دیوان بیدل شیرازی/مهر خموشی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
ثواب و گناه | مهر خموشی از بیدل شیرازی |
عقل |
دیوان بیدل شیرازی |
ترک تو کز ابروان کشیده کمان را | از پی قتل که بسته باز میان را | |
کرد عیان همچو آفتاب به عشاق | آینۀ صورت تو معنی جان را | |
هر که بدید آب خضر و آتش موسی | گو بنگر آن لبان لعل و دهان را | |
مهر صفت پادشاه حسن تو بگرفت | بی مدد مرد و تیغ کل جهان را | |
حسن و جمالی که در تو هست و جوانی | وانگذارد به خویش پیر و جوان را | |
گنج غمت تا به کنج سینه نهادیم | مهر خموشی نهاده ایم زبان را | |
هیچ نگفتیم و حرف ما به زبانهاست | فاش ندانم که کرد راز نهان را | |
زآه جگر سوز و آب دیده توان یافت | کاتشی اندر دلست سوختگان را | |
بایدت از وصل دوست دست ز جان شست | سود نبرد آن که بیم داشت زیان را | |
پا نکشم همچو بیدل از سر کویت | بو که فشانم به خاکپای تو جان را |
***