دیوان بیدل شیرازی/عمر عزیز

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
پردۀ عشق عمر عزیز
از بیدل شیرازی
قصّۀ هجران
دیوان بیدل شیرازی


لشکر غم با دلم دارد ستیز ساقیا می از قدح در جام ریز
سر کشد چون شمع عاشق هر زمان تا که معشوقش بُرد با تیغ تیز
در برش بر کف سر تسلیم نه چون نداری از درش راه گریز
یوسف از زندان عزیز مصر شد تا نگردی خوار کی گردی عزیز
گوئیا از زلف یار ما گذشت کاین چنین باد صبا شد مشک بیز
روی پنهان میکند از من همی کاتش شوقم کند هر لحظه تیز
روی نگردانم ز ماه عارضش گر به تیغش میکند ریزم ریز
تا توانی بیدل اندر عیش کوش چون به غفلت میرود عمر عزیز

***