دیوان بیدل شیرازی/دکّۀ قنادی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
چشم روشنان دکّۀ قنادی
از بیدل شیرازی
دام نیکوان
دیوان بیدل شیرازی


جز غم عشق رخش در دو جهان شادی نیست پای بست غم او را سر آزادی نیست
کرد در ملک دلم عشق خرابیها لیک آن خرابی که از آن به دگر آبادی نیست
نرم چون موم کند گر چه دل آهن باشد آتش عشق کم از کورۀ حدادی نیست
نیست چون قامت دلجوت به بستان سروی ور بود سرو به این رادی و آزادی نیست
زهر و تریاق بیامیخته ای با لب خویش ای طبیب دل من چون تو به استادی نیست
رام سازی به نگاهی دل رم داده ز خویش هیچ دلبر چو تو ای شوخ به صیادی نیست
چند بیدل به ورق شهد همی افشانی دفتر شعر بود دکّۀ قنادی نیست

***