دیوان فخر شیرازی/کحل بیداری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
آب آتش فام | کحل بیداری از فخر شیرازی |
حکم قضا |
دیوان فخر شیرازی |
بگو به ساقی اگر با منت سر یاریست | بیا که مستی این دوره به ز هشیاری ست | |
از آن زمان که نهفت ارغوان ز چهرهٔ خویش | عذار زرد من از اشک سرخ گلناری ست | |
دقیقه ایست در آن روی و که نشناسد | مگر کسی که دیده اش چو من تاری ست | |
جمال صورت اگر با کمال معنی نیست | مباز نقد دل آنجا که از زیانکاری ست | |
ببست پای دل و دست جور بگشاد | بتی که شیوه اش عاشق کشی و عیاری ست | |
به سالکان طریقت که میبرد پیام | که ترک همرهی ما نه از وفاداری ست | |
برفت از نظر آن ضیاء دیده مرا | به دیده در عوض خواب کحل بیداری ست | |
به دشت سینه نشاندم تا نهال غمش | چه چشمه ها که به دامان ز چشمم جاری ست | |
تمام به نشود از زخمها سینهٔ فخر | نشان تیغ تو ماند که زخم آن کاری ست |
***