ابر و کوچه/دریاب مرا

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
چراغ میکده دریاب مرا
از فریدون مشیری
دست ها و دست ها
ابر و کوچه


ای بر سر بالینم، افسانه سرا دریا!

افسانه عمری تو، باری به سرآ دریا.


ای اشک شبانگاهت، آئینه صد اندوه،

وی ناله شبگیرت، آهنگ عزا دریا.


با کوکبه خورشید، در پای تو می میرم

بردار به بالینم، دستی به دعا دریا!


امواج تو، نعشم را افکنده درین ساحل،

دریاب مرا، دریا؛ دریاب مرا، دریا.


ز آن گمشدگان آخر با من سخنی سر کن،

تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دریا.


چون من همه آشوبی، در فتنه این توفان،

ای هستی ما یکسر آشوب و بلا دریا!


با زمزمه باران در پیش تو می گریم،

چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دریا!


تنهائی و تاریکی آغاز کدورت هاست،

خوش وقت سحر خیزان و آن صبح و صفا دریا.


بردار و ببر دریا، این پیکر بی جان را

بر سینه گردابی بسپار و بیا دریا.


تو، مادر بی خوابی. من کودک بی آرام

لالائی خود سر کن از بهر خدا دریا.


دور از خس وخاکم کن، موجی زن و پاکم کن

وین قصه مگو با کس، کی بود و کجا؟ دریا!