دیوان بیدل شیرازی/سودای بی حاصل

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کلبهٔ ویران سودای بی حاصل
از بیدل شیرازی
عیب سر بستگی
دیوان بیدل شیرازی


سر کوی بت سنگین دلی منزل بود ما را که جان می خواهد و جانهای نا قابل بود ما را
ز ما رنجید و زین پس زیستن مشکل بود ما را که ما از چشمش افتادیم و او در دل بود ما را
دلی پر خون و چشمی اشکبار و شعلۀ آهی همین در زندگی از عشق او حاصل بود ما را
چو دلبر ناخدا و قلزم عشق است طوفانی کجا امید ازین گرداب بر ساحل بود ما را
به من ناصح همی گوید که دل برگیر از رویش نمی داند مخمّر مهر او با گل بود ما را
چنان بسته است محکم رشتۀ الفت که جان با تن خیال رستن از زنجیر او باطل بود ما را
قبول دوستان افتد زمانی خدمت ما هم که بختی همچو بخت دشمنان مقبل بود ما را
نباشد چون گدایان را به بزم پادشاهان ره خیال وصل او سودای بی حاصل بود ما را
ز پا برداشت صیاد از ضعیفی بند بیدل را ندانست او که گر بندی بود بر دل بود ما را

***