دیوان بیدل شیرازی/شراب دلشدگان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
پریشان شراب دلشدگان
از بیدل شیرازی
زندۀ جاوید
دیوان بیدل شیرازی


مرا که ساقی مجلس مدام گردونست به جای می شگفت ار به ساغرم خونست
اگر که تا به قیامت بیان کنم غم هجر کمست فرصت و شرح غم تو افزونست
به هر کجا که منم زاب چشم مردم را به کسیست ضرورت که رود جیحونست
چسان ز خلق توان کرد درد دل پنهان مرا که چهره زرد است و اشک گلگونست
هلال قامت و خوناب چشم و شعلۀ آه بیان کنند که احوال بیدلان چونست
خدایا ز من این عاقلان چه می خواهند که بازخواست نباشد ز هر که مجنونست
به یک نگاه دلم آن دو چشم جادو برد هنوز بر سر جادوگری و افسونست
فرو گرفته درون دلم ز سر تا پای خیال روی بتی کز خیال بیرونست
به می چه حاجت آنرا که مست از ساقیست شراب دلشدگان را لعل میگونست
به بام آی و به مردم نما خم ابرو که دیدن مه نو بر رخ تو میمونست
ز آه بیدل شوریده بر حذر باشید کز آتش غم روئی دلش چو کانونست

***