دیوان بیدل شیرازی/هزار دستان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
حسن شمایل هزار دستان
از بیدل شیرازی
نور محمـد
دیوان بیدل شیرازی


نه یار را سر صلحست و نه ما را دل جنگ گرفته است ز هر سو زمانه بر من تنگ
مـــرا ز عشـق بتی كار مشكل فتاده است نه پای رفتنم از كوی او نه جای درنگ
میانهٔ من و او كــــز اویم جدایی نیست هزار منزل و هر منزلیست صد فرسنگ
ز ناوك مــژه اش جـــان میبرم بیرون چرا كه سینه چو پرویزن است و شفشاهنگ
مجو ز عشق نشان در دلی كه دریا نیست كه در غدیر نجستست كس نشان ز نهنگ
به لوح سینه ز بس نقش دلبران بستم نــه لـــوح سینــه بود كارنامــه ای از ننگ
ره جنون سپُر ار در سرت هوایی هست كه جمع می نشود عشق دوست با فرهنگ
به صیـــدگاه محبت خرام آی تا بینی كه شیــــر را به نگاهی شكار گیرد رنگ
نه هر كه بر شكند طره دل برد از خلق تپیـدن تن ماهی بر نیاید از خرچنگ
تبارك الله از آن قادری كه در صنعش زبان ناطقه لالست و پای فكرت لنگ
ز فیض مهر همی سبزه روید از بن خاك ز چشم ابر همی چشمه زاید از دل سنگ
ز آب تیره كشــد نقش های گــوناگون ز خـــاك تیره دمد لاله های رنگارنگ
مگر كه طبع تو بیدل هزار دستان است كه هر نفس به نوای دگر كشد آهنگ

***