دیوان بیدل شیرازی/عقل

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مهر خموشی عقل
از بیدل شیرازی
انگشت سلیمان
دیوان بیدل شیرازی


غیر از آن سرو قامت و خوش نوش لب سرو نشنیدم که بار آرد رطب
غیر ماه عارضش که دیده نقش آفتابی طالع اندر نیمه شب
گر چه باشد خون عشاقت حلال در بر ما همچنانی مستحب
از مثال قامتت جان را نشاط وز خیال عارضت دل را طرب
زان لب مصری و لفظ فارسی فتنۀ ترکی و آشوب عرب
از پی مرغان چو طفلان کو به کو تو گریزان از من و من در طلب
با وجود آنکه چون جان در تنی بی تو جانم بر لب آمد ای عجب
عقل می سازد سبب در وصل و عشق تا کند واصل همی سوزد سبب
گر بسوزد بیدلی را دور نیست عشق نار است و وجود ما حطب

***