دیوان بیدل شیرازی/زندۀ جاوید

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
شراب دلشدگان زندۀ جاوید
از بیدل شیرازی
عیش دمادم
دیوان بیدل شیرازی


ترك او كز ابرو و م‍‍ژگان كمان و تیر داشت حیرتی دارم كه در قتلم چرا تاخیر داشت
كی سر صید ضعیفي خسته چون من باشدش آنكه صید آهوانش از نگاهی شیر داشت
بستۀ زنجیر او بودیم بگشاد از چه رو رشته از پای دل ما گر سر نخجیر داشت
نرم كردی همچو موم آخر دل چون آهنش گر اثر آه سحر يا نالۀ شبگیر داشت
زر نمود از تابشی عشقش مس قلب مرا عشق خوبان در دلم خاصیت اكسیر داشت
زندۀ جاوید كرد از ضربتی عشاق را گوئی آنكه آب خضر اندر دم شمشیر داشت
منع ما هرگز نمیكرد از خرابات مغان زاهد دیوانه گر آگاهی از تقدیر داشت
قصۀ عشاق اینسان شهره در عالم نبود درد عشق دلبران گر در جهان تدبیر داشت
بودیش آگاهی از درد گرفتاران خویش گر دل اندر دام بیرحمی چو خود درگیر داشت
تا به گوش او رساند شمۀ درد دلم با دلی می گفتمی گر طاقت تقریر داشت
از چه بگشاد از كمند زلف بیدل پای ما باید ار دیوانگان را بسته در زنجیر داشت

***