دیوان بیدل شیرازی/طفل نو آموز

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مرغ سحر طفل نو آموز
از بیدل شیرازی
عدل
دیوان بیدل شیرازی


سینه ام آمد هدف آن ناوک دل دوز را شکر ها باید که گویم طالع فیروز را
سوختم از آتش هستی خود ای کاش بود در دل سردم گذر آن برق هستی سوز را
از صباح عارضت زلف شب آسا دور کن تا که بنمائی به شب صبح جهان افروز را
کار دشوار است عاشق را نخستین زانکه هست رنج افزون از معلم طفل نو آموز را
تا نسوزی خویش را از آتش شمع رخی همچو پروانه ندانی لذت آن سوز را
جز شب زلف تو و صبح جمالت کس ندید در شب یلدا صباح خرم نوروز را
سینه گر چاک چاک شد از ناوکش بیدل چه باک کز خدا می خواست دل هر نیمه شب این روز را

***