انقلاب مشروطه - مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم - مبارزه علیه استعمار
انقلاب مشروطه - از استبداد صغیر تا فتح تهران | درگاه انقلاب مشروطه | انقلاب مشروطه - اشغال ایران از سوی ارتش روسیه و کشتار مشروطهخواهان - مبارزه مردم علیه بازگرداندن محمدعلی میرزا به پادشاهی |
اگر ویرانی استقلال ایران تا اندازهای شناخت دنیای متمدن را از ماهیت چپاولگری بینالمللی که بر سیاست دنیا در سال ۱۹۱۱ چیره شده بود، بالا می برد، زندگی و مبارزه و کشته شدن مشروطهخواهان ایرانِمدرن بیهوده نبود. [۱]
پس از پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روسیه و فتح تهران به وسیله سپهدار اعظم و سردار اسعد بختیاری، احمد میرزا ولیعهد به پادشاهی رسید و سپهدار اعظم نخستوزیر و سردار اسعد وزیر داخله نیابت سلطنت را به گردن گرفتند. پیروزی جنبش مشروطه، برگزاری انتخابات و گشوده شدن مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم در سراسر ایران آرامش به بار نیاورد. مخالفین جنبش مشروطه و هواداران محمدعلی شاه و مشروعه، به پشتیبانی دولت روسیه علیه دولت نوین مشروطه به نخستوزیری سپهدار اعظم، در زنجان[۲]، اردبیل[۳] و چند شهر دیگر شورش به راه انداختند.
بر پایه قانون انتخابات نوین مجلس شورای ملی[۴] در ایران انتخابات برگزار شد و در روز ۲۴ آبان ماه ۱۲۸۸ مجلس شورای ملی دوره دوم قانونگذاری گشوده شد و در تهران که از روزها پیشتر آذین بسته شدهبود، جشن با شکوهی برپا شد. چند روزی نیز به رسیدگی اعتبارنامهها گذشت و از روز ۳۰ آبان ۱۲۸۸ مجلس شورای ملی آغاز به کار کرد و میرزا صادق خان مستشارالدوله به ریاست مجلس برگزیده شد[۵]. بدینسان پس از ۱۷ ماه بار دیگر در ایران مشروطه برقرار و مجلس شورای ملی باز شد. برای نشان دادن تقسیم قدرت و اینکه قدرت از سوی ملت داده میشود، مجلس شورای ملی هیاتی را برگزید که نزد عضدالملک رییس ایل قاجار روند و به آگاهی وی برسانند که بر پایه قانون اساسی مشروطه به نیابت سلطنت برگزیده شده است. عضدالملک در روز ۳ آذر ماه ۱۲۸۸ در برابر مجلس شورای ملی سوگند یادکرد و سپهدار اعظم و سردار اسعد را در پُستشان واگذاشت (ابقاکردن).[۶]
با بالا گرفتن آشوبها علیه مشروطه در زنجان به سرکردگی ملا قربانعلی و در اردبیل به سرکردگی رحیم خان با پشتیبانی دولت روسیه در هواخواهی از محمدعلی میرزا، سرانجام سردار اسعد بختیاری وزیر کشور، ۳۰۰ تن از سواران بختیاری را برگزیده به فرماندهی جعفر قلی خان سردار بهادر و یپرم خان و ۱۰۰ تن مجاهد و دو دستگاه توپ شنیدر و دو دستگاه توپ ماکزیم به سوی اردبیل روانه کرد. نیروهای دولتی نخست در سر راه اردبیل، به زنجان وارد شدند و پیروزمندانه دکان ملا قربانعلی و پیروانش دشمنان مشروطه را برچیدند.[۷] فروردین ماه ۱۲۸۹ به اردبیل تاختند و در جنگهای سختی که روی داد، رحیم خان و آشوبگران خلخالی و شاهسونان را شکست سختی دادند. [۸]
ورشکستگی دولت و درخواست وام از روسیه و انگلیس
در زمان محمدعلی شاه و ولخرجیهای قاجاریان دولت نوین به تنگی افتاد و از بستگان دربار پیشین و بدخواهان نامی مشروطه مالیات گرفت که رویهم رفته نزدیک یک میلیون و نیم تومان بدست آمد. در این زمان مستشار مالیهای فرانسوی به نام مسیو بیزو در ایران میزیست که ماهانه پول گزافی دریافت میکرد و کاری انجام نمیداد. دولت ناگزیر شد با تقیزاده و چند تن از نمایندگان مجلس شورای ملی چارهای برای دشواریهای مالی دولت بیابند. چنان قرار گذاشتند که دولت ده میلیون وام از دولتی یا بانکی بخواهد، دو میلیون و نیم آن را نقد بگیرد و سی هزار سپاه و ادارهها را سازمان دهد و از بازمانده وام، دیگر وامهای بانکها را بپردازد. در همان هنگام که مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم آغاز به کار کرد، این پیشنهاد به میان آورده شد و مجلس آن را پذیرفت که دولت پانصد هزار لیره (نزدیک به دو میلیون و نیم تومان) از روس و انگلیس وام بگیرد. دولت نیز در آخر آذر ماه ۱۲۸۸ با نمایندگان روس و انگلیس به گفتگو نشست. دو ماه این گفتگوها به درازا کشید تا دولت انگیس و روس در آخرهای بهمن ماه خواستهای پنهانی خود را در زیر پرده "وام دادن" به ایران نشان دادند. بستن پیمان ۱۹۰۷ [۹] که برای بخش کردن ایران میان روسیه و انگلستان با دولتی ناتوان و تو سریخور و دستنشانده ولی پایدار که ایران را تاراج کنند و آوای هر کسی که این کلاهبرداری بزرگ را دربیابد، همان دولت ناتوان در ایران خاموش کند. دو دولت روسیه وانگلستان پس از دو ماه گفتگو به چگونگی دادن وام را آگاهی رساندند که هیچ پیوستگی به درخواست وام دولت ایران نداشت، بدین معنا که تنها چهار سد هزار لیره به ایران وام خواهند داد لیکن ایران میباید: فهرست هزینهها را به آگاهی دولت روسیه و انگلیس برساند؛ هزینهها در کنترل کمیسیونی از دو تن ایرانی و دو تن اروپایی باشد؛ دولت ایران میباید هفت تن فرانسوی را برای کارهای مالیه بگمارد؛ برای کارهای سپاه، دولت ایران فرماندهانی را از اروپا با پروانه از دو دولت روی و انگلیس باید برگزیند؛ کشیدن راهآهن در ایران به بیگانه دیگری جز روسیه و انگلیس داده نشود؛ کشتیرانی در دریاچه ارومیه به دولت روسیه واگذار شود. مجلس شورای ملی این فهرست را نپذیرفت و از گرفتن وام چشم پوشید. همین که دولت به آگاهی مردم رسانید، خروشی از سراسر ایران برخاست و به ویژه تهران و تبریز تکان خورد. در تبریز ستارخان با نمایندگان انجمن ایالتی آذربایجان به تلگرافخانه رفتند و به آگاهی رساندند که دولت از مردم وام بگیرد و مردم آذربایجان بخش بزرگی از آن را خواهند پرداخت. . کمیسیونی از بازرگانان پیشرو چون کوزهکنانی، علی اکبر اهرابی، خاج میرزا علی اکبر آقا صدقیانی و حاج علی آقا کمپانی پدید آمد که از تبریز پول گردآوری کنند و به شهرهای دیگر تلگراف نمایند و آنان را نیز برانگیزانند.
دو دولت استعمارگر روس و انگلیس از این دلیری ستارخان رنجیدند و در آخر اسفند ۱۲۸۸ به دولت ایران اولتیماتوم دادند که دولت ایران حق و آزادی این را ندارد که سرچشمه درآمدی از خود را نزد بیگانه گرو بگذارد. دولت ایران نیز خودسرانه پاسخ داد که دولت ایران در گرو گزاردن هر گونه سرچشمه درآمدی به جز از آنچه که از پیش در گرو دولت روس و انگلیس است آزاد است. دو دولت روس و انگلیس برآشفتند و دو نامه در نیمههای فروردین و اردییهشت ماه ۱۲۸۹ به دولت ایران فرستادند و نخستین تیشه را به ریشه آزادی ایران زدند. از آنجا که دولت آلمان در کشور عثمانی در گفتگوی کشیدن راهآهن استانبول به بغداد بودند، نگرانی دولت روس و انگلیس بالا رفت که راهآهن تهران خانقین نیز به آلمان واگزار شود.
ورود ستارخان و باقرخان به تهران
ستارخان و باقر خان از روزی که جنگ به پایان رسید خود را کنار کشیدند و تنها خواستار این بودند که به هر کدام کاری شایسته جایگاه آنان داده شود. از آنجا که مردم ایران در بیسوادی و تاریکی در دوره قاجار مانده بودند و تنها قاجاریان فرزندانشان را برای درس خواندن به فرانسه و سویس و دیگر کشورهای اروپایی میفرستادند. شاید شمار بسیار کمی تنها دبستان در تهران را گذرانده بودند. ناگزیر کارکنان دولت نوین بیشترشان از بازماندگان دربار قاجار بودند در دل دشمن مشروطه و ستارخان و باقرخان بودند، دو تنی که مشروطه را به ایران بازگرداندند. بیشتر نیز این قاجاریان میگفتند: "مشروطه که گرفته شده اینان چرا پی کار خود نمیروند؟"
آرام آرام هنگامی که همه پستهای خود را استوار ساختند آشکارا زبان دیگری در روزنامهها پدیدار شد که:
- مشروطه چیز تازهای نیست که شما آن را بر پا کرده باشید. از روزی که آدمیان به حکمرانی برخاستهاند یکی از راههای آن مشروطه بوده. در اروپا همه دولتها آن را پذیرفته بودند. در ایران نیز دیر یا زود بایستی بشود اگر شما هم نبودید در ایران مشروطه برپا میشد.
والی آذربایجان مهدیقلی هدایت مخبرالسطنه بیگمان بود که روسیان ستارخان و باقرخان را در تبریز نمیخواهند که بمانند و میخواست که رنگ دیگری به بیرون رفتن سردار ملی و سالار ملی از آذربایجان بدهد. روزنامههای روسی نیز پیوسته علیه ستارخان و باقر خان مینوشتند که سردار و سالار به فرمان دولت نیستند و اندیشه آشوب را دارند. در اسفند ماه ۱۲۸۸ تلگرامهایی از تهران رسید که دولت از سردار و سالار ملی خواسته است که روانه تهران شوند. باری در روز ۲۸ اسفند ماه ۱۲۸۸ این دو بزرگ مرد تاریخ ایران را که مردم تبریز از جان خود بیشتر دوست میداشتند به تهران فرستادند.[۱۰] پس از نیم روز بازارها بسته و کوچههای سر راه پر از تماشاچی شده بود. دستههای یپرم خان از سواره و پیاده در سر راه رده بسته و دستههای پاسبان در کوچهها پخش بودند. در ساعت پنج پس از نیمروز یپرم خان و سردار بهادر و دیگر سردستگان به خانه سردار آمدند. سردار و پسر ده سالهاش یدالله سوار درشکه شدند و درشکه با شکوه بسیار به راه افتاد. از خیابان سالار نیز بیرون آمد و کاروان راهی گردید. سردستگان و پیشروان تا "باسمنج" همراه بودند. فردا اینان برگشتند و سردار و سالار با صد تن از مجاهدان برگزیده با پیروان و بستگان راهی تهران شدند. در این سفر نیز آقای امیر خیزی و یکانی همراه سردار بودند. نخست در "میانج" سپس در "زنجان" پیشباز و پذیرایی باشکوهی کردند. در زنجان سه روز میهمانیهای بزرگ دادند. نوبری و خیابانی به نمایندگی از سوی مجلس شورای ملی از تهران رسیدند. در قزوین نیز پیشبازی بس شکوهمند کردند و گذشته از قزوینیان و تهرانیان که تا اینجا شتافته بودند دسته دسته پیشوازان از نمایندگان مجلس شورای ملی و دیگران از تهران میرسیدند. سیصد درشکه و کالسکه در آنجا گرد آمده بود.
در "ینگی امام" و کرج پذیراییهای شایانی شد. انبوه مردم تهران "مهرآباد" را برگزیدند و در آنجا چادر زدند و دولتیان و نمایندگان مجلس شورای ملی وآزادی خواهان و انبوه مردم هر دسته و گروه دستگاه جداگانهای چیده بودند. با ورود ستار خان سردار ملی و باقر خان سالار ملی خروش و شادی همه جا را فراگرفت. گفته میشود که تا آن روز چنین جشن و شادی در تهران دیده نشده بود. از آنجا سردار و سالار ملی به باغشاه رفتند و پذیرایی از سوی دولت میشد. احمد شاه دو اسب برای ایشان فرستاد و چون ستارخان و باقرخان آهنگ درون شهر کردند در سراسر راه مردم به رده ایستادند و زنان در پشتبامها پیاپی دستههای گل فرو میریختند و هلهله میکردند. با این شکوه به دربار رسیدند و پس از کوتاه زمانی از دربار بیرون آمدند و باز با همان شکوه به خانه صاحب اختیار رسیدند و آنجا فرود آمدند.
شور و خروش مردم در پیشباز و پذیرایی از ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی، دولت روسیه را برآن داشت که در اندیشه بیرون کردن آنان از ایران باشند و از دولت درخواست کردند که هر چه زودتر این دو را از ایران بیرون برانند. سردار اسعد و سپهدار اعظم نیز از بودن سردار ملی و سالار ملی در تهران خوشنود نبودند، برای انجام این کار تلگرافی به نجف فرستادند و از آقایان علما خراسانی و مازندرانی درخواست کردند که تلگرافی به ستارخان و باقرخان بفرستند و آنان را به نجف بخوانند. تاکتیک شناخته شده در همه جای دنیا را بکار بردند و نوشتند که این دو سر به فرمان دولت فرو نمیآورند و مایه شورش هستند. تلگراف از نجف رسید و ستارخان آن را نپذیرفت. از هم اکنون میتوان پیشبینی کرد که چه سرنوشتی چشم به راه ایشان بود. کوشش نیرنگبازان این بود که آنان را بدنام کنند و از چشم مردم بیاندازند. در این زمان ستارخان در پارک اتابک و باقرخان در عشرتآباد بودند و به هر یک ماهانه هزار تومان از سوی دولت داده میشد و بسیار ارجمند بودند. از روزی که ستارخان و باقرخان که به تهران آمدند، دَمی تنها نبودند و دور و برشان پر از مردان دغلبازی بود که جز سود خود به چیز دیگر نمیاندیشیدند. ستارخان که از کشمکشها دلگیر شده بود، برآن شد که به جلوگیری از آن بکوشد ولی سرچشمه این کشمکشها و نیرنگها از جای دیگری آب میخورد و نیرومندتر از آن بود که ستارخان بتواند جلوی آن را بگیرد.
ترور آیتالله عبدالله بهبهانی و علیمحمد خان تربیت
در این هنگام که ایران دچار سختیها و دشواریهای گوناگون بود، رشته کار به جای اینکه به دست مردان خردمند و میهنپرست که از سیاست اروپا آگاهی داشته باشند بیفتد، تا از رزمندگان مشروطه برای ایران سپاههای سدهزاری بیارایند و در برابر فشار استعمارگران روسیه و انگلیس بایستند، کارها به دست همان قاجاریان بدون کارآمد و شایستگی که پدر در پدر به بندگی استعمار روس و انگلیس خو گرفته بودند افتاد. ماندن و نماندن ایران برای قاجاریان تفاوتی نداشت و آنان همواره به دنبال سودجویی خود بودند که ایران و منابعش را بدوشند. اگر قاجاریانی همراه مشروطه شده بود، کسانی بیارج و ترسو بودند و تنها به جان خود میاندیشیدند. پشت سر این دسته روزنامهنگاران و انجمنسازان هوچی بودند که در ناشایستگی و خودخواهی با قاجاریان برابری میکردند و هر یک مشروطه را خوان یغمایی به شمار آورده و درپی سود و پیشرفت خود بودند. در این گیر و دار ملایان نیز سر بلند کردند و به "اجرای حد" پرداختند. ملایان در تبریز پسر حاجی میرزا هادی خان را چوب زدند و در قوچان زنی را سنگباران کردند. در چنین زمانی که میباید، بزرگانی با نوشتن کتابها و روزنامهها مردم را از معنای درست مشروطه آگاه سازند و راه زندگانی نوین در زیر پرچم آزادی فردی و اجتماعی را بیاموزانند و سودِ آزادی کشور را به مردم نشان دهند و آنان را یک سو و همزبان کنند در تهران دستههای "انقلابی" و "اعتدالی" پدید آمد و آتش دو دستگی زبانه کشید.
تقیزاده همین که از تبریز به تهران آمد، دستهای به نام "انقلابی" را بنیان کرد و با آقایان نواب و حکیمالملک کوشش کرد که نمایندگان تهران و دیگر شهرها را به دسته "انقلابی" بکشانند. در برابر اینان سردار اسعد بختیاری و دیگران دستهای به نام "اعتدال" پدید آوردند و میان این دو دسته کشاکش بالا گرفت.
در این زمان گروههای بسیاری از مجاهدان در تهران و شهرهای دیگر سرگردان بودند. از آنجا که دلسوز برای کشور ایران و اینان وجود نداشت، به جای اینکه از این رزمندگان مشروطه سپاه جانبازان ایران بسازند، اینان را به حال خود گذاشتند. گروههای بختیاری وابسته به سردار اسعد و آنانی که زیر دست یپرم خان بودند حال بهتری داشتند ولی دیگر رزمندگان پراکنده و در آشفتگی روزگار می گذراندند و کورکورانه از دو دستگی "انقلابی" و "اعتدالی" پیروی میکردند. مجاهدان نیز به چندین بخش شده بودند و حیدر عمواغلی و علی محمدخان تربیت نیز به گروه تقیزاده پیوسته بودند. در میان مردم چنین پراکنده شدهبود که علمای نجف فتوا دادهاند که تقیزاده بیدین شده و باید از مجلس شورای ملی بیرون رود و آقای بهبهانی به نمایندگی از سوی علمای نجف به مجلس بیاید. از سوی دیگر کشمکشهای داخلی مجلس و کابینه، کارآیی کابینه سپهداراعظم را بسیار کاهش دادهبود تا اینکه سرانجام در روز دوشنبه ۱۹ تیرماه ۱۲۸۹ نایبالسلطنه عضدالملک رییس ایل قاجار، مستوفیالممالک را به نخستوزیری برگزید.[۱۱][۱۲]
در شب شنبه ۲۴ تیر ماه ۱۲۸۹ چهار تن به خانه سیدعبدالله بهبهانی ریختند و در برابر چشم خانوادهاش، آیتالله بهبهانی را کشتند.[۱۳] فردای آن روز تهرانیان بازار را بستند و آشوب بزرگی در شهر برخاست. و در مجلس اعتدالیان پیشآمد را به گفتگو گزاردند[۱۴] و از دولت خواستار پیداکردن و دستگیری کشندگان شدند. گمانها به دسته حیدرعمواعلی و تقیزاده دسته "انقلابیون" میرفت. سه روز بازار بسته ماند و کم کم مردم به نکوهش از تقیزاده پرداختند و بیرون رفتن وی از مجلس را خواستار شدند. تقیزاده به سردار اسعد پناه برد و سردار نیز به نگاهداری از وی پرداخت. فشارها آن اندازه بالا گرفت که تقیزاده ناگزیر شد چهارسد تومان از مجلس بگیرد و از راه گیلان روانه استانبول شود.
نیرنگ دولت برای نابودی ستارخان و باقرخان
از سوی دیگر ستارخان و باقرخان و معزالسلطان و ضرغامالسلطنه چهار تنی که برای مشروطه جانفشانی کرده بودند و بودن مجلس شورای ملی را دستآورد جانبازیهای خود میشماردند با یکدیگر سوگند خوردند و پیمان بستند که به پدافند از مجلس شورای ملی بکوشند و آن را از نیرنگها و چیرگیهای گروهها نگاهدارند و این پیمان را در روزنامهها به چاپ رساندند. سردار اسعد بختیاری از پیمان سردار ملی و سالار ملی و معزالسلطان و ضرغامالسلطنه خشمگین شد و انقلابیون و اعتدالیون آغاز دشمنی آشکار با آنان را گزاردند. سرانجام این دو دستگیها و باندبازیها این شد که در روز ۹ امرداد ماه ۱۲۸۹ نیمساعت از شام گذشته هنگامی که علیمحمد خان تربیت به همراه سیدعبدالرزاق در درشکه نشسته بودند و از خیابان لالهزار میگذشتند در سر چهارراه مخبرالدوله با گلوله چند تن از مجاهدین کشته شدند و قربانی کینهجوییها شدند.[۱۵] این رخدادها نمایندگان روس و انگلیس را یا چشم به راههان بهانه برای نابودی این مردان غیور غیرتمند رزمنده، برآن داشت تا مجاهدان را از دیده مردم بیاندازند و اسلحهها را از آنان بگیرند و ریشه آنان را بکَنند. برای این کار گروه انقلابیون و اعتدالیون و نمایندگان روس و انگلیس برای نابودی مجاهدان مشروطه دست به دست هم دادند.
دولت میخواست که این کار را با نیروی دولتی و قزاقخانه انجام دهد ولی با آگاهی از دشواری کار، برآن شد که نخست با سردستگان گفتگو کند و سپس آگهی بدهند و مهلتی بگزارند که کسان خود تفنگهایشان را به دولت واگذار کنند. تنی چند از نمایندگان مجلس شورای ملی با ستارخان باقرخان گفتگو کردند و روز ۱۰ امرداد همگی در مجلس شورای ملی گِردآمدند و در نشستی که هفت ساعت به درازا کشید و با همدستی سه تن از وزیران کابینه مستوفیالممالک، فرمانفرما و حکیمالملک و نواب قانونی تصویب شد که جز سپاهیان و شهربانی، دیگری پروانه داشتن تفنگ را نخواهد داشت[۱۶] در آگهی که در شهر پخش شد از مجاهدان خواستند که در چهل و هشت ساعت، تفنگهایشان را به دولت بدهند وگرنه گوشمالی خواهند شد و تفنگهایی که نشان دولتی دارد از آنِ خود دولت است و در برابر آن چیزی پرداخت نخواهد شد. از سوی دیگر دولت میترسید که اگر مجاهدان ایستادگی کنند، دولت روس آن را بهانه کند و سپاه خود را از قزوین به تهران بیاورد. ستارخان گفت: "نخست کسی که آن را بکار بندد من خواهم بود." سپس او و همگی سوگند یادکردند که از دولت نافرمانی نکنند. قانون گرفتن تفنگها چاپ شد و در شهر آگهیها پخش شد. همه پنداشتند که این پایان کینهتوزیها و بدخواهیهاست ولی کسانی که درون بودند نگزاشتند که کار بدون خونریزی پیش رود و ناگهان یکی از شومترین رخدادهای تاریخ روی داد. از یک سو مجاهدان نمیخواستند که پی کار خود بروند و اگر هم میخواستند نمیتوانستند زیرا که از کار و زندگی پیشین خود بسیار دور افتاده بودند. از سوی دیگر خود دولت به نخستوزیری مستوفیالممالک که از گروه "انقلابی" بود، با دادن این قانون، نخواست که این قانون دادگرانه پیاده شود، به ویژه که سردار اسعد و فرمانفرما و یپرم خان رییس شهربانی همه با ستارخان، باقرخان، ضرغامالسلطنه و معزالسلطان دشمن شده بودند. در این میان دولت تفنگهای سپاهیان یپرم خان و بختیاری و حیدر عمواغلی و دستههای دیگر که از هواداران "انقلابیون" بودند را گرفتند و به آن رخت سپاهیان را پوشاندند و تفنگها را به آنها بازگرداندند و این به ستارخان و باقرخان بسیار گران آمد.
روز پنجشنبه ۱۲ امرداد ماه ۱۲۸۹ زمانی که ستارخان از مجلس بازگشت به پیرامونیان خود دستور داد که تفنگ و فشنگ خود را گردآورند و برای بازگرداندن به دولت آماده سازند و در دنباله گفت: "کاری نکنید که کاسه بر سر ما شکند". کسانی از یاران ستارخان گفتند با این دشمنی که میان یپرم خان و دیگران با شماست، پس از گرفتن ابزار جنگ با شما و سالار ملی رفتار دیگری خواهند کرد. ستارخان گفت:"این دولت را ما خودمان برانگیختهایم و شایسته نیست با او نافرمانی کنیم و آنگاه در اینجا در میان شهر چگونه میتوان جنگ نمود؟" بدین سان ستارخان و باقرخان به دادن تفنگها خرسندی دادند و به مجاهدان راهنمایی میکردند. فردای آن روز ستارخان به مهمانی به خانه خسروخان رفت. مجاهدان از آگهی دولت و چهل و هشت ساعت مهلت به جوش آمدند و دسته دسته به پارک اتابک میآمدند و سراغ سردار ملی را میگرفتند. سرانجام خلیل خان ارک با پرس و جو از دربانان، دریافت که سردار به مهرآباد به خانه خسروخان رفته است. مجاهدان معزالسطان نیز به پارک اتابک آمدند و گفتند ما از دولت سه ماه و نیم حقوق میخواهیم تا حقوق ما را نپردازند ما تفنگها را از دست نمیدهیم، افزون بر آن این تفنگها از دست دشمنان مشروطه بیرون آورده شده است، باید بهای آن با نشان دولتی و بی نشان دولتی پرداخته شود. رزمندگان ناآرام بودند و رامشدنی نبودند. باری روز شنبه ستارخان و باقرخان برآن شدند که با پایمردی غوغا را فرونشانند. روز یکشنبه دولت سپاهی از پیاده که به تازگی رژیمان بدان میگفتند، سواره، پلیس شهربانی، قزاق و سوارهای بختیاری سپاهی بیش از ۲۱۳۰ تن را برای جنگ آماده ساخت. فردا دوشنبه این دستهها همگی در توپ خانه گردآمدند و با دستور یپرم خان و سردار بهادر به سوی پارک اتابک روانه شدند و دو شصت تیر و دو توپ ماکزیم و یک توپ بیابانی در این گوشه و آن گوشه کارگزاردند. مردم تهران دسته دسته به سوی پارک اتابک روانه شدند و از این پیشآمد بسیار ابراز دلتنگی میکردند، برای همه ناگوار بود که ستارخان و باقرخان را که چند ماه پیش با آن شکوه به پیشبازشان رفتهبودند را این چنین در تنگنا ببینند. همان روز معزالسلطان در شمیران به سفارت عثمانی پناه برد و بست نشست و ضرغامالسلطنه به عبدالعظیم. در پارک اتابک مردم میآمدند و میرفتند و ستارخان و باقرخان میکوشیدند مجاهدان را آرام کنند. چند تنی کوشش کردند که سردار و سالار ملی را از پارک بیرون بِکِشند تا پای آنان در میان نباشد. چند تن از سفارتهای اروپایی که از درون نیرنگها آگاهی داشتند نیز به پارک آمدند و از ستارخان خواهش کردند که هر چه زودتر شورش را بخواباند. ستارخان میگفت: "مگر از بهر سیصد تفنگ مردم را خواهند کشت؟" آخرین کاری که ستارخان کرد این بود که به مجاهدان پیشنهاد کرد که یک ماه و نیم از حقوق پس مانده خود را از دولت بگیرند و برای یک ماه و نیم دیگر، خود ستارخان پایندان (ضامن) آن باشد. دولت این پیشنهاد را پذیرفت. مجاهدان نیز این پیشنهاد را پذیرفتند و فهرستی از نامهای آنان نوشته شد و تفنگهای یکایک گرفته شد و در اتاقی انبار شد. ناگهان دو تن عثمانی از کارکنان سفارت به نام جمیل بیک و جمال بیک که روشن نشد چه کسی آنان را فرستاده است، به آنجا وارد شدند و مجاهدان و مردم را شوراندند. یکی از آنها گفت:"این مجاهدان در راه آزادی تلاشها کردهاند و بیشتر ایشان پدر یا برادر یا پسر خود را از دست دادهاند. تفنگها را نیز در جنگ از دست دشمن بیرون آوردهاند این رفتار دولت با اینان بیدادگرانه است". ستارخان که از دو روز پیش در تب میسوخت، سخت برآشفت و حالش بهم خورد و وی را به اتاق دیگر بردند و همین رشتهها را از هم گسیخت و دوباره کارها گره خورد.
دو ساعت از مهلت دولت گذشته بود و تیری شلیک شد. مجاهدی به نام میرزا غفارخان زنوزی از همراهان عمواغلی که در تیپ هواداران "انقلابی" بود با تپانچه به دربان شلیک کرد. آشکار بود که دولتیان دنبال خونریزی بودند. پیرامونیان ستارخان میکوشیدند بار دیگر یک ساعت مهلت بگیرند ولی راه بسته و سیم تلفن نیز پاره شده بود. ستارخان پیاپی سپارش میکرد که جنگ نکنید ولی سپاهیان دولت سراسر پشت بامها و خانههای بلند را در پیرامون پارک گرفته بودند. نوروزاف از سردستگان مجاهد پرچم سپیدی را بر روی دیوار افراشت و دسته پیاده رژیمان آغاز به تیراندازی کردند و دسته نوروزاف بسیاری از آنان را از پای درآوردند. ستارخان بر نوروزاف برآشفت و او را در زیرزمین زندانی کرد و نامهای نوشت و به دست خسروخان برای صمصامالسلطنه فرستاد که میانجی شود و از جنگ جلوگیری کند. بیرون نیز نمایندگان آذربایجان در مجلس شورای ملی چون هشترودی ایستاده بودند. لیکن دولت انقلابی نمیخواست این زمان طلایی برای برانداختن ستارخان را از دست بدهد. فرمانی از سوی دولت به سپاهیان نرسید و دولتیان ناگهان آغاز به شلیک تیر و توپ کردند و با شصت تیر تگرگ تیر بر سر مجاهدان میریختند. ستارخان زمانی که آگاهی یافت که دستهای از بختیاریان به پارک نزدیک میشوند، دلیران تفنگ برداشت و آنان را برگردانید. شامگاهان دولتیان همه خانهها و ساختمانهایی را که فراتر از پارک بودند، گرفتند و پارک را آتشباران کردند. ستارخان تفنگی را برداشت که از پشتبام سنگر گیرد و جلوی تاختن دولتیان را بگیرد ولی ناگهان تیری از تفنگ ورندلی به زانویش خورد و آن شیرمرد را از پا انداخت. همراهانش تنها توانستند لحافی دور پای ستارخان بپیچند تا خونریزی زیادی نشود. بدینسان یگانه قهرمان آزادی از پا افتاد. مردی که آنهمه جنگهای سخت را دیده بود و آسوده و تندرست بیرون آمده بود، در اینجا زخمی شد.
ساعت هشت سوی غربی پارک را آتش زندند و بختیاریان به پارک تاختند. هنگامه شگفتی برپا شد. کار به آنجا رسید گذشته از مجاهدان و بستگان ستارخان و باقرخان بازاریانی که آنجا بودند را بختیاریان و ارمنیان دستگیر کردند و به زندان شهربانی بردند. سپس ستارخان تیر خورده و باقرخان و یدالله پسر ده ساله ستارخان را سوار درشکه کردند و به خانه صمصامالسلطنه فرستادند. مردم تهران سخت افسرده بودند و همگی دلسوزی میکردند. با آنکه دولت "حکومت نظامی" برپا کرده بود، بازارها را باز نمیکردند و بر رفتار زشت یپرم خان و ارمنیان سخت آشفته بودند. دولت آگهینامهای درباره رخداد پارک اتابک چاپ کرد و در تهران و دیگر شهرها پخش کرد. در تبریز مردم خروشیدند و نمایندگان انجمن و سردستگان به تلگرافخانه رفتند و از نمایندگان آذربایجان پرسش کردند. آنها که نگران نمایندگی خود بودند همه چیز را به گردن ستارخان و باقرخان انداختند.
این پیشآمد دستآورد کشاکش "انقلابی" و "اعتدالی" بود. آنان بودند که میان مجاهدان دو دستگی پدیدآوردند و اینان را به خون یکدیگر تشنه کردند. از رشت تلگرافهایی به نام رییس مجلس و نایبالسلطنه فرستاده شد و از شهرهای بیگانه نیز تلگرافهای بسیار رسید. از دیگر شهرهای ایران آوایی شنیده نشد. روزنامه کاسپی در قفقاز که چگونگی را دنبال میکرد، خبرنگار خود را برای گفتگو نزد یپرم خان فرستاد، و او گناه را به گردن ستارخان انداخت. در گفتگوی این خبرنگار با ستارخان، سردار ملی گفت که وی تنها به میانجیگری می کوشیده است. ستارخان چندی در خانه صمصامالسلطنه بود و پزشکان به چاره زخمش میکوشیدند ولی زخم کاری بود و به آسانی بهبود نمییافت. پس از چندی خانه دیگری برایش گرفتند و به آنجا بردندش و پس از چندی زخم بهبود یافت ولی پای ستارخان لنگ ماند.
نیرنگهای استعمارگران روس و انگلیس
دولت مستوفیالممالک که به نام کابینه "دموکرات" شناخته میشدند به جای اینکه از رزمندگان مشروطه سپاهیان ژاندارمری و شهربانی بسازند و سردستگان آنان را به حکمرانی شهرها بگمارند، آنان را به گلوله بستند و کشتند و پراکنده ساختند. مستوفیالممالک نیز پیروزمندانه به کار پرداخت. این پیروزی تنها در تهران بود و به ویژه در ماههای امرداد، شهریور، مهر و آبان آشفتگیهای بسیار در دیگر شهرهای ایران بود. رییس ایل قشقایی بنا به نافرمانی از دولت گذاشت و بیم آن میرفت که با سپاهیانی که در سپاهان گرد میآوردند، اسپهان را زیر کنترل خود درآوردند. نایب حسین کاشانی که کاروانها را تاراج میکرد به کاشان دست یافت و با سپاه بختیاری که پیرامون کاشان را گرفته بودند زد و خورد میکرد. رشیدالسلطان نامی در ورامین خودگردانی به راه انداخته بود و با سپاه دولت میجنگید. ایل لُر در بروجرد و خرمآباد تاخت و تاز میکردند. محمدعلی نیشابوری با دستهای راهزن در پیرامون نیشابور چپاول میکرد. شیخ حسین نامی در تنگستان با کسی به نام زایرخضر زد و خورد میکرد. در قرهداغ و اردبیل بیوک خان پسر رحیم خان که به روسیه پناهنده شده بودند، بازگشت و به همداستانی با شاهسونان آتش تاخت و تاز را دوباره افروخت. رشیدالممالک نامی برادر امیر عشایر که به دست یپرم خان دستگیر و زندانی شده بود در این زمان از سوی نقی خان آزاد شد و در خلخال تاخت و تاراج میکرد. در کرمانشاهان نیز نابسامانیهای ناشایستی روی داده بود.
در روز ۳۰ شهریور ماه ۱۲۸۹ عضدالملک رییس ایل قاجار و نایبالسلطنه بدرود زندگانی گفت. [۱۷] در مجلس شورای ملی گروه دموکرات مستوفیالممالک را نامزد نایبالسلطنگی کردند و دیگران ناصرالملک را. با رایگیری در روز ۳۱ شهریور ناصرالمک که در انگلستان به سر میبرد با ۴۰ رای بر مستوفیالممالک با ۲۸ رای پیروز شد.
دولتهای استعمارگر روس و انگلیس دنبال بدست آوردن "امتیازها" در ایران بودند، به دولت ایران هشدار دادند که با دادن امتیازها، آنان ارتش خود را از ایران بیرون خواهند برد. زمانی که دولت ایران از دولت روس و انگلیس درخواست وام کرد، آنان با شرطهای ناشایستی که گزاردند، ناگزیر دولت ایران با یک بانک خصوصی در لندن به گفتگو نشست و بانک آماده شد که وام را بدهند. دولت ایران نیز آماده شد که بخشی از جواهرات سلطنتی[۱۸] را گرو بگزارند، بانک خصوصی پذیرفت ولی دولت روس و انگلیس از این کار جلوگیری کردند. سرانجام دولت از گرفتن وام چشم پوشید و برآن شد که مالیات بر نوشابه الکلی، روده[۱۹] که برای صادرات بود و نمک[۲۰] ببندد. با واخواهی (اعتراض) مردم قانون انحصار نمک در روز ۱۱ خرداد ۱۲۹۰ برافتاد (ملغی)[۲۱]. با آگاهی از تنگی بودجه دولت، دست استعمار بار دیگر مردم ایران را به تریاک کشیدن برانگیخت، به نام کاهش بکاربردن تریاک و به نام گِردآوری آنان از دست مردم، برای هر مثقال[۲۲] سوخته تریاک بهای بسیار خوبی به مردم پرداخته شد.[۲۳]
تیشه دیگری به ریشه آزادی ایران از سوی دولت روس و انگیس وارد آمد که هنوز در امید پیاده کردن قرارداد استعماری ۱۹۰۷[۲۴] بودند. دو دولت استعماری ناامنی راهها را بهانه کردند و در روز ۲۱ مهر ماه ۱۲۸۹ نامهای سخت و با پرخاشگری درباره ناایمنی راههای جنوب و زیان آن به بازرگانان انگلیسی به دولت ایران فرستادند و هشدار دادند که اگر تا سه ماه دیگر راههای جنوب ایمن نشود، دولت انگلیس ناگزیر خواهد شد که نیروهای امنیه به سرپرستی افسران انگلیسی بسیج کند. ماهانه این نیروها، با بالابردن صدی ده بر گمرک جنوب و مالیات استان فارس پرداخته خواهد شد.
با آگاهی از این نامه شرمآور، مردم ایران سخت برآشفتند و کشور ناآرام شد. همچنین در کشور عثمانی از این بابت شورش برپا شد. از تبریز تلگرافهای سختی به دولت فرستاده شد. آقایان علما خراسانی و مازندرانی از نجف به هر گوشه ایران تلگرامهایی فرستادند و از مردم خواستند که بپا خیزند. انجمن سعادت نیز تلگرامهای فراوانی به اینجا و آنجا فرستاد. با این خیزشهای مردمی، دولت پشتگرمی یافت و پاسخ به سزایی برای دولت انگلیس فرستاد که "مایه شوریدگی و ناامنی در ایران، بیش از همه رفتار خود دو دولت میباشد، زیرا که بودن ارتش روسیه در ایران، دشمنان مشروطه را دلیر میسازد که به نافرمانی برخیزند و با دولت گردنکشی نمایند. از سوی دیگر گناهکارانی که هواداران خود کامگی بودند و بدخواه دولت نوین میباشند و بایستی در این هنگام از کشور بیرون رانده شوند، در سفارتخانهها بست نشسته و به آسانی میتوانند مردم را بر دولت بشورانند. گذشته از آنها دسته ایی از ایرانیان خود را به سفارتخانهها بستهاند و زیر نگهداری آنان به هر سیاهکاری دست میزنند، پیداست که از این کارها مردم به نافرمانی برانگیخته میشوند. دولت همچنین مینویسد که به زودی به ایمنی راهها خواهد کوشید.
میرزا شکرالله خان معتمد خاقان از پیشروان آزادی به شمار میرفت و پس از بمباران مجلس شورای ملی به اروپا رفت و سپس با علی قلی خان سردار اسعد به ایران بازگشت و حکمرانی اسپهان را داشت. در روز ۱۱ بهمن ۱۲۸۹ میرزا شکرالله خان معتمد خاقان حکمران اسپهان با گلوله عباس خان رییس شهربانی از مردم قفقاز که به دیدار وی آمده بود زخمی شد و پسرعمویش کشته شد. عباس خان به کنسولگری روسیه رفت و بنا بر عهدنامه ننگین ترکمانچای حق قضاوت خارجی در مملکت یا کاپیتولاسیون[۲۵] وی را برای داوری به روسیه فرستادند و دیگر آگاهی از اینکه با او چه کردهاند نیامد.
رفتار زشت و ستمگرانه روسیان با ایرانیان روز به روز بدتر می شد. در روز ۱۴ بهمن ماه ۱۲۸۹ صنیعالدوله وزیر مالیه هنگامی که از بانک شاهنشاهی به خانه خود بازمیگشت، دو تن گرجی با تپانچه سه تیر پیاپی به صنیعالدوله شلیک کردند[۲۶]، پاسبانان به دنبال آنها دویدند و چهار تن پاسبان را نیز زخمی کردند. صنیعالدوله پس از چند ساعتی درگذشت. گرجیان را دستگیر کردند و چون پاسپورت روسی داشتند بر پایه کاپیتولاسیون آنان را به سفارت روسیه بردند. برای داوری دو گرجی به قفقاز فرستاده شدند و قتل صنیعالدوله هم پایمال شد.[۲۷]
ناصرالملک از انگلستان از راه روسیه به ایران بازگشت و دولت روسیه ایشان را نوازش های بسیاری کرد. دولت روسیه برای سپاس از بازگشت ناصرالملک به ایران بخشی از ارتش روس را که در قزوین جای گرفته بودند را به روسیه بازگرداند. از روز ۱۹ بهمن ماه ۱۲۸۹ که ناصرالملک وارد تهران شد کوشش کرد از خشم ایرانیان بر روس و انگلیس بکاهد و در این باره سخنان بسیاری می راند. در روز ۲۳ بهمن ماه سپاهیان روس دسته هایی را از اردبیل به روستایی در آستارا فرستاد و روستا را به توپ بستند و ۶۰ تن زن و مرد و کودک بیگناه را به خاک و خون کشیدند.
چند روزی پس از ورود ناصرالملک به تهران کابینه دموکرات مستوفیالممالک کنارهگیری کرد. ناصرالملک هم همه دشمنان پراکنده دموکرات ها را گردآورد و آنان را یکی کرد و از دسته بزرگی به نام "اعتدالی" پدید آورد و چون در مجلس بیشتر از "اعتدالیها" بودند، محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم[۲۸] را که به دشمنی با "دموکراتها" شناخته شده بود به نخستوزیری و وزیران را نیز از میان آنان برگزید.[۲۹]
ورود مورگان شوستر به ایران
از دیرباز دولت خواسته بود برای کارهای مالیه و برای پدیدآوردن دستههای ژاندارم، مستشارانی از اروپا و امریکا را استخدام کند. در روز ۱۳ مهر ۱۲۸۹ مجلس شورای ملی برآن شد که مستشاران امریکایی را به ایران فراخواند[۳۰][۳۱]
سرانجام برای مالیه با دولت امریکا و برای ژاندارمری با دولت سوئد[۳۲] گفتگوهای بسیاری شد و پس از چندین ماه پنج امریکایی به سرپرستی مورگان شوستر و سه تن سوئدی به سرپرستی کاپیتان یالمارسن روانه ایران شدند.
مورگان شوستر کتابی با فرنام "خفهکردن ایران" نوشت و در آن آنچه را که بر او و ایران گذشت را نگاشت. این کتاب یکی از سرچشمههای آگاهیهای ایرانیان به شمار میآید. مورگان شوستر همشهری باسکرویل مردی درستکار و فرهیختهای بود و در کار خود در ایران دلیرانه و مردانه و کارشناسانه رفتار نمود. پس از ورود مورگان شوستر قانونی از مجلس گذشت که درآن وی "خزانهدار کل" نامیده شد و اختیارات بسیاری به وی داده شد. شوستر و همکارانش میبایستی که آیین کهنه و پوسیده مستوفیگری[۳۳] براندازد و به جای آن اداره مالیه پهناوری همچون امریکا در ایران برپا کند. این خود دشمنیهای بسیاری برانگیخت و بسیاری از وزیران و دستنشاندگان اینان که از قاجاریان بودند کوشش کردند که در کار مورگان شوستر آتشافروزی کنند. بلژیکیهای همکار مسیو نوز نیز از رسیدن مورگان شوستر ابراز ناخرسندی کردند و همواره در کارشکنی امریکاییان کوشیدند. در این زمان سپهدار اعظم نخستوزیر بود.
۲۱ اردیبهشت ۱۲۹۰ مورگان شوستر و همکارانش وارد تهران شدند و ممتازالدوله وزیر مالیه هرگونه یاری بدانان نمود که زیر و زبر کار در ایران آشنا گردند. در ۱ خرداد کابینه در بحران افتاد و سپهدار اعظم نخستوزیر که از اختیاراتی که به مورگان شوستر داده بودند خشمگین شده بود، ناگهان روانه گیلان شد و برای ناصرالملک نایبالسلطنه پیام فرستاد که برای چارهکردن درد چشم پسر خود آهنگ اروپا را دارد. سپهدار بیش از یک ماه در گیلان ماند و در درازای این زمان نابسامانیهای فراوانی در ایران رخ داد. قاجاریان کما بیش آگاهی داشتند که روزهای تاریکی در پیش است و اینکه محمدعلی میرزا در نهان در گِردآوری سپاه است و در آینده نزدیک به ایران یورش خواهد برد. ناصرالملک از کار خود ناخرسند بود و چون از ناآرامیهای در پیش آگاهی داشت، آهنگ بازگشت به اروپا را داشت. دیگران نیز برای خشنودی روسیه و انگلیس روزهای خوب خود را به سر کار می رساندند و روزهای سخت به بهانههایی خود را پنهان میساختند. تنها کسی که پایمردانه ایستاد مورگان شوستر بود و هر روز بر پیشرفت کار و برقراری یک سیستم مالی مدرن در ایران میکوشید. مستر شوستر سپاهی از ده تا دوازده هزار تن به نام "ژاندارم خزانه" پدید آورد که زیر سرپرستی چند تن از اروپا سپاهیگری بیاموزند و برای گردآوری مالیات و دیگر کارهای مالیاتی فرستاده شوند. مورگان شوستر برای سرپرستی "ژاندارم خزانه" ماژور استوکس وابسته نظامی انگلیس را که زبان پارسی را خوب میدانست را به سفارت انگلیس پیشنهاد کرد ولی سفارت انگلیس بر پایه قرارداد ۱۹۰۷[۳۴] که روسیه و انگلیس ایران را میان خود بخش کرده بودند، پاسخ داد که استوکس تنها در جنوب ایران بکار گرفته شود. مستر شوستر نیز آن را نپذیرفت.
از سوی دیگر دستههای قزوین را تاراج کردند و رشته کارها از هم گسیخت. در آذربایجان از دیرباز شاهسونان به ویژه ایل قوجه بیگلو به تاخت و تاز و تاراج میپرداختند. در آغاز اردییهشت ۱۲۹۰ نقی خان حکمران اردبیل به دستور حکمران آذربایجان مهدی قلی هدایت مخبرالسلطنه سپاهی گِردآورد و به جنگ این دو ایل رفت و پس از تاخت و تازهایی شکست خورد و پس نشست. حکمران آذربایجان به جای آن که لشکری از مجاهدان رزمنده ورزیده در جنگ فراهم آورد و آنها را به جنگ شاهسون بفرستند، گروهی از مردان پیر را گِرد خود آورده بود و تنها با آنان رایزنی میکرد. در نیمههای اردیبهشت اسعدالسلطان نامی را از سرکردگان زمان محمدعلی میرزا را با لشکری نزدیک به ده هزار تن سواره و پیاده برای پیوستن به نقی خان، روانه قرهداغ کرد. از روی نادانی و ندانمکاری سپاه دولت، سرانجام شاهسونان بر آنان پیروز شدند و بیش از چهار سد تن از سپاه را کشتند و دولتیان ناچار به فرار شدند و توپ و ابزار جنگی دولت به دست شاهسونان افتاد. سراسر آن منطقه در ناامنی فرورفت و راهها پر از راهزنان شد.
یورش محمدعلی میرزا به ایران
نقی خان حکمران اردبیل، رشیدالممالک برادر امیر عشایر خلخالی و چند تن از پیروانش را آزاد کردهبود و رشیدالممالک با آشوب و تاخت و تاز کوشش برآن داشت که دولت را وادار سازند تا امیر عشایر و آنانی که در تهران زندانی شدهبودند را آزاد نمایند. بیدرنگ پس از شکست نقی خان، برادر امیر عشایر همه کارکنان دولت را از خلخال و تالش بیرون کردند و بخش بزرگی از آذربایجان را میدان تاخت و تاز خود کردند. در این زمان که محمدعلی میرزا تدارک بازگشتن به ایران را فراهم میآورد، رحیم خان که به روسیه پناهنده شده بود، از رود ارس گذشت و وارد قرهداغ شد و در "حسرتان" جای گرفت و با نیرنگی که در سر داشت، آغاز به بدگویی از روسیه و روسیان کرد. مهدی قلی هدایت مخبرالسلطنه حکمران آذربایجان رحیمخان را بخشید و همراه با فرزندانش به تبریز آورد. مخبرالسلطنه کاری به وی نسپرد و رحیم خان زیر پاسبانی زندگی میکرد، تا اینکه آشکار شد که وی همان نابکار و دشمنیار است به زندان فرستاده شد. همزمان امانالله میرزا ضیاءالدوله (جهانبانی) از غیرتمندان و کاردانان آذربایجان فرمانده لشکر آذربایجان شد و کوشش میکرد که سپاه کارآمدی گردآورد. به درخواست امانالله میرزا در آخر تیر از تهران صمدخان برگزیده شد و با سه هزار سواره و سرباز و توپخانه از مراغه به اردبیل برای گوشمالی شاهسونان روانه گردید ولی آگاهی از پیوند میان صمدخان و محمدعلی میرزا نداشت. امانالله میرزا ضیاءالدوله در سراب لشکرگاه ساخت و دستههایی از سواره و پیاده به دستور تبریز از قرهداغ به وی پیوستند. همچنین از تبریز یک سرکرده و توپچی با سواره و قزاق و ابزار جنگی تفنگ و فشنگ برای وی فرستادند.
مهدی قلی هدایت مخبرالسلطنه از روز نخست پس از بازگشتن از پاریس کوشید تخم دشمنی میان رزمندگان مشروطه بپراکند و آنان را به جان یکدیگر بیاندازد. به جای آنکه امیر حشمت را با سپاهی از مجاهدان ورزیده به جنگ گردنکشان بفرستد، درماندهای چون اسعدالملک را به جنگ شاهسون فرستاد. در درازای دو سالی که مخبرالسلطنه هدایت والی آذربایجان بود با روسیان رفتار بسیار نیکویی داشت ولی همواره با مجاهدان دشمنی میکرد. کار به آنجا کشیده شد که دولت برآن شد که مخبرالسلطنه را به جای دیگری فرستد و از آذربایجان دور سازد. در نبودن والی، امانالله میرزا ضیاءالدوله و آقای بلوری از نمایندگان رشته کار را بدست گرفتند و دوباره کار به دست آزادیخواهان افتاد و دو دستگیها میان مجاهدان از میان برداشته شد. سرانجام امیرحشمت از تهران به سرپرستی شهربانی آمد و با پیشباز باشکوهی از سوی آزادیخواهان روبرو شد.
محمدعلی میرزا که پول هنگفتی بیش از ۲۵۰۰۰ تومان هر سه ماه از دولت ایران میگرفت، پس از اینکه در ادسا جای گرفت آغاز به گشت و گذار کرد و به اتریش و بلژیک، آلمان، ایتالیا، فرانسه رفت. وی در این شهرها کوشش کرد که قاجاریان هواخواه خود را گردآورد و با عموی خود ظلالسلطان که سخت دشمن مشروطه شده بود و با برادرانش سالارالدوله و شعاعالسلطنه بنیاد کار بازگشت خود را نهاد و با نماینده سیاسی روسیه در وین دیدار و گفتگو کرد. در این زمان رفتار کارکنان سیاسی روسیه در ایران دیگرگون شد و روشن بود که همه ایشان چشم به راه محمدعلی میرزا هستند و زمینهها را برای وی آماده میسازند.
در یک میهمانی در تهران که با بودن نمایندگان سیاسی دولتها و تنی چند از ایران و مستر مورگان شوستر برپا شد، وزیر مختار روسیه گفت: "در این چند هفته مشروطه ایران به پایان خواهد رسید". کوتاه زمانی پس از آن در نیمه تیر ماه ۱۲۹۰ آگاهی رسید که مجللالسلطان پیشکار محمدعلی میرزا با جامه ناشناس به اردبیل وارد شده و گفته است که وی فرستاده محمدعلی میرزا است و خود او به زودی به ایران باز خواهد گشت. بدینسان شاهسونان را گردآورد. بدگمانیها از ماندن سپهداراعظم نخستوزیر در رشت و ایستادگی ناصرالملک نایبالسلطنه در نگاهداری سپهداراعظم و کابینهاش به جای برگزیدن دولتی نوین افزوده شد و پرده از روی کار ایشان برداشته شد.
۲۶ تیر ماه ۱۲۹۰ محمدعلی میرزا با برادرش ملک منصور میرزا (شعاعالسلطنه) در استرآباد پیاده شدند. ناصرالملک ناگزیر شد که سپهدار اعظم را نخستوزیر نماید و سپهدار نجفقلی خان صمصامالسلطنه را وزیر جنگ، و وثوقالدوله و حکیمالملک و مانند ایشان را به وزارت برگزید. یار محمد خان کرمانشاهی و ابوالقاسم خان بختیاری به تهران فراخواند و یپرم خان و معزالسلطان (سردار محیی) به فرماندهی لشکر برگزیده شدند. ستارخان سردار ملی نیز با آسیبی که به پایش وارد شده بود نیز آمادگی خود را برای جانبازی به آگاهی رسانید. سالار ملی باقرخان نامهای به مجلس شورای نوشت و آمادگی خود را برای پدافند ایران به آگاهی رساند:[۳۵] "پارهای از وازدگان عالم در دیگ دماغ خود آرزوهای خام پخته جلادت و رشادتهای جان گذشتگان را فراموش میکنند در این موقع خادم ملت صمیمیت نیات خودم را تقدیم حضور نمایندگان محترم نموده با یک افتخار فوقالعاده منتظر ارجاع خدمتم که امتحانات خود را در راه استحکام اساس حکومت تازه و تکمیل نمایم و ثابت کنم که صد زندگی را به یک نام نیک نمیدهم - خادم ملت باقر"
چندین بار دولت برآن شد که از مجاهدان دلجویی کند و هر بار میوهچینان مشروطه که ادارهها و مجلس شورای ملی را پرکرده بودند و آسوده بر سر خوان مشروطه نشسته بودند به دولت خرده گرفتند و گفتند: مجاهدان کسانی بودند که جز به کار آن روز نمیآمدند و ایشان کاری را که بایستی بکنند کردهاند و گذشته... شورش هر زمان یکسان دیگر نیاز دارد... امروز باید کارها با اصول پیش برود..." برخی از ایشان گستاخانه و بیشرمانه نوشتند که مجاهدان آشوبطلب هستند ولی دوباره که زمان کوشش و جانبازی فرارسیده همه این دغلکاران پنهان شدند و زبان ننگین خود را در دهان کشیدند و خاموش گردیدند.
روز ۲۶ تیر ماه ۱۲۹۰ در تهران حکومت نظامی برقرار شد[۳۶] و نجف قلی خان صمصامالسلطنه وزیر جنگ به سختگیری پرداخت. شهربانی نامهای سی چهل تن از هواداران محمدعلی میرزا را به کابینه وزیران فرستاد که دستگیر شوند ولی سپهدار اعظم آن را رد کرد. کم کم روشن شد که در کابینه سپهداراعظم نیز وزیرانی هواخواه محمدعلی میرزا نشستهاند. روز چهارشنبه ۳ امرداد ماه ۱۲۹۰ کابینه نوین به نخستوزیری صمصامالسطنه[۳۷] به مجلس شورای ملی شناسانده شد.[۳۸] این کابینه هواداران محمدعلی میرزا جو ن مجدالدوله، امینالسلطان و ظهیرالاسلام و مانند اینان را دستگیر و زندانی کرد. محمدعلی میرزا ریش درازی گذاشته بود و به نام "خلیل بغدادی" با پشتیبانی دولت روسیه از قفقاز گذشت و به بندر پتروسکی رسید و از آنجا با ملک منصور میرزا و یار دیرینش حسین پاشا خان امیر بهادر و ده تن دیگر به کشتی روسی کریستو فوروس نشست و با شکوه روسیان او را روز ۲۵ تیر ماه ۱۲۹۰ در "گمش تپه" پیاده کردند. محمدعلی میرزا که از دیرباز با سران ترکمان نامهنگاری میکرد و فرتورهای خود را بدانان میفرستاد. بیدرنگ پس از رسیدن به "گمش تپه" ترکمانان گِرد او را گرفتند. ارشدالدوله و دیگران نیز که وارد ایران شده بودند نیز خود را به "گمش تپه" رساندند. محمدعلی میرزا تلگرافی به سپهداراعظم فرستاد که وی را تا رسیدن به تهران به جانشینی خویش برگماشت. رشیدالسلطان نامی که در ورامین با لشکر دولت میجنگید و از ایل اصانلو بود خود را به مازندران رساند و به محمدعلی میرزا پیوست و پادشاهی او را در مازندران آشکار کرد. ۲۸ تیر ماه ۱۲۹۰ محمدعلی میرزا وارد استرآباد شد در آنجا از ترکمنها سپاهی گردآورد و با یاران خود که پیشتر به استرآباد رسیده بودند رشته کار را به دست گرفت. سالارالدوله در سنندج نیرومند شده بود و آهنگ رفتن به کرمانشاه را داشت. دولت نیز ناگزیر بود سپاهیان را به چندین شهر روانه کند. یک لشکر از بختیاریان به سوی همدان، لشکری از مجاهدان گیلان و بختیاریان به فرماندهی معزالسطان به سوی فیروزکوه و مازندران و لشکر سومی نیز به سرکردگی یپرم خان به شاهرود گسیل داده شدند. مستر مورگان شوستر که در دل پیروزی مشروطهخواهان را خواستار بود پیوسته به لشکریان پول میفرستاد. در زمان جنگ که کسانی به بهانه لشکرکشی بودجه دولت را چپاول میکنند، بودن مورگان شوستر چون کوهی بر سندلی "خزانهدار کل" نشسته و حساب از کتاب میکشید و این درد بزرگی بر دل غارتگران اموال ایران شد. از شهرها پیاپی تلگرافها و نامهها به مجلس شورای ملی در ابراز انزجار از محمدعلی شاه و برادرانش میکردند و از مجلس خواستار ریشهکنی این اشرار شدند[۳۹] مستر مورگان شوستر ابتکار ارزندهای کرد و به دولت یاد داد که برای دستگیری و یا اعدام محمدعلی میرزا و برادرانش پاداش بگذارند. در روز ۶ امرداد ماه مجلس شورای ملی قانون شگفتانگیزی تصویب کرد و آن را چاپ و به همه جا پخش کرد:[۴۰]
- ماده اول - چون محمدعلی میرزای مخلوع مفسدفیالارض و دفع آن واجب است هیأت دولت مجاز است یکصد هزار تومان به اعدامکننده یادستگیرکننده محمدعلی میرزا و یا ورثه آنان بپردازد.
- ماده دوم - وزارت جنگ مجاز است مبلغ بیست و پنج هزار تومان به خود و یا وراث دستگیرکننده و یا اعدامکننده سالارالدوله و مبلغ بیست و پنجهزار تومان به خود یا وراث دستگیرکننده و یا اعدامکننده شعاعالسلطنه بپردازد.
دولت انگلیس بارها در سن پترزبورگ از دولت روسیه برای پشتیبانی از محمدعلی میرزا خرده گرفت و دولت روسیه وانمود کرد که آنها از کارهای محمدعلی میرزا آگاهی نداشتهاند. دولت انگلیس به آگاهی محمدعلی میرزا رساندند که چون جانشین وی، پسرش احمد شاه را به پادشاهی شناختهاند، دیگر او را پادشاه نخواهند شناخت. دولت روسیه و وابستگان مزدورش میان مردم دروغهایی پخش کردند و از گرانی سپاه محمدعلی میرزا میگفتند و پول به مردم میدادند و آنان را به پشتیبانی از محمدعلی میرزا بر میانگیختند. در تهران نیز آشوبگران هواخواهان محمدعلی میرزا با آسودگی در سفارت تابستانی روسیه در زرگنده نشسته بودند و هر روز با پروپاگاندای نوینی میان مردم پراکنده میکردند. روزنامه شفق در تبریز گفتاری جانگداز به چاپ رسانید و از مردم درخواست کرد که در روز چهارشنبه ۱۱ امرداد ماه در سربازخانه گردآیند و درباره بیزاری از رفتار ستمگران روسیان سخنرانی شود. در این روز سربازان روسی پیرامون سربازخانه را گرفتند و به کسی پروانه آمد و شد ندادند. کنسول روسیه مردم را ترسانید که گرفتار خواهند شد. مردم نیز در پهنه مسجد آدینه گردآمدند و سخنان آتشینی درباره ستمگریهای روسیان گفتند.
روز ۱۱ امرداد ۱۲۹۰ محمدعلی میرزا از استرآباد روانه "اشرف" شد و روز پسین ۱۲ امرداد به ساری رسید. هزار تن ترکمان و دو سه دستگاه توپی که همراه داشت. رشیدالسلطان پیشاپیش در آنجا بود و پس از چند روز ملک منصور میرزا نیز به آنان پیوست و همگی روانه "بارفروش " شدند. از سوی دیگر علیخان ارشدالدوله با دو سه هزار ترکمان به شاهرود تاخت و آن شهر را گرفت و سپاهیان دولت نیز به وی پیوستند. از آنجا که دغلکاران و درباریان قاجار هنوز رشته کار را در دست داشتند، عینالدوله را که آن جنگهای خونین را در نابودی ستارخان و باقرخان به راه انداخته بود، به والیگری آذربایجان برگزیدند. در همه جا ترس این بود که ارتش روسیه مشروطهخواهان را بکشد. پسران رحیم خان از تبریز گریختند و آقای بلوری نیز پنهانی رحیم خان را از عالی قاپو به ارک برد. در مرند شجاع نظام دگر بار افسار گسیخته با مشروطه دشمنی میکرد، در اردبیل و آستارا نیز به یک باره همه پردهها دریده شد و دشمنیها آشکار شد. روسیان نیز با پراکندن دروغ و پروپاگاندا مردم را در بیم و نگرانی نگاه میداشتند.
شکست محمدعلی میرزا و پنهانکردن وی در ایران از سوی دولت روسیه
روز پنجشنبه ۱۸ امرداد ۱۲۹۰ محمدعلی میرزا که تا "بار فروش" پیش آمده بود خود را به سوادکوه رساند و رشیدالسلطان و سران مازندان به پیروی از وی تا چهار فرسخی از این سوی فیروز کوه پیش آمدند و در امینآباد سنگر گرفتند. دستهای از بخنیاران از تهران رسیدند و به لشکرگاه مجاهدان پیوستند. آدینه جنگ سختی درگرفت و معین همایون میرزا و سالار بهادر جنگ دلیریها کردند و پیروز شدند و تا آبادی فیروز کوه پیش رفتند.[۴۱]دولت این پیروزی را در تهران و همه شهرهای ایران به آگاهی مردم رسانید. روز ۲۵ امرداد جنگ دیگری رخ داد و نیروهای محمدعلی میرزا که جلوتر آمده بودند، شکست خوردند و ۸ تن از آنان کشته شد. روز ۳۰ امرداد جنگ بزرگی روی داد که در آن نیروهای محمدعلی میرزا به ۲۰۰۰ تن میرسید، باز پیروز بهره آزادیخواهان شد و افزون بر کشتهشدگان بسیار از دسته محمدعلی میرزا، ۵۴ تن نیز دستگیر شدند و دو توپ و ۳۰۰ تفنگ و سد اسب به دست دولتیان افتاد. همان روز یپرم خان ۳۰۰ تن از رزمندگان آزادی را از راه دریا به مازندران روانه کرد و اینان از پشت جبهه محمدعلی میرزا درآمدند و بر سپاه محمدعلی میرزا پیروز شدند و تا آمل پیش رفتند.
در میدانهای جنگ دیگر ارشدالدوله از راه شاهرود و سالارالدوله برادر محمدعلی میرزا از راه همدان پیش میآمدند. ارشدالدوله با ترکمانان و سواران و سربازان دولتی که به وی پیوسته بودند نزدیک به چهار هزار تن تا پایتخت چندان دور نبود. وی روز ۵ شهریور با سپاه انبوهی در بیرون شهر آرادان با ۷۰۰ بختیاری به سرکردگی ضیغمالسلطنه به جنگ پرداخت و آنان را شکست داد و آرادان را گرفت. بیدرنگ از تهران، یوسف خان امیر مجاهد با دستههایی روانه شدند ولی امیر مجاهد تلگرامی فرستاد که دسته ارشدالدوله بسیار بیشتر از سپاه دولت میباشد. روز دوشنبه ۱۲ شهریور ماه ۱۲۹۰ دسته ارشدالدوله تا امامزاده جعفر هفت فرسنگی تهران رسید و همان روز یپرم خان به همراه سردار بهادر و سردار محتشم با ۱۸۰ تن سواران بختیاری و بیش از هزار تن ژاندارم با توپهای ماکزیم و شنیدر به سرکردگی مسیو هازه آلمانی به سوی امامزاده جعفر تاختند و سهشنبه جنگ سختی درگرفت. با کاردانی یپرم خان و سردار بهادر بختیاری، ترکمانان دسته ارشدالدوله ایستادگی نتوانستند و پراکنده شدند و راه خراسان را در پیش گرفتند و از دستههای دیگر آنان بیش از ۲۰۰ تن سواره و ۳۰۰ تن پیاده دستگیر شدند. ارشدالدوله که زخمی شده بود نیز دستگیر شد. شبانه ارشدالدوله را به چادر یپرم خان آوردند و زخمهایش را بستند و مستر مور خبرنگار انگیسی و مستر مریل خبرنگار امریکایی و مستر مولونی خبرنگار رویتر همه به گفتگو با ارشدالدوله نشستند.[۴۲] ارشدالدوله گفت که دوبار با سفیر روسیه در وین دیدارکردیم و سرانجام سه توپ اتریشی را از خاک روسیه رد کردیم و به ایران آوردیم و روی جعبهها "آب معدنی" نوشتیم. ارشدالدوله درخواست کرد که وی را ببخشایند. ارشدالدوله در بامداد روز پسین تیرباران شد. یپرم خان نیز جایگاه و ارج بالاتری به دست آورد. روز ۱۹ شهریور ماه ۱۲۹۰ جنگ دیگری میان دسته محمدعلی میرزا و مجاهدان و بختیاریان درگرفت و محمدعلی میرزا شکست سختی خورد. محمدعلی میرزا و برادرش در تاریکی و مِه جان بدر بردند و خود را به کنار دریا رساندند و با کشتی رو به "گمش تپه" نهادند.
در این هنگام، تنها سالارالدوله در میدان بود و در سنندج و کرمانشاه سپاهیانی گردآورد.[۴۳] سالارالدوله برادر جوان محمدعلی میرزا یک تلگرام از سنندج و تلگرام دیگری از کرمانشاه به مجلس شورای ملی فرستاد و به گمان خود به نمایندگان مجلس داد که کشور را به خداوند کشور محمدعلی بسپارند.[۴۴] مجلس شورای ملی نیز پاسخ واپسین تلگرام سالارالدوله را داد. [۴۵] 191 دولت همچنین برای جلوگیری از لشکرکشیهای سالارالدوله تلگرامهایی به امیر افخم بختیاری حکمران بروجرد فرستاد. سردار ظفر بختیاری نیز روانه تهران شد. امیرافخم از هواداران سخت محمدعلی شاه بود و پس از سرنگونی محمدعلی میرزا بدون اینکه بازخواست شود، حکمران بروجرد شد و از آنجا با لران میجنگید و ابزار جنگی فراوان داشت. در این هنگام باز هم ندانمکاری دولت، امیرافخم را که کماکان هوادار محمدعلی میرزا بود، برای نبرد با سالارالدوله گمارد و پانزده هزار تومان پول نیز به وی داد. امیر افخم نیز در نزدیکی ملایر با سالارالدوله به جنگ پرداخت و به وی پیوست و توپها و ابزار دولتی همه را به سالارالدوله داد. زمانی که آگاهی از شکست امیرافخم به سلطانآباد رسید، سردار ظفر نیز که با پانسد تن در آن شهر بود، به قم پس نشست. امیر نظام با لشکر خود و ابزارهای جنگی نیز به سالارالدوله پیوست. سالارالدوله بدون جنگ در روز ۲۲ شهریور ماه سلطانآباد را گرفت و تا نوبران پیشرفت.
در این میان سواران بختیاری به فرماندهی سردار محتشم و سردار بهادر دسته دسته از تهران روانه قم شدند و پس از همه یپرم خان با لشکریانش نیز از تهران بیرون تاخت. روز ۴ مهر ماه در باغشاه جنگ در گرفت و سپاهیان دولت پیروز شدند. تلگرام یپرم خان که در مجلس شورای ملی خوانده شد، آگاهی روشنی درباره کارزار در برداشت. [۴۶] همچنین سردار ظفر و سردار جنگ نیز تلگرام دیگری درباره پیروزیاشان بر لشکر سالارالدوله به تهران فرستادند.[۴۷] این پیروزی دولت بسیار گرانبها از پیروزیهای دیگر بود ولی چنان که از گزارشها پیداست، اسبها فرسوده و خسته شدند وگرنه دنبال آن جوان دیوانه میکردند تا از کشتار و چپاول دست بردارد. همدان به دست دولتیان افتاد و سالارالدوله با دسته کوچکی از راه تویسرکان به بروجرد گریخت. علیرضا گروسی که با سالارالدوله بود به گروس بازگشت و به دستور دولت جهانشاه خان امیرافشار از کرفس به گروس تاخت و وی را دستگیر کرد و به تهران آورد. توپهایی که به دست سالارالدوله افتاده بود نیز با دستگیری سپاه او، به دست دولتیان افتاد و با موزیک و شکوه به تهران آورده شد.
با دست پیداکردن درباریان قاجار به پستهای دولتی، کوشش کردند که کشور را در ناآرامی نگاهدارند تا شاید مشروطه آسیب ببیند. از نمونه کارهای آنان برگزیدن دوباره عینالدوله پیر به حکمرانی آذربایجان بود که گرداننده یک رشته از رویدادهای ناگوار در آذربایجان شد. مجللالسلطان پیشکار محمدعلی میرزا در اردبیل شاهسونان را گِرد آورده بود و آشوبهای آنان را سامان میداد. عینالدوله اندیشید که سران شاهسون که در تهران زندانی هستند اگر آزاد شوند، آشوب شاهسونان نیز فروخواهد نشست. ده پانزده تن از سران شاهسون آزاد شدند ولی امیر عشایر خلخالی و چند تن دیگر هنوز در بند بودند. رشیدالممالک برادر امیر عشایر به همدستی چند تن از پیشروان شاهسون تلگرامی به تهران فرستادند که با آزاد کردن بیش از ده تن شاهسون که در زندان هستند، ما همگی فرمانبرداری دولت را خواهیم کرد. سرانجام میرزا حسین آخوندوف که مردی بسیار دلیر و غیرتمند بود بیرون از اردبیل با سران شاهسون دیدار کرد و پذیرفت که میانجی میان دولت و شاهسون شود. از تهران عینالدوله و برخی از وزیران و نمایندگان آذربایجان به تلگرافخانه رفتند و عینالدوله پذیرفت که امیر عشایر را آزاد کند. سه روز گفتگوها به درازا کشید و شاهسونان نوید میدادند که با رهایی امیر عشایر، مجللالسلطان را دستگیر و به دولت بدهند و عینالدوله را آسوده به تبریز برسانند. کنسول روسیه از این پیمانها آگاهی یافت و برآن شد که کوشش آخوندوف و دیگران را ویران سازد. فردای آن روز دوشنبه ۲۹ امرداد ماه ۱۲۹۰ مجللالسلطان با ۶۰ تن از بیکزادگان یورتچی به نزدیکی ده "داش کسن" رسیدند. نزدیک به نیمروز کمسول روسیه جارچیانی به کوچه و بازار فرستاد که "محمدعلی میرزا دیشب سه ساعت گذشته به پایتخت درآمده و به تخت نشسته و از همه گناهها گذشته است ولی! پس از این نباید کسی نام مشروطه را ببرد. فراشان و مردم بیسر و پا گرد جاری را گرفتند و هیاهو به راه انداختند. آخوندوف و یارانش در تلگرافخانه بود و پیشآمد را به تهران آگاهی دادند. آخوندوف که مرگ خود را پیشبینی کرده بود به نمایندگان آذربایجان بدرود گفت. رییس تلگرافخانه چون شهر ایمنی نداشت آنان را از تلگرافخانه بیرون کرد و در را بست. آقای روایی که یکی از همراهان آخوندوف بود با دیگران شب را در نهانگاهی گذراندند و بامدادان خود را به رشیدالممالک رسانند و چگونگی را آگاهی دادند و روانه خلخال شدند. مجللالسلطان دستور داد که آخوندوف را دستگیر کنند. آخوندوف دلیرانه جنگید ولی قزاقان به او چیره شدند، یکی از قزاقان با گلوله آخوندوف را از پا انداخت و هنوز جان بر تن داشت که با ریسمانی که به پایش بستند، بدن زخمی او را روی زمین کشیدند و با نامردی آخوندوف را به نارین قلعه رساندند. پس از ملا امام ویردی این دومین مرد به نام اربیل بود که در راه آزادی ایران کشته شد. مجللالسلطان در اردبیل به حکمرانی پرداخت و چون از محمدعلی میرزا خبری نشد و کاری پیش نرفت، مردم دریافتند که فریب خوردهاند. صمدخان دشمن همیشگی مشروطه که با پشتیبانی دولت روسیه بیرون تبریز در باسمنج نشسته بود و خود را همهکاره آذربایجان میدانست، مجللالسلطنه را نزد خود خواند و سپس او را دستگیر کرد و اندوختههایش را از دستش گرفت و سیفالممالک نامی را حکمران اردبیل کرد.
در این زمان دوره دوم دو ساله قانونگذاری مجلس شورای ملی رو به پایان بود. در آغاز آبان ماه ۱۲۹۰ عینالدوله که در تهران می نشست و پا به آذربایجان نگذاشت، از حکمرانی آذربایجان کنارهگرفت و فرمانفرما والی آذربایجان شد. با رسیدن آگاهی به تبریز، نمایندگان انجمت ایالتی و دیگران به تهران تلگراف زدند که فرمانفرما را نخواهند پذیرفت. سرانجام با پافشاری تهران، تبریزیان ناگزیر به پذیرفتن فرمانفرما و خواستار آمدن هر چه زودتر وی به آدربایجان شدند.
التیماتومهای دولت روسیه به دولت ایران و اشغال کشور ایران
پس از شکست سالارالدوله در آغاز مهر ماه ۱۲۹۰ دولت ایران برآن شد که دارایی سالارالدوله و شعاعالسطنه را به دست گیرد. پیشتر دولت نمایندهای را به سفارتخانه انگلیس و روسیه فرستاد و به آگاهی آنان رسانید و آنان ایرادی نگرفتند. دولت دستور اجرای این کار را به مستر شوستر خزانهدار کل رسانید. روز ۱۶ مهر ماه مستر شوستر یک مستوفی، دو مهندس و یک سرکرده با چهار ژاندارم را به باغ شعاعالسلطنه در تهران فرستاد. پاخیتانوف کنسول روسیه به بهانه اینکه دارایی شعاعالسلطنه نزد بانک روسیه در گرو است، قزاق به آنجا فرستاده بود. ژاندارمها فرمان دولت را نشان دادند و به درون باغ رفتند. کوتاه زمانی نگذشت که دو سرکرده با دوازده قزاق روسی به آنجا وارد شدند و همه را بیرون کردند. مستر شوستر چگونگی را تلفنی به آگاهی سفارت روسیه رسانید و نامهای نوشت و ابراز رنجیدگی کرد. از سفارت روسیه پاسخی نیامد. فردای آن روز موریل و کرنز نخست به دیدار پاخیتانوف در سفارت روسیه رفتند و خواهش کردند که قزاقها را بردارد ولی پاخیتانوف درخواست ایشان را نپذیرفت. پنجاه "ژاندارم خزانه" و پنجاه تن "ژاندارم شهربانی" به فرماندهی مستر موریل امریکایی و مستر کرنز رییس مالیه روانه پارک شعاعالسلطنه شدند و تفنگها را از قزاقها گرفتند و آنان را بیرون کردند. دو ساعت و نیم پس از نیمروز دو سرکرده روسی با یک سرهنگ قزاقخانه به نام ایوب خان به باغ شعاعالسلطنه آمدند و به ژاندارمها دشنام دادند و رفتند. دولت ایران نیز در نامهای رنجیدگی خود را از این رخداد به دولت روسیه نشان داد. روسیان نیز به نیرنگبازی پرداختند و از این رویداد، داستانی ساختند، که یک روسی از جلوی پارک میگذشته و ژاندارمها خواستند وی را بزنند، تا سختگیریها و دو دوزهبازیهای خود را بتوانند به انجام رسانند.
نراتوف جانشین وزیر خارجه روس در سن پترسبورگ در گفتگویی با مستر اوبرون نماینده انگلیس در آنجا درباره ایران چنین گفته بود:
- افق ایران بسیار تاریک است، کشور از بد به بدتر میافتد و آشفتگی روز به روز فزونتر میگردد، دولت روس بیش از این نمی تواند به کارهای سختی نپردازد و خاک ایران را فرانگیرد.... اگر رشته در تهران به دست تندروان[۴۸] افتد هیچ کانون نیرویی در میان نخواهد بود که با آن گفتگو کنیم.... این با بهرهمندیهای[۴۹] روسیه در ایران راست نیاید... مستر شوستر باید بداند که کوششهای او باید با بهرهمندیهای روسیه همچنان بهرهمندیهای انگلستان سازش داشته باشد. ایران باید کم کم به سوی نیکی رود آنهم از راهی که چشمداشت و بهرهمندیهای دولت روس نیز نگهداری شود
روسیان آزادی ایران را نابود شده میپنداشتند و از مستر شوستر چشم داشتند که سیستم مالی نوین ایران چنان برنامهریزی شود که با سودجویی روسیه در ایران سازش داشته باشد، همانگونه که کارکنان بلژیکی گمرک نگاهبان منافع دولت روسیه در ایران بودند. ولی مستر شوستر مرد دلیر و درستکاری بود و از ته دل پیشرفت ایران و بزرگی نام آن را میخواست، بدین روی روسیان دشمنی خونینی را با وی داشتند و در اندیشه بیرون کردن شوستر از ایران بودند. روسیان مجلس شورای ملی را سنگ راه انجام سیاستهای استعماری خود در ایران می دیدند. از سوی دیگر ناصرالملک و کابینه نیز سخت خواستار کاهش اختیارات مستر شوستر بودند. نراتوف در گفتگویی با مستر اوبرون آشکارا گفت که "باید مجلس سنایی باز نمود و اختیار نایبالسلطنه را بیشتر گردانید." در آن زمان یکی از بدبختیها آن بود که آن دسته از بازماندگان دربار قاجار که خود را به میان مشروطهخواهان انداخته بودند، همچنان دشمن انقلاب مشروطه[۵۰] بودند. این گروه همان ضد انقلاب مشروطه[۵۱] بودند که بیخردانه نمیدانستند که پس از برافتادن کشور آنان را جز بدنامی و خواری بهره دیگر نخواهد ماند. در این زمان ارتش روسیه شمال ایران را سراسر اشغال کرده بود.
روز پنجشنبه ۱۰ آبان ماه ۱۲۹۰ بیست و اندی روز پس از رویداد باغ شعاعالسلطنه، پاکلیوسکی سفیر روسیه به وزارت خارجه آمد و گفت که ژاندارمهای خزانه باید از باغ شعاعالسلطنه برداشته شوند و باغ باید در دست قزاقان روس باشد و دولت ایران نیز باید از دولت روسیه رسما برای رفتار ناشایست با دو روسی پوزش بخواهد. پاکلیوسکی نامه پیشین دولت ایران به دولت روسیه، که در آن دولت از دخالتهای پاخیتانوف ابراز رنجیدگی کرده بود و درخواست برداشتن وی را کرده بود را برگردانید. روشن شد که دولت روسیه، رنجیدگی دولت ایران را به هیچ گرفته و با بیشرمی از دولت ایران درخواست پوزش میکند. وزیر خارجه حسن وثوق پاسخ داد که باید با وزیران شور شود. روزنامهها نیز نوشتارهای تندی در این باره به چاپ رساندند. روز ۱۹ آبان ماه نماینده سفارت روسیه به وزارت خارجه آمد و پیام آورد که اگر تا ۴۸ ساعت خواهش روسیه انجام نشود، رشته میان دو دولت بریده خواهد شد. در این میان کابینه از سفیر ایران در لندن خواستار میانجیگری دولت انگلستان شد. دولت انگلستان درخواست میانجیگری را رد کرد و سفارش کرد که دولت ایران درخواست دولت روسیه را انجام دهد. ادوارد گری وزیر خارجه انگلیس به سفیر انگلیس در تهران دستور داد که به مستر شوستر اندرز دهد که با روسیان نرمی نشان دهد. در این میان مورگان شوستر پیشکار مالیه انگلیسی را به نام مستر لکوفر به آذربایجان فرستاد و نامه سرگشادهای را در روزنامه تیمس لندن درباره زورگوییهای روسیه در ایران را به چاپ رسانید و خشم روسیان بیشتر شد.
دشمنان در کابینه صمصامالسلطنه رخنه کردند و در هنگامی که کشور ایران چنان روزهای سختی را میگذراند، وزیران یک به یک کنارهگیری کردند و نخستوزیر و وزیر خارجه تنها ماندند. روز ۲۶ آبان ماه ۱۲۹۰ نمایند روسیه به وزارت خارجه آمد و به آگاهی رساند که رشته میان دو دولت بریده شده است و لشکر روسیه از قفقاز روانه ایران شده است. دولت انگلیس دوباره راهنمایی کرد که ایران خواهش ایران را بپذیرد. از این روی ۲ آذر ماه وزیر خارجه با رخت رسمی به سفارت روسیه رفت و پوزش خواست. بیدرنگ پس از پایان یافتن پوزشخواهی، سفیر روسیه به آگاهی رسانید که التیماتوم دوم روسیه برای دولت ایران فرستاده خواهد شد.
نایبالسلطنه بار دیگر نجفقلی خان صمصامالسلطنه را به نخستوزیری برگزید و روز ۳۰ آبان ماه[۵۲] و نیز روز چهارشنبه ۷ آذر ماه وزیران: حسن وثوق وزیر خارجه، سردار محتشم وزیر جنگ، حسن پیرنیا (مشیرالدوله) وزیر معارف، محمدعلی فروغی (ذکاءالملک وزیر مالیه و حسن اسفندیاری (محتشمالسلطنه) وزیر عدلیه، و ابوالحسن پیرنیا (معاضدالسلطنه) وزیر پست و تلگراف از سوی صمصامالسلطنه به مجلس شورای ملی شناسانده شدند.[۵۳] با خوانده شدن نام حسن اسفندیاری یکی از نمایندگان دموکرات پشت تریبون رفت و از برگزیده شدن اسفندیاری ایراد گرفت و سخنان درشتی و ناشایستی رد و بدل شد تا اینکه سرانجام نخستوزیر دلآزرده بیرون رفت. همین روز التیماتوم دوم روسیه رسید که چهل و هشت ساعت برای پاسخ به آن زمان داده شد:
- مستر شوستر و مستر لکفر از کارهای خود در نزد دولت ایران بیرون کرده شوند.
- دولت ایران پس از آن کارکنی از بیگانگان پیش از شور کردن با دو دولت نگیرد.
- در رفت لشکرکشی را که دولت روسیه کرده ایران بپردازد.
در نامه التیماتوم نوشته شده بود که سپاه روسیه تا رشت جلو آمده و دستههای دیگر در راه هستند و اگر پاسخ دولت ایران به دلخواه دولت روسیه نباشد به سوی قزوین پیش خواهند آمد. با آشکار شدن دژ رفتاری و دشمنیهای دولت روسیه با ایران مردم تهران و تبریز به پا خاستند و همگی برآن شدند که به پشتیبانی مجلس شورای ملی برخیزند. در تهران دوباره نان و خواربار کمیاب شد. در همین هنگام هواداران محمدعلی شاه برآن شدند که زمینه را برای بازگشت او به پادشاهی آماده کنند. این نادانی آزادیخواهان را در ایران نشان داد. کسانی که بر پادشاهی ستمگر بشورند و وی را بردارند ولی پیرامونیان و بستگان وی را همچنان بر سر کار نگاهدارند باید سزای بیخردی خود را ببینند. سردسته اینان علاءالدوله بود که با چند تن از درباریان قاجار نامهای به دولت روس نوشتند و خواستار بازگشت محمدعلی شاه به سلطنت شدند. روز ۹ آذر پایان مهلت چهل و هشت ساعته بود و ایران در شور و خروش و تب و تاب بود. آزادیخواهان کار سیاسی شایستهای با دستور یپرم خان انجام دادند، بدینسان که زمانی که علاءالدوله از خانهاش بیرون میآمد، او را با گلوله کشتند. در این روز مردم دسته دسته به سوی مجلس شورای ملی شتافتند. گروهی از کارکنان سفارتخانهها نیز در میان مردم بودند. چهار تن از وزیران کابینه در مجلس نشسته بودند، وزیر خارجه نامه التیماتوم را خواند، ۷۶ تن از نمایندگان بی هیچ تکانی در جای خود نشستند. یکی از نمایندگان آخوندی با خرد از جای برخاست و گفت: "شاید خدا خواسته آزادی ما را با زور از میان بردارند ولی ما نباید با دست خود آن را از میان برداریم". همه در ایستادگی همداستانی کردند و برآن شدند که آزاد باشند و خودشان بر خودشان فرمان رانند و نه بیگانه بر آنان. نمایندگان به دشمنی با همسایه شمالی آن پاسخی را دادند که از یک توده نومید پایمال شده سزاوار بود، خواهشهای روسیه را رد کردند و زمان رایگیری همه اشک میریختند.
روسیان همان روز از رشت به پیشروی پرداختند. شورش و خروش مردم بیشتر شد و خواستند که مشیرالسلطنه نخستوزیر محمدعلی شاه در باغشاه را که از همدستان علاءالدوله بود بکشند ولی مشیرالسلطنه زخمی شد و برادرزادهاش کشته شد. مردم بزرگ نانوایان را که در کمیابی نان دست داشتند را نیز با گلوله از پا انداختند. دسته دسته شاگردان دبستانها و مردم "یا مرگ یا آزادی" گویان دوباره "جنبش علیه استعمار" را آغاز کردند.
علمای نجف آیتالله مازندرانی و خراسانی تلگرافی به همه جا فرستادند و مردم را برای شورش و جنگ با روسیان برانگیختند و خود برآن شدند که برای هماهنگ ساختن شورش علیه روسیان به ایران آیند. علما مردم را به نخریدن کالاهای روسی واداشتند. چای و قند را که از روسیه میآمد مردم کنار گذاشتند و به جای چراغ نفتی، شمع روشن کردند. تراموای تهران که از یک شرکت بلژیکی بود را نیز مردم دیگر سوار نشدند زیرا که بلژیکیان نگاهبان سود روسیه در ایران بودند. در فارس این کار را با کالاهای انگلیسی کردند و اسکناسهای بانک شاهنشاهی را در بازار نپذیرفتند. یپرم خان ایمنی در تهران برقرار کرده بود که خودی و بیگانه وی را میستودند.
در این زمان در تهران چهار دسته سیاسی بود: دموکرات، اعتدال، اتحاد و ترقی و داشناکسیون (از ارمنیان) همه این دستهها و نمایندگان مجلس خواستار ایستادگی در برابر خواستههای روسیان بودند. سپاه روسیه نیز روز به روز در قزوین گرانتر میشد. ورود علمای نجف به ایران، همه ایلهای جنگجوی ایران را تکان داد و روسیان بودنشان در ایران دشوار شد. ایرانیان در میان دو آتش گیرافتادهبودند، نه خود چنان بیداری و آگاهی داشتند و نه رهبر خردمند و دلسوزی را در جلو خویش می دیدند. بارها مردم ستمدیده ایران در چنگال استعمار افتاد ولی زمانی که همه یک دل و یک اندیشه بودند، توانستند این راه ناهموار را پشت سر بگذارند. ولی در این زمان ایرانیان با دشواری دیگری روبرو شدند: درباریان قاجار چه آنانی که خود را به میان مشروطهخواهان رسانده بودند و یا در مجلس و کابینه و دستههای سیاسی جایی برای خود بازکرده بودند و چه آنان که هنوز کنار بودند، در این روزگار هولناک مردم و کشور ایران را به روسیان فروختند و پنهانی با آنان سازش کردند. دوم اینکه سردستگان آزادی به ویژه در تهران مردان نادرستی بودند و در روز سختی به سفارتخانهها پناهنده شدند مانند سال ۱۲۸۷ که مجلس شورای ملی بمباران شد. سوم اینکه محمدعلی میرزا و شعاعالسطنه در استرآباد برای برپاکردن آشوب سپاهی به دامغان فرستادند. برادر دیگرشان سالارالدوله از لرستان به کرمانشاهان شتافت و آنجا آتشافروزی و آشوب برپا کرد.[۵۴] چهارم ایران از خود ابزار جنگی نداشت و به واردات از اروپا وابسته بود و اگر با روس جنگ میشد انگلستان که دست در دست روسیه داشت از خریداری ابزار جنگ ایران از اروپا جلوگیری میکرد.
دولت روسیه بیشتر شهرهای شمال ایران را به اشغال خود درآورد و در شهرهایی که مردم به رویارویی با آنان پرداختند و پیروز شدند، شهر را آتش زدند و فرارکردند. مستر شوشتر مینویسد:"اگر سپاه ایران در شمال یک گام به زیان لشکر روس بردارد پس از آب شدن برفها هنگامی که بهار آینده میرسد پنجاه هزار قزاق روس به ایران خواهند آمد و آخرین روشنایی آزادی و استقلال کشور ایران را پایمال خواهند کرد". علیقلی خان سردار اسعد و مهدی قلی خان هدایت که در اروپا بودند بازگشتند و در چنین روزهای سختی، خود را میان مردم رساندند. سردار اسعد کوشش در نرمی با روسیان داشت تا شاید میان مجلس شورای ملی و دولت سازش پدیدآورد. در روز ۲۱ آذر ماه ۱۲۹۰ آیتالله خراسانی درگذشت و مردم ایران در اندوهی بزرگ فرورفتند و به سوگواری پرداختند. این بزرگ مرد در سه سال تاریخ مشروطه چه کوششها و پشتیبانیهای ارزندهای در برقراری مشروطه کرد. همواره آیتالله خراسانی و مازندرانی با تلگرافها و نامههای خود، مردم را به ایستادگی برانگیختند.[۵۵] کوششهایی که محمدعلی شاه برای بازگردانیدن این سه تن علمای نجف تهرانی، خراسانی و مازندرانی کرد و پولهای گزافی که به نجف برای این کار فرستاد همه بینتیجه ماند. در این روزهای سرنوشتساز، دوباره اندیشه خامی به سردستگان راه پیداکرد که چون جنگ با دولت بیگانهای در روی است و پای استقلال ایران در میان است و این کشاکش با کشاکش میان مشروطه و استبداد یکسان نیست، به نام "ایراندوستی" به صمدخان و میرزا حسن مجتهد و امام جمعه و میرزا صادق در روز ۹ آذر ماه ۱۲۹۰ نامهای نوشتند که از کینههای گذشته چشمپوشی کنند و به تبریز بیایند و در راه نگهداری استقلال ایران با مردم همداستان شوند. حاج مهدی آقارال میرزا حسین واعظ، حاج میر محمدعلی و سیفالعلما به نمایندگی از سوی انجمن شهر روانه باسمنج شدند و نامهها را رساندند و به گفتگو نشستند. صمدخان که در درون تیره او نشانی از ایراندوستی نمانده بود پس از گفتگوی تلفنی با مجتهد سپاه خود را به تبریز نیاورد و به هیچ یک از نامهها و تلگرافهای تبریزیان و علمای نجف و شیخ محمد باقر همدانی پاسخ نداد. روز ۱۵ آذر ماه انجمن تبریز تلگراف سوزناکی به همه انجمنهای ایالتی و ولایتی ایران فرستاد و همگی را به پشتیبانی و همدستی با دولت و مجلس برانگیخت.
در همان روزهایی که جنبش مردم بیشتر میشد، انبوه دستههای سرباز روسیه نیز در کوچه و بازار به آزار مردم میپرداختند و دنبال بهانه میگشتند، مردم نیز آگاه بودند و سخت میپاییدند. باز هم باید به شور و جنبش مردم تبریز ارج نهاده شود که از یک سو دلیری و مردانگی و آمادگی خود را به کشته شدن در راه میهن را به دشمن نشان دادند و از سوی دیگر با بردباری ستم روسیان را بر خود هموار کردند. کسانی چون شیخ زینالعابدین صحاف پیرمرد بیچیزی که پیشاپیش دستهها گام برداشت و جمله پرشور "یا مرگ یا استقلال" را فریاد میکشید، یادشان در تاریخ ایران می باید بماند. تبریز میدانست که پرتگاه خونینی در پیش است، ولی نترسیده گام برمیداشت. در این روزها مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم رو به پایان بود و مردم با تلگرافهایشان کوشش به افزودن شش ماه دیگر به دوره دوم داشتند.[۵۶]
در تهران میان دولت و مجلس همچنان کشمکش بود. با آنکه دولت، محتشمالسلطنه را که دموکراتیان از وی بیزار بودند کنار گذاشت و قوامالسلطنه و حکیمالملک را که از پیشروان دموکراتیان بودند، در کابینه برگزید [۵۷] باز دموکراتیان دست برنداشتند. شاید اگر دولت کاردان و دلسوز بر سرکار میبود چنین فاجعهای بر سر کشور و ملت ایران نمیآمد.
اشغال ایران
روز ۲۴ آذر ماه ۱۲۹۰ سفارت روس التیماتوم داد که اگر تا شش روز سه خواهش ایشان پذیرفته نشود، بیش از ۴۰۰۰ سرباز روسیه از قزوین روانه تهران خواهند شد. روز ۲۷ آذر ماه وزیر خارجه وثوقالدوله از مجلس درخواست کرد که یا اختیار را به کابینه بسپارند و یا کمیتهای از پنج تن از نمایندگان برگزینند و کار را به دست آنان دهند. مجلس هیچ یک از پیشنهادها را نپذیرفت. کسانی خواستند که اختیار به ناصرالملک داده شود و وی با دو دولت روس و انگلیس به گفتگو بپردازد، ولی ناصرالملک آن را نپذیرفت. در همین روزها زنان تهران نیز به پاخاستند و گروه انبوهی از اینان به مجلس رفتند و با رئیس مجلس موتمنالملک دیدار و گفتگو کردند. شماری از زنان تپانچه از زیر چادر خود بیرون آوردند و گفتند: "اگر نمایندگان به نگهداری استقلال ایران نکوشند ما ایشان را کشته، خود را نیز نابود خواهیم ساخت که به دست دشمن نیافتیم".
در این هنگام در تبریز و رشت جنگ و خونریزی پیش میرفت و زمانی که تهران از این رویدادهای ناگوار آگاه شد همه تکان خوردند و کسانی که با دولت درگیری داشتند خاموش شدند و ناشایستی خود را نشان دادند. ناگهان یپرم خان که کنار ایستاده بود و با همه نیروی خود در ایمنی و سامان میکوشید و از دشمنیهای مشروعهخواهان جلوگیری میکرد، روز ۳۰ آذر ۱۲۹۰ التیماتومی به مجلس فرستاد که "تا چهار ساعت اختیار باید به دولت سپرده شود و مجلس بسته شود". انگیزههای یپرم خان آشکار نیست که آیا زیر نفوذ علی قلی خان سردار اسعد که هوادار التیماتوم بود این کار را کرد و یا اینکه فریب بیگانکان را خورد. از آن سوی نویدهایی که دولتهای روس و انگلیس درباره بازگشتن ارتش روسیه به ایران میداد، اشغال ایران و آسیبها به ایران را کوچک نشان میداد.
روز ۳۰ آذر ۱۲۹۰ مجلس آن کمیته پنج تنی را برگزید و اختیار را به آنان سپرد. یکی از همبندان آن حاج علی قلی خان بود که به همداستانی وزیران، التیماتوم را با اندکی دستکاری در خواهش دوم پذیرفتند و به سفارتهای روس و انگلیس زبانی پیام پذیرش را فرستادند. روز ۲ دی ماه ۱۲۹۰ نشستی بزرگ در دربار با بودن وزیران و انبوهی از نمایندگان مجلس و دیگران برپا شد. وزیر خارجه وثوقالدوله از ایستادگی مجلس در برابر التیماتوم روسیه ایراد گرفت و آن را نکوهید و نامهای را که پیشتر نوشته شده بود و وزیران برآن دستینه نهاده بودند (امضا) را خواند:
- به خوبی روشن است که هنگامی که نخستین بار کابینه چگونگی را به مجلس آورد هر گاه نمایندگان با دولت همداستان شده بودندی سپاه روسیه از رشت بازگشتی و بدبختیهایی که در پی آن در سایه فتنهانگیزی پاره کسان در تهران رخ داد و تلگرافهای گزافهآمیزی که به شهرها فرستاده مردم را به شورش برانگیختند رخ ندادی و خونریزیهای رشت و تبریز پیش نیامدی نمایندگان دموکرات تلگراف به همه شهرهای ایران بلکه به شهرهای بیرون از ایران نیز فرستاده مردم را به برداشتن تفنگ و شوریدن و پرهیز کردن از کالای روس و انگیس و نافرمانی با دولت برانگیختند....
وثوقالدوله سپس باز به تاریخچه پیشآمد پرداخت و در پایان، بودن مجلس را با نیرومندی دولت ناسازگار خواند و از نایبالسلطنه ناصرالمک درخواست "فرمان بستن مجلس شورای ملی" را کرد. آشکار است که ناصرالملک و وزیران همگی چشم داشتند که ایرانیان بی چون و چرا التیماتوم روس را بپذیرند و در برابر زورگویی روسیه هیچگونه پایداری از خود نشان ندهند. آنان کوشش داشتند که جنبش رشت و تبریز و کشتارها در آن دو شهر را دستآورد تلگرافها از تهران و گناه خود مردم بنمایانند. این نمونهای است از کارهای این دسته "اعتدالیون" برای آنکه بر یک مشت "دموکرات" چیره شوند و آنان را از میدان به در کنند، تا بتوانند سخنان یاوه در پارلمان ایران بگویند و پارلمان را از کار بیاندازند.
ناصرالملک پیشنهاد وزیران را پذیرفت و دستور بستن مجلس شورای ملی را داد. یپرم خان شامگاه ۳۰ آذر یک دسته پلیس را به مجلس شورای ملی ایران فرستاد و نمایندگان را از آنجا بیرون کرد و در بهارستان را پاسبانانی گزارد. دولت نیز با بسته شدن مجلس خود را آزاد در انجام کارها می دید. به هر روی یپرم خان پس از چندی دریافت که او و همراهانش فریب کارکنان سیاسی روس و انگلیس را خوردهاند و پیوسته در این اندیشه بود که چگونه درنیافتند که پذیرش التیماتوم روسیه، سرانجام هولناکی برای ایران و ملت ایران به بار خواهدآورد.
دنباله این نوشتار انقلاب مشروطه - اشغال ایران از سوی ارتش روسیه و کشتار مشروطهخواهان - مبارزه مردم علیه بازگرداندن محمدعلی میرزا به پادشاهی را بخوانید
منبع
- ↑ Morgan Shuster:The Strangling of Persian
- ↑ انقلاب مشروطه - آشوب ملا قربانعلی علیه دولت نوین مشروطه در زنجان ۱۲۸۸
- ↑ انقلاب مشروطه - توطئه دولت روسیه علیه دولت نوین مشروطه ایران در اردبیل ۱۲۸۸
- ↑ نظامنامه انتخابات دو درجه مجلس شورای ملی
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۸ آبان ۱۲۸۸ نشست ۳ برگزیدن رییس مجلس
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۳ آذر ۱۲۸۸ نشست ۷ سوگند نایبالسلطنه
- ↑ انقلاب مشروطه - آشوب ملا قربانعلی علیه دولت نوین مشروطه در زنجان ۱۲۸۸
- ↑ انقلاب مشروطه - توطئه دولت روسیه علیه دولت نوین مشروطه ایران در اردبیل ۱۲۸۸
- ↑ قرارداد سن پترزبورگ ۱۹۰۷
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۳ فروردین ۱۲۸۹ نشست ۷۰ تلگراف انجمن ایالتی تبریز درباره حرکت سردار ملی و سالار ملی به سوی تهران
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۹ تیر ۱۲۸۹ برگزیدن مستوفیالممالک از سوی نایبالسلطنه به نخستوزیری
- ↑ تصویب پروگرام کابینه آقای مستوفیالممالک
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۴ تیر ۱۲۸۹ عزای عمومی در سوگ آیتالله بهبهانی
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۷ تیر ۱۲۸۹ گفتگو درباره کشته شدن آیتالله سیدعبدالله بهبهانی از رهبران مشروطه
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۰ امرداد ۱۲۸۹ ترور علیمحمد خان تربیت و سید عبدالرزاق در خیابان لالهزار
- ↑ تصویب اختیارات تامه به هیات وزرا برای نظامیکردن شهر و دفع سلاح از اشخاص غیرنظامی
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۳۰ شهریور ۱۲۸۹ درگذشت عضدالملک نایبالسلطنه
- ↑ جواهرات سلطنتی
- ↑ قانون راجع به روده
- ↑ قانون انحصار نمک
- ↑ قانون الغای مالیات نمک
- ↑ مثقال برابر با دو گرم و نیم میباشد
- ↑ قانون تحدید تریاک ۱۲۸۹
- ↑ قرارداد سن پترزبورگ ۱۹۰۷
- ↑ الغای کاپیتولاسیون در ایران ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۰۷ خورشیدی
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۷ بهمن ۱۲۸۹ کشتن صنیعالدوله وزیر مالیه
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۴ بهمن ۱۲۸۹ سخنان وزیر خارجه درباره کشندگان صنیعالدوله
- ↑ پروگرام کابینه آقای میرزا محمدولی خان سپهداراعظم
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۹ اسفند ۱۲۸۹ نخستوزیر سپهداراعظم و شناساندن کابینه و برنامه دولت
- ↑ قانون استخدام پنج نفر آمریکایی برای مالیه
- ↑ Morgan Shuster: The Strangling of Persia, The Century Co.، New York, 1912, p. 3 - 4
- ↑ استخدام سه نفر مستخدم سوئدی برای ژاندارمری و دو نفر مستخدم فرانسوی برای وزارتین عدلیه و داخله
- ↑ مستوفی
- ↑ قرارداد سن پترزبورگ ۱۹۰۷
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۳۰ تیر ۱۲۹۰ نامه سالار ملی در پدافند کشور علیه محمدعلی میرزا
- ↑ قانون حکومت نظامی
- ↑ پروگرام کابینه صمصامالسلطنه
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۳ امرداد ۱۲۹۰ شناساندن وزیران کابینه صمصامالسطنه
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۶ امرداد ۱۲۹۰ تلگرافها از شهرها درخواست در تار و مار کردن محمدعلی میرزا
- ↑ قانون در باب اعدام محمدعلی میرزا و برادران
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۳ شهریور ۱۲۹۰ گزارش سپاه دولت درباره شکست محمدعلی میرزا در فیروزکوه
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۳ شهریور ۱۲۹۰ تلگرام سپاه دولت درباره شکست ارشدالدوله
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۳ مهر ۱۲۹۰ درباره جمعیت دنبال سالارالدوله
- ↑ تلگراف سالارالدوله به مجلس شورای ملی امرداد ۱۲۹۰
- ↑ پاسخ مجلس شورای ملی به سالارالدوله امرداد ۱۲۹۰
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۵ مهر ۱۲۹۰ گزارش یپرم خان و غلام حسین خان از جبهه جنگ در قم علیه سالارالدوله
- ↑ تلگراف سردارظفر و سردار جنگ بختیاری در پیروزی بر لشکر سالارالدوله ۶ مهر ۱۲۹۰
- ↑ در اینجا دسته دموکرات است
- ↑ سودجویی
- ↑ انقلاب مشروطه
- ↑ ضد انقلاب
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۳۰ آبان ۱۲۹۰ شناساندن کابینه
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۷ آذر ۱۲۹۰ شناساندن کابینه نوین صمصامالسلطنه
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۶ آذر ۱۲۹۰ آشوب و چپاول محمدعلی میرزا و برادرانش
- ↑ مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۲ آذر ۱۲۹۰ درگذشت آیتالله خراسانی
- ↑ تصمیم قانونی راجع به امتداد مجلس شورای ملی
- ↑ کابینه نوین صمصامالسلطنه ۲۶ آذر ۱۲۹۰