دیوان بیدل شیرازی/انگشت سلیمان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عقل انگشت سلیمان
از بیدل شیرازی
قسمت اغیار
دیوان بیدل شیرازی


غم روئی کشدم زار که دل بی غم ازوست وان سر زلف که زنجیر جنون محکم ازوست
ای بسا صید که بی دانه به دام اندازد آنچه در چنبر از آن زلف خم اندر خم ازوست
مطرب بزم ندانم چه سراید دائم که دم از او نی ازو نالۀ زیر و بم ازوست
آتش عشق چه برقیست که خرمن سوز است وین عجب خاطر افسردۀ ما خرّم ازوست
اهرمن بدگهر و ریمن و زشت است ولی آدمیزاده اگر پیرو او شد کم ازوست
گشت چون طینت او آینۀ طلعت یار آنچه مسجود ملک ساخت گل آدم ازوست
چه تفاوت کند انگشت سلیمان با دیو اهرمن زو جم ازو دست از او خاتم ازوست
از چه با یار ستیزم که وجودم هست ازو به که از دوست گریزم که همه عالم ازوست
از بر دوست اگر جنگ بود یا صلحت هر دو نیکوست که گر بیش بود یا کم ازوست
گر زند زخم کزان ساعد سیمین باشد بیدل از زخم چه نالی چو ترا مرهم ازوست

***