این کار باسکرویل آگاهی یافت، کوشش کرد که وی را بازدارد و گفت که این درآمدن او به کارهای ایران نافرمانی از قانون امریکاست. باسکرویل که با سادگی و پاکدلی به این کوشش پیوسته بود از مدرسه و امریکاییان بُرید و به آزادیخواهان پیوست و فوج نجات را آراست و در جنگ شام غازان پیشآهنگ شد.
روز دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ آزادیخواهان در قرهآغاج و آخونی گردآمدند و همه با شور تازهای برای از ریشهکندن دشمن پیش از برآمدن آفتاب از چند سو با شام غازان یا شنب غازان یکی از کویهای تبریز به پیکار پرداختند. مستر باسکرویل فرمانده "فوج نجات" همه پیروانش را که بیش از ۳۰۰ تن میشدند را در شهربانی گردآورد و با دیگر گروهها روانه کوی قرهآج که پر از مجاهد و توپچی و جنگجو بود شدند و به مسجدی در آنجا فرودآمدند. رزمندگان همه دسته دسته هر یکی از راهی پیش میرفتند و در کوچه باغها پخش میشدند. هنوز آفتاب نشده بود که به دشمن نزدیک شدند جایی که کشتزاری بود و آن سوی کشتزار دشمن ایستاده بود. هنوز کوچه باغ به پایان نرسیده بود و به دهنه کشتزار رسیده بودند که باسکرویل فرمان دویدن داد و خود در جلو رو به سوی سنگر دولتیان دوید. تنی چند از گروهش به دنبال وی دویدند، دیگران پشت درختها و دیوارها سنگر گرفتند. باسکرویل تیری شلیک کرد و چند گام دوید ولی قزاقی با گلوله وی را از پا درآورد و در آن هنگام فرمان "درازکش" داد. از کسانی که پشت سر او بودند میتوان میرزا حاجی آقا رضازاده که همان دکتر رضازاده شفق مترجم باسکرویل، حسن آقا علیزاده، حسن آقا حریری (به نام بیرنک)، میرزا احمد قزوینی نماینده علمای نجف، محمد خان (نیساری در شهربانی تهران) و حسین خان کرمانشاهی از دلیران که به همراه یارمحمدخان به تبریز آمده بود را نام برد. کشته باسکرویل را از رزمگاه به همراه تنی چند از پیروانش به تبریز فرستادند.
جنگ بالا گرفت و سردار ملی ستارخان از بالاخانهای با دوربین رزمگاه را می پایید. این بار دوم بود که همه آزادیخواهان از سرداریان، سالاریان، گرجیان، ارمنیان، قفقازیان و دیگر ایرانیان دست به دست هم داده تا ریشه دشمن کَنده شود. صمدخان نیز همه نیروی خود را بکار برد و ایستادگی میکرد. درکنار شام غازان، در کوی خطیب نیز جنگ بود و دولتیان در برابر رزمندگان کوی لیلاوا و اهراب پیدا شده و پیکار میکردند. تا غروب همچنان خونریزی بود. شامگاه کنسولهای روس و انگلیس به انجمن آمدند و با نمایندگان گفتگو کردند و تلگرافی از سوی سفیران خود از تهران نشان دادند که با محمدعلی شاه گفتگو کردهاند و قرار بر آن شدهاست که شش روز جنگ نکنند و دولتیان راه خواربار را بر روی تبریز بگشایند. دو کنسول میگفتند: "شرط این قرارداد آن است که آزادیخواهان از تاختن به دولتیان خودداری نمایند". انجمن پیشنهاد را پذیرفت و به آگاهی سردار رساندند. ستارخان نیز مانند همیشه با خشنودی پیشنهاد پذیرفت و بیدرنگ دستور آتش بس داد و سنگرهایی که از دولتیان گرفته بودند رها ساختند و بازگشتند. این واپسین جنگ خونین تبریز بود که بدینگونه به پایان رسید.
مرگ هاوارد باسکرویل همه را در اندوه فروبرد و چون در شهر آرامش برقرار شده بود، این میهمان گرامی را با شکوه بسیار به خاک سپردند. روز سهشنبه ۳۱ فروردین ۱۲۸۸ سراسر راه، از تبریز تا گورستان آمریکاییان را آزادیخواهان این سو و آن سو رده کشیدند و با تفنگهای وارونه ایستادند. تفنگی که باسکرویل به دست میگرفت، نامش و اینکه در راه آزادی کشته شده است برآن نویساندند و انجمن آن را برای مادر هاوارد باسکرویل فرستاد. هنوز اندوه مرگ باسکرویل از دلها نرفته بود که روز ۱ اردیبهشت ۱۲۸۸ میرهاشم خان خیابانی جوان دلیر رزمنده که رشته کار سردار را در دست داشت کشته شد. میرهاشم خان خیابانی به هنگام خاموشی سراسر شهر برای سرکشی به سنگر ساریداغ رفت و از سوی سنگر دولتیان تیری به وی شلیک شد که از گونه راستش وارد شد و از پشت سرش بیرون آمد. این مرد دلاور همانجا افتاد و جان سپرد. میرهاشم خان خیابانی با شکوه بسیار به خاک سپرده شد.
دخالت روس و انگلیس
سال نو ۱۲۸۸ در تهران با کشتن چند تن از مشروطهخواهان آغاز شد. میرزا مصطفی آشتیانی به بستنشینانی برای مشروطه پیوست که دوباره برای برقراری مشروطه در ایران میکوشیدند. میرزا مصطفی و برادرش حاجی شیخ مرتضی از پیشگامان مشروطه بودند لیکن پس از زمانی گام پس گزاردند. گفته میشد که حاجی شیخ مرتضی به پشتیبانی محمدعلی شاه برخاسته است. در روز ۴ فروردین ماه ۱۲۸۸ مفاخرالملک رییس تجارت و دستیار حکمران تهران، صنیع حضرت و شماری از اوباشان تهران را فرستاد و زمانی که میرزا مصطفی آشتیانی با سه تن از همراهانش از بست بیرون میآمد، آنان را کشتند. در درازای جنگ تبریز با استبدادیان در بسیاری از شهرها برای برقراری مشروطه شورش برپا بود و محمدعلی شاه سرچشمه همه این شورشها را تبریز میدانست. محمدعلی شاه که بی پول شده بود به دنبال وام از روس و انگلیس بود تا نیروی دولتی را برای سرکوبی آذربایجان پایدار نگاه دارد. از سوی دیگر هم نیروهای دولتی و هم رزمندگان آذربایجان از جنگ ده ماهه خسته و فرسوده شده بودند.
در روز دوشنبه ۳۰ فروردین که تبریز در اوج پیکار شام غازان بود دو سفیر روس و انگلیس که از آغاز شورشها به محمدعلی شاه یادآوری میکردند که با گشودن مجلس شورش را بخواباند، نزد محمدعلی شاه رفتند و شش روز آتش بس خواستند تا هر روز خوراک به نام بینوایان و بیچارگان به تبریز برده شود. ولی محمدعلی شاه آن را رد کرد و گفت مشروطهخواهان دوباره به لشکرهای دولت یورش خواهند برد. دو سفیر پیشنهاد کردند که شاه پیشنهاد تبریزیان را بپذیرد و دیگر آنان جنگ نکنند و مسولیت آن را به گردن گرفتند. همان روز کنسولهای روس و انگلیس از تهران تلگرافهایی بدستشان رسید که آتش بس شود و خواربار به تبریز فرستاده شود. دولت روسیه سپاه گرانی در مرز جلفا آورده بود و دولت انگلیس درخواست کرد که سپاهیان پشست مرز بایستند. محمدعلی شاه دروغ گفت و دستور رساندن خواربار به تبریز را نداد. آزادیخواهان تبریز نیز به امید باز شدن راه و رسیدن خواربار خاموش ایستادند و نخواستند بهانهای به دست محمدعلی شاه و دیگران بدهند. در روز ۵ اردیبهشت نامهای از کنسول انگلیس به انجمن رسید که چون دولت ایران از باز کردن راه خودداری میکند، دولتهای روس و انگلیس برآنند که خود راه را باز نمایند. از این رو نمایندگان انجمن و سردستگان، سه تن میرزا محمد تقی رییس انجمن، اجلالالملک و حاجی علی قرهداغی را به شتاب نزد کنسول فرستادند تا آنان را از آوردن سپاه به ایران بازگرداند زیرا که خود مشروطهخواهان با محمدعلی شاه گفتگو خواهند کرد. انجمن بیدرنگ که آماده هرگونه فداکاری بود، تلگرافی به محمدعلی شاه فرستاد که:
- شاه به جای پدر و توده به جای فرزندانست، اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند. ما هر چه میخواستیم از آن در میگذریم و شهر را به اعلیحضرت میسپاریم هر رفتاری با ما میخواهند بکنند و اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به خاک ایران نماند.
روز یکشنبه ۵ اردیبهشت پس از خواندن تلگراف، محمدعلی شاه امام جمعه خویی را به باغشاه خواست تا در تلگرافخانه با تبریزیان گفتگو کند. امام جمعه از محمدعلی شاه خواستار شد که تلگرافی از سر مهربانی به تبریز بقرستند و مشروطه را بپذیرد. حاجی علیاکبر بروجردی از بستگان شیخ فضلالله که در دربار بود به امام جمعه بد و بیراه گغت و بگو مگو و جنگ زبانی بزرگی پیش آمد و امام جمعه از دربار بیرون رفت. پس از چندی دوباره محمدعلی شاه امام جمعه را خواست و به او دستور داد به تلگرافخانه برود و درباریان نایبالسطنه کامران میرزا، سعدالدوله، حشمتالدوله و فرمانفرما را نیز با امام جمعه به تلگرافخان فرستاد. محمدعلی شاه تلگرافی به تبریزیان فرستاد:
- حاضرین تلگرافخانه ـ تلگراف شما را در خصوص عبور قشون روس از سرحد ملاحظه کردم این اندازه تزلزل و اضطراب وقتی جا دارد که ما از خیال آسودگی شماها غافل باشیم چگونه میشود که کارهای بزرگی را کوچک شمرده و مهم ندانیم تمام بهانه آنها ورود آذوقه بشهر و حفظ تبعه خودشان بود حالا که جنگ را متارکه نموده و ورود آذوقه را بشهر تاکید کردیم دیگر رفع اعتراض آنها شده و جلوگیری خیالات آنان را البته با تمام قوا مصمم هستیم. خوبست شما هم با آقای نایبالسلطنه امروز قرار ورود نایبالحکومه شاهزاده عینالدوله و ترتیبات لازمه آسایش مردم را بطوری که وهن دولت نباشد عاقلانه بدهید که بتوانیم تا به شور و صلاح شما و عینالدوله برای آتیه مملکت فکر صحیحی بکنیم و سد طرق اغراض بشود و بهمین وسایل بتوانیم بگوییم که امر تبریز بخوشی گذشته خارجی متقاعد شود بحواس جمع با شور و صوابدید شماها به ترتیب امورات شروع شود.
تجاوز روسیه به خاک ایران
محمدعلی شاه در تلگرافی دیگری به عینالدوله دستور آتش بس و گشودن راهها برای رساندن خواربار به تبریز را داد.[۴۰] در همان هنگام که سیم تهران این پیامها را می رسانید سیم جلفا پیام دیگری آورد که : "سپاهیان روس از پل گذشتند". از این سود در تبریز حاجی مهدی آقا، تقیزاده، میرزا اسماعیل نوبری، معتمدالتجار، معینالرعایان، میرزا حسین واعظ، شیخ اسماعیل هشترودی، شیخ محمدخیابانی، حاجی اسماعیل امیزخیزی، میرزا محمدتقی، اجلالالملک، حاجی میرزا علینقی گنجهای، حاجی میرمحمدعلی اسپهانی و حاجی علی دوافروش آزادیخواهانی که در تلگرافخانه تبریز گردآمده بودند با اندوه تلگرافی برای درباریان که در تلگرافخانه تهران نشسته بودند فرستادند و خبر بدبختی را دادند. [۴۱] که سپاهیان روس تا کنون ۳۵۰ تن را کشتهاند و این سرانجام نادانی چند تن مملکت خرابکن است. شامگاه همان روز نامهای از کنسولگریهای روس و انگلیس به انجمن رسید[۴۲]
از روز ۶ اردیبهشت راه باسمنج باز شد و بیست و چند خروار آرد به تبریز وارد شد. شامگاه روز ۹ اردیبهشت ارتش روس بیرون شهر تبریز فرود آمدند و چادر زدند. در تهران گفتگوهایی با محمدعلی شاه پیش میرفت تا مشروطه را بپذیرد. از آنجا که در گیلان و اسپهان شورش برپا شده بود و مردم این دو استان روانه تهران شده بودند، محمدعلی شاه چارهای ندید جز آنکه در برابر مشروطه سر فرود آورد و روز ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ دستخط مشروطه را بیرون داد که "مشروطیت ایران در روی همان یک صد و پنجاه و هشت اصل قانون اساسی برقرار است" و عفو عمومی داد و کسانی را که به تبعید فرستاده بود پروانه بازگشت به ایران را داد. در همین شب شورشیان گیلان قزوین را گرفتند. محمدعلی شاه مشیرالسلطنه و کابینهاش را برکنار کرد و زیر فشار نمایندگان روس و انگلیس که پافشاری میکردند که سعدالدوله نخستوزیر شود، ناگزیر شد ناصرالملک را که در این هنگام در انگستان بود به نخستوزیری بگمارد و تا رسیدنش به ایران سعدالدوله رشته کار را به دست گیرد و کابینه را پدیدآورد. روز ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ کابینه به محمدعلی شاه شناسانده شد: فرمانفرما وزیر داخله - امیرنظام وزیر مالیه تا رسیدن ناصرالملک - مستوفیالممالک وزیر جنگ - مهندس الممالک وزیر طرق و شوارع و معادن و جنگلها - مخبرالدوله وزیر پست و تلگراف - سعدالدوله وزیر خارجه. روز ۲۳ اردیبهشت ماه بستنشینان سفارت عثمانی و عبدالعظیم ایمنی یافتند و بیرون آمدند.
همزمان با این رویدادها در ایران، ارتش روسیه به تاخت و تاز و کشتار پرداختند و در اندک زمانی سپاه خود را در شهرهای خراسان و استرآباد جای دادند و کشتی جنگیاشان در بندر انزلی به حال آمادهباش بود. درباریان قاجار نیز به دست و پا افتادند که در رده مشروطهخواهان برای خود جا پایی بازکنند و به نام میانجی به نیرنگ و چاپلوسی پرداختند و همین کسان ایران را برای تلاشهای سودجویانه خود به سوی سختیها و دشواریهای بسیار هُل دادند.
در گیلان نیروی آزادیخواهان در افزایش بود و دستههای دیگر از ارمنی، گرجی، قفقازی و تالشی و از دیگر جاها بدانان میپیوستند و همه رخت آراسته بر تن و کلاه پوستی بلند و پرمو بر سر داشتند. سپاه گیلان باداشتن سرکردگان کاردانی چون یپرم خان و ابزار جنگی بسیار آماده نشسته بودند تا اینکه در روز ۲۸ فروردین یپرم خان و سپاهش به "ینگی " تاختند و پس از سه ساعت آنجا را به دست آوردند. در این جنگ ۴۰ تن از دولتیان کشته و گروهی نیز دستگیر شدند. در روز ۱۵ اردیبهشت که محمدعلی شاه بر مشروطه سر فرود آورد، در اردوی دولتی قزوین در ساختمان عالی قاپو برای زادروز محمدعلی شاه جشن برپا بود. سپاه یپرم خان از سمت دروازه شهزاده حسین در جنوب شهر قزوین وارد شدند و مشروطهخواهان قزوین نیز به آنها پیوستند و ناگهان با آوای بمب و شلیک آزادیخواهان و فریاد زنده باد آزادی و پاینده مشروطه آزادیخواهان به ساختمان عالی قاپو یورش بردند و مهمانان دولتیان پا به فرارگذاشتند و جنگ درگرفت. از دولتیان ۴۰ تن کشته شدند و از مشروطهخواهان ۳ تن کشته و ۲۴ تن زخمی شدند و چهار توپ سپاه دولتی بدست مشروطهخواهان افتاد. چهار روز پس از این که قزوین به دست مشروطهخواهان افتاد تلگرافی از محمدعلی شاه ۱۹ اردیبهشت رسید که محمدولی خان سپهدار تنکابنی آن را خواند: "مشروطیت را اعطا و امر به انتخابات نیز دادیم". سپهدار که میبایستی به تهران بتازد، تنها آهنگ بازگشت به گیلان را در سر داشت. سپاه روس از سپهدار اعظم درخواست کردند که ابزار جنگی مشروطهخواهان را از آنان بگیرد ولی معزالسلطان و دیگران فرمان وی را نپذیرفتند. سپاه روس نیز کوشش داشتند که با خانواده کسانی که بدست آزادیخواهان کشته شده بودند به گفتگو نشینند و آنها را زیر پناه پرچم روسیه درآورند.
رفتار بیدادگرانه روسیان با مردم آذربایجان
میان آزادیخواهان تبریز نیز دوگانگی افتاده بود. گروهی چون تقیزاده و مساوات براین باور بودند که به پاس پادرمیانی سفیران روس و انگلیس با دربار قاجاری در آشتی باشند تا بر پایه زبانزد "کار را که کرد آنکه تمام کرد" میخواستند که آخرین پیروزی به نام آزادیخواهان رزمنده نباشد بلکه ایشان با گفتگو و دستاندرکاری کار را به انجام برسانند. دو دولت روس و انگلیس که در نخستوزیری ناصرالملک پافشاری کرده بودند در دنباله کارشان به رخنه و نگهداری محمدعلی شاه و جلوگیری از پیشرفت آزادیخواهان پرداختند. سفیران در تهران و کنسولهای روس و انگلیس در اسپهان و تبریز نیز تلاش میکردند که با دستور لندن و سن پترزبورگ با علمای نجف گفتگو کنند و راه آشتی با محمدعلی شاه را بازکنند و علما آزادیخواهان را از شور و خروش به آرامش فراخوانند.[۴۳]
سپاه روس با بهانه آوردن گندم و بازنمودن راهها خود را به پیرامون تبریز رساندند. ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی با همه دلتنگی از ورود سپاه روس به دیدار سردار روس ژنرال استارسکی رفتند و همه رزمندگان را به آرامش فراخواندند. چند روزی گذشت و دستههایی از سپاه روس در خانه بصیرالسلطنه در نزدیکی انجمن جای گرفتند. روز ۱۹ اردیبهشت سربازان روسی به بهانه اینکه سربازی که روی پشت بام بوده و کشیک می داده با تیرهوایی که به دستش خورده زخمی شده است، از پشت بام به هر سوی تبریز شلیک کردند و حاجی محمدصادق تیر خورد و درگذشت. ژنرال استارسکی برای این رخداد و زخمی شدن سرباز از مردم اخاذی کرد و پرداخت ۱۰ هزار تومان پول در ۴۸ ساعت را خواست. مردم بیچاره تبریز ۳۰۰۰ تومان گردآوردند و برای استارسکی فرستادند. روز ۲۳ اردیبهشت ماه انجمن ایالتی و نایبالایاله اجلالالملک درخواست کردند که مجاهدان ابزار جنگ را از خود دور کنند و آنها را به ارک سپارند و با رخت رزم را از تن درآورند. در این گیرو دار ساعتی به نیمروز مانده ناگهان سپاهیان روسی به کوچه و بازار ریختند و هر کسی را با تپانچه و تفنگ دیدند با زورگویی و واژگان زشت لخت کردند و پول و ساعت آنها را نیز بردند. انجمن و نایبالایاله اجلالالملک دستور برداشتن سنگرها را دادند و روسیان پیشدستی کردند و در کویهای تبریز سنگرها را با دینامیت بر میانداختند و خانهها را هم ویران میساختند. در کوی خیابان نیز سنگرهایی ساخته شده بود که رهگذر باقرخان سالار ملی بود. روسیان نیز روز ۲۵ اردیبهشت سه دستگاه توپ به کوی خیابان آوردند و نخست توپی را در برابر خانه باقرخان سالار ملی بالای پشت بام نانوایی قراردادند و دو توپ دیگر دهانهاشان را به سوی خانه سالارملی چرخاندند و در نزدیکی خانه سالار ملی قرار دادند. سپاه روس خود به کشیدن سیم تلفن از لشکرگاه خود به کنسولگری پرداختند به جای آن که از اداره تلفن درخواست کنند. برای این کار با بد دهنی و درشتی و زور به خانه مردم میریختند و بر پشت بام میجهیدند و هر کاری که دلشان میخواست میکردند. انجمن ایالتی نیز پیوسته با فرستادن نامه به کنسول روس این رفتار زشت روسیان و شمار آنها که هر روز بدان در شهر تبریز افزوده میشد یادآوری میکرد. کنسول نیز اهمیتی به این نامهها نمیداد و در روزی که انجمن از بودن ۱۷۹ تن سرباز در تبریز گلایه کرد، ۳۵ تن دیگر را به آنها افزود. در همان روزها دفترچهای در ۱۸ رویه (صفحه) دربرگیرنده فهرست بدرفتاری و زورگویی و بی شرمی سربازان روسی با مردم تبریز از سوی انجمن ایالتی به چاپ رسید. در روز ۸ خرداد ماه روسیان حاج شیخ اصغر لیلاوایی و دو تن دیگر و همچنین یوسف هکماواری و همراهان او که از مشروطهخواهان و رزمندگان به نام تبریز بودند را دستگیر کردند که این کار تبریز را تکان داد. سربازان روسی حاج شیخ اصغر لیلاوایی را بیدرنگ به لشکرگاه خود در بیرون تبریز بردند و سوار ارابهای کردند و به قفقاز روانه ساختند. یوسف هکماواری را نیز گروهی سرباز روس دستگیر کردند و در خانه یوسف و برادرش دینامیت انداختند و یوسف و پنج تن دیکر را روی ارابه نشاندند و به لشکرگاه خود بردند.
نقشه سپاه روسیه برای قتل ستارخان و باقرخان
این درندگی روسیان مردم را بیمناک ساخت و همه ترس این داشتند که روسها سردار ملی و سالارملی را نیز دستگیر کنند. در همین روزها رییس راه شوسه روسی به دروغ بهانه آورد که ستارخان ۲۲ هزار منات[۴۴] که پول زیادی هم نبود به راه شوسه روسها آسیب وارد کرده است که این دروغ بود زیرا که در درازای جنگ، آزادیخواهان همواره می پاییدند که زیانی به دارایی و بستگان بیگانه نرسد که آوازه این کار مشروطهخواهان به روزنامههای اروپا نیز رسید و درباره آن بسیار نوشته شد. در نامهها و تلگرافهایهای پنهانی (محرمانه) رد وبدل شده میان وزارت خارجه انگلیس و روسیه پیداشدن مردان دلیر و کاردانی چون ستارخان و باقرخان به آنان بسیار گران آمده بود و میکوشیدند آن دو را نابود سازند. نگرانیها آن چنان بالا گرفت که نمایندگان انجمن ایالتی و دیگر پیشروان پاکدل آزادی که دیگر دمی از اندیشه به جان سردار ملی و سالار ملی نمیآسودند، سرانجام کوشیدند تا این دو قهرمان ملی بستنشینی در شهبندرخانه (کنسولگری عثمانی) را پذیرفتند. سردار و سالار به آسانی تن در نمیدادند ولی هر یک با چند تن از نامآوران راه آزادی و هم رزماشان به کنسولگری عثمانی رفتند. چندین بار سردار ملی دلتنگی کرد و با آنکه میدانست روسیان در پی دستگیری او هستند از کنسولگری به خانهاش شتافت. از تلگرافهایی که میان کنسولگری روس و انگلیس رد و بدل شده است، گفتگو در این بوده است که با دستیاری سفیر خود در استانبول با دولت عثمانی گفتگو کنند تا سردار و سالار را به آنها واگذارند. تبریزیان به خوبی میدانستند که پس از یازده ماه جنگ و جانبازی در راه آزادی کشور، اکنون در برابر دشمنی توانا یعنی دولت روسیه ایستادهاند و چارهای جز شکیبایی ندارند زیرا که روسیان پیوسته در پی آن بودند که با مردم درگیری پیدا کنند و جنگ بشود و به قتل عام آنان بپردازند. بهر روی روسیان گرم شدن هوا را دستاویز کردند و روزهای پایانی خرداد ماه لشکر خود را به یک بار به داخل تبریز آوردند و در باغ شمال که محمدعلی شاه به آنها واگذار کرده بود، جای گرفتند. حال مجاهدان قفقازی و فداییان گرجی و ارمنی که در آن روزهای سخت به یاری تبریز رسیده بودند و بسیاری از آنان جان خود را از دست داده بود، از ترس اینکه روسیان آنان را به دار زنند، پنهان شدند که این بر مردم تبریز بسیار گران آمد.
در این میان دشمنان مشروطه و اوباش و ارادل و واماندهها و جاماندهها به کنسولگری روسیه و انگلیس پیوستند، سفیران روسیه و انگلیس با دولتهای خود به دنبال پایدارکردن پادشاهی محمدعلی شاه بودند. سپهدار اعظم دو دلی می کرد، تنها سردار اسعد بختیاری در اسپهان بود که با دلی پاک و دیدهباز میکوشید و درباره رویدادهای تبریز نخست او بود که زبان پرخاش را باز کرد.
فتح تهران
روز ۲۹ خرداد ماه ۱۲۸۸ سردار اسعد که در اسپهان بود با ۱۰۰۰ تن سوار بختیاری و با چند تن از مردان خاندان خود با یک توپ از راه جوشقان روانه قم و روز ۴ تیر ماه وارد تهران شد. نمایندگان روس و انگلیس که پنداشتند که جنبش آزادیخواهان خاموش شده است در شگفت ماندند و به کنسولهای خود در اسپهان تلگراف فرستادند که سردار اسعد را بازدارند ولی دیر شده بود و علی قلی خان سردار اسعد بختیاری به سوی قم در راه بود. کنسول روس و انگلیس خود را با شتاب به قم رساندند و با سردار اسعد به گفتگو نشستند ولی سردار اسعد پیشنهادهای آنان را نپذیرفت و کنسول روس و انگلیس چگونگی گفتگوها را به سفارت خانههای خود تلگراف کردند و به اسپهان بازگشتند. در همین روز سپهدار اعظم و مشروطهخواهان گیلان نیز از قزوین تا ینگی پیش آمدند و سپس با پیوستن یپرم خان به آنان راهی تهران شدند. انبوهی از سپاهیان روس با توپ و میترایوز یا تیربار [۴۵] در کرج لشکرگاه زده بودند. یپرم خان چون زبان روسی را به خوبی میدانست با کاپیتان روسی بلیسنوف سرکرده سپاه روس تلفنی گفتگو کرد. ولی روسیان جنگ را آغاز کردند و یپرم خان با رزمندگان ورزیده خود در درازای یک ساعت، سپاه روس را شکست داد و واپس راند. در این میان دستههای منتصرالدوله و معزالسلطان و دیگران نیز رسیدند. از سوی دیگر روز ۱۳ تیرماه ۴۰۰ قزاق تازه نفس وارد شدند و باردیگر در شاهآباد جنگ دیگری رخ داد که آزادیخواهان نتوانستند در برابر آنان ایستادگی کنند و تا کرج واپس نشستند.
در این میان از اسپهان رزمندگان دیگر نیز به سردار اسعد میپیوستند تا اینکه در روز ۱۱ تیر ماه ۱۲۸۸ سردار اسعد از قم بیرون آمد. از آنجا که امیرمفخم یگانه هوادار محمدعلی شاه در این زمان، با دستهای از بختیاریها در روستای علیآباد بخش جعفرآباد قم جای گرفته بودند، سردار اسعد راه را کج کرد و به رباط کریم فرود آمد و از آنجا به لشکرگاه سپهدار اعظم پیوستگی پیداکرد. در همین روز محمدعلی شاه انجمنی در دربار برپا کرد و نمایندگان دو دولت روس و انگلیس را فراخواند، قرار بر این شد که از هر سفارتخانه برگزیده شوند و به نزد سپهدار اعظم و سردار اسعد فرستاده شوند. ماژور استوکس به همراهی مسیو بارنسکی نزد سپهدار اعظم و مستر چرچیل ترجمان سفارت انگلیس را به همراهی مسیو رمناسکی به رباط کریم نزد سردار اسعد روانه شدند. گفتگوها دستآوردی نداشت و نمایندگان روس وانگلیس دست خالی باز گشتند. شورشیان گیلان نقشه دیگری کشیدند و با پندی که از جنگ پیشین گرفته بودند، برآن شدند که با سردار اسعد دست به یکی نمایند و از کرج به حصارک جا به جا شدند. میان دو لشکر، پیکها در آمد و شد بودند و نامه و پیام بود که به یکدیگر می رساندند. کوتاه اینکه قرار شد که دو لشکر در یافتآباد یکی شوند. در راه یافت آباد، سردار اسعد آگاهی یافت که یافت آباد در دست نیروهای دولتی است و ناگزیر شد در قاسمآباد فرود آید. از آن سوی محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم و یپرم خان تا قراتپه پیش آمدند. سردار اسعد و چند تن از همراهانش به دیدار سپهدار رفتند و به سکالش پرداختند. نیروهای دولت به توپها و شصت تیرهای خود به سرکردگی افسران روسی و امیرمفخم با دستههای سواره، آبادیهای شاهآباد، حسنآباد، قلعه شاه، تپه یوسف، و یافتآباد را در دست داشتند و سنگرهای استواری بسته بودند.
روز شنبه ۱۹ تیر ماه ۱۲۸۸ یپرم خان با رزمندگان دلیر خود از قراتپه بیرون آمدند و همانگونه که با سردار اسعد قرار گذاشته بودند، به سوی بادامک پیش رفتند. امیر مفخم که نزدیکی بامداد به قاسمآباد رسیده بود و آهنگ تاختن بر مجاهدان را داشت، از دور دسته یپرم خان را میبیند و بیدرنگ آهنگ دستگیری یپرم خان و سپاهش را میکند و به آنان تیراندازی میکند. یپرم خان که در آغاز تردید داشت که آیا این سپاه سردار اسعد است که اشتباه کردهاند و آنان را به جای دشمن گرفتهاند، از این روی یپرم خان دستور داد که سوران خود را به درهای در آن نزدیکی بکشند و از اسبها پیاده شوند، چون دید که سواران پیرامون او و یارانش را گرفتهاند، دریافت که به دام افتاده است. یپرم خان خود را نباخت و دستور جنگ داد در این گیر و دار ۴ تن از فداییان کشته شدند و از بختیاریان بیش از ۷۰ تن. سردار اسعد بختیاری از آوای تفنگها، دستههایی از سواران خود را به یاری یپرم خان گسیل داشت. دو توپی که شورشیان گیلان داشتند نیز رسید و تا شامگاه گام به گام پیش رفتند و تا به بادامک رسیدند و آنجا فرود آمدند و سنگر خود را ساختند. امیرمفخم خود را پیروز دانست و به تهران مژده فرستاد و درخواست پشتیبانی نظامی کرد. روز پسین دستههای قزاق با ۴ توپ به امیر مفخم پیوستند. روز دوشنبه تا شامگاهان همچنان خونریزی برپا بود. تا اینکه روز سهشنبه ۲۲ تیر ماه سردار اسعد و سپهدار اعظم و دیگر سردستگان به هم پیوستند و میدانستند که محمدعلی شاه در تهران نیست و و چندان سپاهی نیز در پایتخت نمانده است، بنابراین برآن شدند امیرمفخم و قزاقان را در بیرون شهر بگزارند و شبانه به تهران بتازند. سردار اسعد با ۲۰۰۰ سواره و سپهدار با ۲۰۰ سواره و یپرم خان با ۱۰۰ تن فدایی ارمنی و گرجی به سوی تهران راه افتادند.
در این هنگام محمدعلی شاه ناامیدانه در سلطنتآباد نشسته بود و امیر بهادر و دیگر هواداران و ۲۰۰۰ سواره و سرباز پیرامون شاه را گرفته بودند. وزیران و درباریان و دیگر سران در قلهک و زرگنده چشم به راه پیشآمدها بودند و به آینده خود میاندیشیدند. در تهران لیاخوف با ۴۰۰ تن قزاق در قزاقخانه نشسته بودند و نزدیک به ۵۰۰ سوار و سرباز میدان توپخانه را سنگر خود کرده بودند و دستههایی از اوباش به سردستگی صنیع حضرت در ساختمان بهارستان و مسجد سپهسالار در گلدستهها و پشت بامها سنگر بسته بودند. لیاخوف دروازه قزوین و دیگر دروازههای غربی و جنوبی تهران را استوار کرده بودند. رزمندگان با آگاهی از چگونگی پراکندگی نیروها در تهران از دروازه شمالی بهجتآباد وارد پایتخت شدند و از برابر سفارت انگلیس روانه بهارستان شدند تا انجا را بدست آورند و سنگر گیرند. جلو بهارستان تیراندازی کوتاهی شد و دولتیان سنگرهای خود را رها کردند و گریختند. مشروطهخواهان دروازههای شرقی و شمالی را نیز در دست گرفتند و تهران دو نیمه شد. نیمی در دست دولتیان بود و قزاقهایی که بیرون شهر بودند نیز به سرکردگی کاپتن ژاپولسکی به لیاخوف پیوستند و ۳۰۰ تن از آنها به همراه کاپیتن پرینوزوف به سلطنتآباد شتافتند. محمدعلی شاه برآن شد که تهران را به توپ بندد و به سفارتخانهها هشدار داد که بستگان خود را از تهران بیرون برند. نمایندگان روس و انگلیس دوباره به میانجیگری پرداختند و فرستادگانی نزد سردار اسعد و سپهدار اعظم روانه ساختند. چهارشنبه ۲۳ تیر ماه آرامش برقرار بود ولی از ساعت سه پس از نیمروز جنگ سختی درگرفت. دولتیان در سه جا توپ کارگزاشتند و به بهارستان و مسجد سپهسالار؛ از قزاقخانه و عباسآباد و دوازه دوشان تپه تا شامگاه گلوله میریختند. یپرم خان با قزاقخانه به سختی میجنگید و کار را بر لیاخوف دشوار کرده بود. فردا پنجشنبه همچنان جنگ برپا بود. شب آدینه معزالسلطان و همراهانش با قورخانه به تهران رسیدند و به رزمندگان پیوستند. در این سه روز بیش از ۳۰۰ تن از هر دو کشته شدند. آدینه ۲۵ تیر ماه ۱۲۸۸ دو ساعت از روز گذشته تلگرافی از شمیران رسید که محمدعلی شاه به سفارت روسیه رفته است و زیر پرچم بیگانه پناهنده شده است. همان دم لیاخوف زنهار خواست و از جنگ کردن بازایستاد.
پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روسیه و پادشاهی احمدشاه
روز آدینه ۲۵ تیر ۱۲۸۸ تهران آرام شد و مردم از خانهها بیرون آمدند و دو ساعت از روز گذشته همه جا پخش شد که محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شده است. آزادیخواهان از شادی در پوست نمیگنجیدند و هواداران محمدعلی شاه به چاره کار خود میاندیشیدند. سردار اسعد و سپهدار اعظم در بهارستان فرود آمدند و مردم دسته دسته به آنجا میشتافتند. تماشایی، بیرون آمدن لیاخوف در خواری و زبونی از بانک شاهی بود که به همراه امیر مجاهد به درشکه نشستند و راهی بهارستان همانجایی که با توپ ویران ساخته بودند، شدند. این را سفیر روسیه خواسته بود که لیاخوف در بهارستان از سرداران آزادی زنهار خواهد. آنان نیز به لیاخوف زنهار دادند و قاتل میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین در ایمنی از ایران بیرون رفت. در همان هنگام انبوهی از ملایان، درباریان، بازرگانان و آزادیخواهان در بهارستان گردآمدند و "انجمن عالی" را برپا کردند و چون کاری از پیش نمیرفت، کمیسیونی از بیست و چند تن برگزیده شد و کار به دست آنان سپرده شد. کمیسیون از همان ساعت آغاز به کار کرد و محمدعلی شاه را از پادشاهی برداشت و پسر ۱۳ ساله وی احمد میرزا ولیعهد را به پادشاهی برگزید و سپهدار اعظم نخستوزیر و سردار اسعد وزیر داخله نیابت سلطنت را به گردن گرفتند. همان ساعت نیز نوشتههایی برای تلگراف به سفیران کشورها و علمای نجف و شهرهای ایران آماده شد.
از آنجا که کابینهای در میان نبود، کمیسیون عالی کابینه را با وزیرانی چون سپهدار اعظم وزیر جنگ - سردار اسعد وزیر داخله - ناصرالملک وزیر خارجه (تا رسیدن وی از انگلستان مشارالسلطنه جای او را داشت) - فرمانفرما وزیر عدلیه - مستوفیالممالک وزیر مالیه - سردار منصور وزیر پست و تلگراف برپا کردند و نخستوزیر برنگزیدند و خود کمیسیون سر رشته کارها را در دست گرفت. یپرم خان رییس نظمیه تهران شد و صمصامالسلطنه حکمران اسپهان گردید. وزیران همان همدستان محمدعلی شاه در باغشاه بودند و شگفتآور بود که پس از آن همه خونریزی نخستین گام برای برقراری مشروطه در دست اینان باشد.
دشواری سر راه خود محمدعلی میرزا بود که با خود بخشی از جواهرات سلطنتی را به سفارت روس برده بود و دهها و روستاهایی که در آذربایجان و دیگر شهرها داشت را میبایستی به دولت واگذار کند و وامهای گزافی را که از دولت روس و انگلیس گرفته بود را بپردازد یا دولت پرداخت آن را به گردن بگیرد. از آنجا که دولت در تنگدستی بسیار بود، دولت نوین برآن شد که از توانگران یارانه پولی درخواست کند و چون درباریان قاجار از همه توانگرتر بودند از همه اینان پول گزافی را خواستند. زمانی که ظلالسلطان از سرنگونی محمدعلی شاه آگاهی یافت، بیدرنگ خود را به خاک ایران رساند ولی در گیلان جلویش را گرفتند و توانست با پرداخت پول هنگفتی آزاد شود. دیگر از کارهای کمیسیون درپیگرد قانونی قراردادن دشمنان مشروطه بود و این زمان پا گرفتن حکومت مردم پس از قرنهای دراز پس از یورش تازی در ایران بود. ولی با اندوه، بسیاری از کشندگان مردم مانند عینالدوله بیگناه شاخته شدند.
نخسیتن کسی که به کیفر رسید مفاخرالملک حکمران تهران بود. کسی که اسماعیل خان را در بیرون از تهران به دار آویخت و دستور به کشتن آقا مصطفی آشتیانی و همراهانش داد که در عبدالعظیم بست نشسته بودند. صنیع حضرت و دسته اوباشان که به دستور محمدعلی میرزا این کشتارها کرده بودند، خود را پنهان کرد ولی زود دستگیر شد و دادگاه رای به کشتن وی داد. ۶ امرداد ۱۲۸۸ مفاخرالملک تیرباران شد و صنیع حضرت در میدان توپخانه از همان درختی که میرزا عنایت را به دار آویخته بودند آویزان کردند. پس از آن نوبت به شیخ فضلالله نوری رسید. شیخ فضلالله به عنوان بزرگترین دشمن مشروطه شناخته شد. دشمنیهای شیخ فضلالله در سال نخست و دوم مشروطه و کشاکشهای او با مجلس شورای ملی و قانون اساسی مشروطه و چپاندن اصل دیدهبانی ملایان بر قوانین مجلس شورای ملی[۴۶] از اندازه بیرون بود. شیخ فضلالله نوری پیوسته محمدعلی شاه را با ستیزه با مردم بر میانگیخت و با همه نوشتههای علمای نجف درباره او، از راه دشمنی بر نمیگشت. در ماههای آخر که محمدعلی شاه به ستوه آمده بود و میخواست با مشروطهخواهان از در نرمی و آشتی درآید، یکی از کسانی که جلوی او را میگرفت، شیخ فضلالله نوری بود. امیربهادر و دیگر کسان از نزدیکان محمدعلی شاه را شیخ فضلالله نوری سرسپرده خود کرده بود و به دنبال خود در راه دشمنی با مشروطه میکشید. در ماههای پایانی پادشاهی محمدعلی شاه تنی چند از ملایان دربار و دیگر ملایان مشروطهخواهی نمودند و خود را از بدنامی رهایی بخشیدند ولی شیخ فضلالله نوری همواره دشمن سرسخت مشروطه ماند و انزجار مردم از وی روز به روز بیشتر میشد تا آنجا که کریم دواتگر ترور نافرمی انجام داد و شیخ فضلالله نوری زخمی شد و پس از کوتاه زمانی بهبود یافت. در روز ۹ امرداد ۱۲۸۸ شیخ فضلالله نوری به رای دادگاه به دار آویخته شد. در این روز سیم تلگراف میان تهران و نجف را آزاد گزاردند تا هر کسی خواستار بود بدون پرداخت پول به علمای نجف تلگراف بفرستد. پس از به دار آویخته شدن شیخ فضلالله نوری نوبت به آجودانباشی و میرهاشم دَوَچی رسید. میرهاشم دوچی پس از سرنگونی محمدعلی شاه با جامه ناشناس و هزار لیره زر از تهران بیرون رفت ولی در لواسان گرفتار شد و دادگاه رای به نابودی وی داد. در روز ۱۷ امرداد در میدان توپخانه در برابر نظمیه به دار کشیده شد. سعدالدوله وزیر خارجه و آخرین نخستوزیر محمدعلی شاه، امام جمعه تهران، مجدالاسلام مدیر روزنامه ندای وطن که در سالهای اول و دوم هواداری از مشروطه میکرد ولی پس از بمباران مجلس از پرده بیرون افتاد که با درباریان پیوستگی داشته از ایران بیرون رانده شدند.
جواهرات سلطنتی که محمدعلی میرزا با خود به سفارت روسیه برده بود، دو دولت انگلیس و روس به گردن گرفتند که هر چه از جواهرات یافتند را به دولت ایران بازگردانند و آنچه از جواهرات را که محمدعلی میرزا گرو گزارده بود، نوشتار گرو را به دولت ایران بدهند تا دولت پول آن را بپردازد. پرداخت وامهایی را که محمدعلی میرزا در زمان پادشاهی برای خود گرفته بود را دولت ایران به گردن گرفت. افزون بر آن دولت ایران پرداخت سالانه صدهزار تومان برای زندگی محمدعلی میرزا و خانوادهاش به گردن گرفت، اگر و تنها اگر محمدعلی میرزا آرام بنشیند و دست از نیرنگبازی بردارد. دولت روسیه نیز نگهبانی از محمدعلی میرزا و جلوگیری از آشوب به پاکردن وی در ایران را به گردن گرفت. همچنین قرار شد که اگر محمدعلی میرزا به آشوب در ایران بکوشد سالانه وی دیگر پرداخت نشود. روز ۱۸ شهریور ماه ۱۲۸۸ ساعت چهار پس از نیمروز محمدعلی میرزا با خاندان خود و امیربهادر، مجللالملک، ارشدالدوله و کسانی دیگر از سفارت روسیه در زرگنده بیرون آمد تا روانه بندر انزلی شود و با کشتی به اُودِسا شهری در روسیه در کناره دریای سیاه [۴۷] برود. ۱۲۰ قزاق ایرانی به سرکردگی افسر روسی و سه تن سواره هندی، سه تن سواره روسی پاسبانی محمدعلی میرزا را داشتند. دو نماینده از سفارت روس و انگلیس در کنار محمدعلی میرزا بودند و دستههای انبوهی از مردم نیز در دو سوی زرگنده ایستاده بودند و همگی خاموش و آرام بودند و کسی تکانی نخورد و هیچ نگفت. از تهران تا رشت و از آنجا تا انزلی ۲۰ روز به درازا کشید و پیشآمدی نشد.
پس از بیرون رفتن محمدعلی میرزا از ایران، کمیسیون بیست و چند تنی نیز پراکنده شدند و وزیران در انجام کار خود آزاد گردیدند. از آنجا که ناصرالملک از ورود به ایران خودداری کرد، سپهسالار به نخستوزیری و علاءالسلطنه به وزارت خارجه برگزیده شدند. یپرمخان رییس نظمیه تهران به شهر سامان داد و تهران ایمن شد. در این زمان برجستگان و نامداران میکوشیدند که خود را میان مشروطهخواهان بیاندازند و کوشش میکردند با تفنگ شکستهای خود را از مجاهدان بنامند. شمار روزنامهها نیز رو به فزونی گذاشت و یک مشت بیمایه نیز که خود نمیدانستند چکارهاند و چه میخواهند، یک روز از دولت بد مینوشتند و روز دیگر آنان را میستودند تا شاید وزیر و یا نماینده مجلس شوند. روزگار شگفتآوری بود، کسانی که در باغشاه کنار محمدعلی میرزا نشسته بودند و کشتار لیاخوف را دیدند و خاموش ماندند، اکنون خود را به میان آزادیخواهان انداختند تا وزیر و نماینده شوند.
دولت نوین در همه جا سرگرم انتخابات نمایندگان بود و کوشش داشت که هر چه زودتر مجلس شورای ملی گشوده شود. با برگزیده شدن نمایندگان تهران و آذربایجان و چند شهر دیگر[۴۸]، سرانجام در روز ۲۴ آبان ماه ۱۲۸۸ مجلس شورای ملی دوره دوم قانونگذاری گشوده شد[۴۹] [۵۰]. تهران آذین بسته شد و جشن با شکوهی برای گشودن مجلس برپا شد. در این روز تلگرافهای تهنیت بسیاری از دولتهای گیتی رسید که همه را در مجلس خواندند. چند روزی نیز به رسیدگی اعتبارنامهها گذشت و از روز ۳۰ آبان ۱۲۸۸ مجلس شورای ملی آغاز به کار کرد و مستشارالدوله به ریاست مجلس برگزیده شد. بدینسان پس از ۱۷ ماه بار دیگر در ایران مشروطه برقرار و مجلس شورای ملی باز شد و رشته کار به دست نمایندگان مردم افتاد. در یکی از نشستها، مجلس شورای ملی به ارجشناسی جانفشانیهای مجاهدان و کوششهای مردانه همه کسانی که دست اندر کار بودند پرداخت. آقای تقیزاده نماینده آذربایجان سخنرانی رسایی کرد و با خواندن نام کسانی که در آغاز مشروطیت در تهران، تبریز و در جنبش گیلان و اسپهان کشته شدند، آنان را گرامیداشت. سپس حاج سید نصرالله تقوی سخنانی در ستودن کوششها و ایستادگی علمای نجف آقایان حاجی میرزا حسین تهرانی، ملا محمد کاظم خراسانی و حاج شیخ عبدالله مازندرانی و پایداری و پشتیبانی سیدعبدالله بهبهانی و آیتالله سیدمحمد طباطبایی در برقراری مشروطه ایراد کرد. وثوقالدوله نیز از سردار ملی و سالار ملی گفت و پیشنهاد کرد که سپاسنامهای از سوی مجلس شورای ملی به این دو آزادیخواه که مشروطه را به ایران برگرداندند فرستاده شود. ممتازالدوله نیز در گفتاری سپاسنامهای برای کوششهای سپهدار و به پاخاستگان گیلان و سردار اسعد بختیاری را درخواست کرد.
دنباله این نوشتار
منبع
- ↑ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، چاپ دوازدهم، بهمن ۲۵۳۵ شاهنشاهی، ص. ۶۷۶
- ↑ محمدقلی خان آغبلاغی از زیردستان رحیم خان بود و به آزادیخواهان پیوسته بود.
- ↑ نامه رحیم خان به پاخیتانوف کنسول روسیه در دادن فشنگ به دشمنان مشروطه و بیرون بردن روسها از کوی خیابان ۲۰ تیر ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف مقتدرالدوله به محمدعلی شاه در پیروزیها در تبریز ۲۳ تیر ۱۲۸۷
- ↑ محمد باقر ویجویهای، بلوای تبریز، داستان جنگها در درازای چهار ماه.
- ↑ تلگراف شجاع نظام به محمدعلی شاه گزارش جنگ در تبریز ۷ امرداد ۱۲۸۷
- ↑ ابزار جنگی ارتش
- ↑ تلگراف مقتدرالدوله به محمدعلی شاه درباره جنگها با آزادیخواهان در تبریز امرداد ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف میرهاشم به محمدعلی شاه درباره جنگها با آزادیخواهان در تبریز امرداد ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف رحیم خان به محمدعلی شاه درباره جنگها با آزادیخواهان در تبریز امرداد ۱۲۸۷
- ↑ کردها همان سپاه ماکو میباشند
- ↑ تلگراف محمدعلی شاه به سپهدار اعظم درباره شکست سپاه ماکو و بسته ماندن مجلس شورای ملی ۲۵ شهریور ۱۲۸۷
- ↑ پاسخ مشروطهخواهان تبریز به التیماتوم عینالدوله والی آذربایجان مهر ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف حاجبالدوله به رحیم خان در باره پاداش وی و پول فشنگها در آماده سازی جنگ علیه مشروطهخواهان تبریز ۱ مهر ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف امیربهادر در پاسخ به تلگراف رحیم خان درباره جانفشانیهایش در جنگ علیه مشروطهخواهان تبریز ۵ مهر ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف محمدعلی شاه به رحیم خان درباره آماده شدن در قراچهداغ برای جنگ تا رسیدن والی نوین آذربایجان ۲۴ مهر ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف انجمن ایالتی تبریز به محمدعلی شاه درباره بازگشایی مجلس شورای ملی مهر ۱۲۸۷
- ↑ فرمان محمدعلی شاه درباره پسافکندن بازگشایی مجلس شورای ملی ۲ مهر ۱۲۸۷
- ↑ ساختمان وزارت دارایی
- ↑ مجلس شورای کبرای دولتی
- ↑ Mr Lynch
- ↑ تلگراف انجمن ایالتی تبریز به سفارتخانهها در تهران برای گشودن راه دوستی و تجارت آبان ۱۲۸۷
- ↑ تلگراف عمواغلی و امیرحشمت به تبریز درباره یورش سپاه دولتی به دهات خوی ۲۴ دی ۱۲۸۷
- ↑ فرسنگ برابر با شش کیلومتر است
- ↑ فهرست سپاهیان فرستاده شده به آذربایجان از سوی محمدعلی شاه آذر ۱۲۸۷
- ↑ مجلس شورای کبرای دولتی
- ↑ اصل دوم متمم قانون اساسی
- ↑ اخمه قیه دهی است در غرب تبریز فراسوی خطیب
- ↑ پندار شجاعالدوله درباره مشروطهخواهان و پیروزی خود دی ۱۲۸۷
- ↑ الوار از روستاهای آذربایجان شرقی است که در دهستان قشلاق بخش مرکزی اهر قراردارد
- ↑ ارشدالدوله عمه محمدعلی شاه یعنی دختر ناصرالدینشاه را به همسری گرفته بود.
- ↑ فهرست سپاهیان فرستاده شده به آذربایجان از سوی محمدعلی شاه آذر ۱۲۸۷
- ↑ Shrapnel
- ↑ Schneider
- ↑ گزارش روزنامه ناله ملت از جنگ کوی خیابان میان دولتیان و آزادیخواهان در روز ۸ اسفند ۱۲۸۷
- ↑ Mr. Howard Baskerville
- ↑ بازگویی جنگ ساریداغ از سوی مشهدی محمدعلی خان فروردین ۱۲۸۸
- ↑ Princeton University
- ↑ American Memorial School
- ↑ تلگراف محمدعلی شاه به عینالدوله درباره آتش بس و گشودن راه خواربار برای تبریز ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸
- ↑ تلگراف آزادیخواهان تبریز درباره تجاوز ارتش روس به خاک ایران ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸
- ↑ نامه کنسولگری روس و انگلیس به انجمن ایالتی تبریز ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸
- ↑ احمد کسروی - تاریخ هجده ساله آذربایجان - تهران - ۱۳۳۲ ص.
- ↑ پول روسی برابر با سد کپک (پول خرد روسی)
- ↑ Mitrailleuse in French - Machine gun in English
- ↑ اصل دوم متمم قانون اساسی
- ↑ Odessa
- ↑ نمایندگان مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم
- ↑ مجلس شورای ملی مجموعه قوانین دوره قانونگذاری دوم
- ↑ مجلس شورای ملی مذاکرات دوره قانونگذاری دوم