دیوان فخر شیرازی/شور عظیم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مردم بیگانه شور عظیم
از فخر شیرازی
شاخ تمنّا
دیوان فخر شیرازی


تا جدا دل ز تو ای درّ یتیم افتاد است از غم هجر صدف وار دو نیم افتاد است
زلف هندوی تو تعویذ دل سوخته بود بی وی از خشم بد دهر سقیم افتاد است
بود یک چند دل آسوده ز سودای غمت باز اندر سرش آن شور عظیم افتاد است
این نه خال است بر آن عارض زیبا که بود نقطۀ مشک که بر صفحۀ سم افتاد است
وین نه زلف است که بر چهرۀ تابان داری کان سیاهی است که در کعبه مقیم افتاد است
بود چون کوه گرانم دل و اکنون ز غمش همچو کاهی است که در دست نسیم افتاد است
گلهفخر از تو ندارد که ترا یار نواست از چه گوید ز نظر یار قدیم افتاد است

***