دیوان بیدل شیرازی/رخ خوبان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
برقع رخ خوبان
از بیدل شیرازی
پا فتاده
دیوان بیدل شیرازی


ره عشق اولین گامش فنا اندر فنا باشد وزین وادی چو بگذشتی همه ملك بقا باشد
نشان عاشق صادق تحمل بر بلا باشد نه درد عشق دارد هر كه در فكر دوا باشد
به راه عشق زاهد كی تواند شد كه تا بینی بیابانیست كآبش خون بود خاكش بلا باشد
رخ خوبان چو خورشید است ما را دیده چون خفاش اگر منع نظر كردن كند زاهد روا باشد
چسان پنهان تواند كرد عاشق راز خویش از كس كه رنگ زرد و اشك سرخ بر رویش گوا باشد
به خواری راند از كویش به حسرت بنگرم سویش ز پیشش میروم گریان و چشمم بر قفا باشد
اگر در سر هوای عشق داری ترك خود می گو كه در كیش محبت خویشتن بینی خطا باشد
وگر شاهی هوس داری گدائی دری بگزین كه چشم پادشاهانرا غبارش توتیا باشد
در شاه جهان ذر علی آنكه قدرش را جهانش زیر دست و آسمانی زیر پا باشد
ندارم جز وفا جنسی و بر هر كس دهم بیدل نمیگیرد به چیزی از منش گرچه جفا باشد

***