دیوان بیدل شیرازی/چشم روشنان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
شاه نجف چشم روشنان
از بیدل شیرازی
دکّۀ قنادی
دیوان بیدل شیرازی


مهر بود پرتوی ز روی محمد خلد برین آیتی ز خوی محمد
روشنی چشم روشنان سماوات هست غباری ز خاک کوی محمد
گر چه خدا را کسی به چشم ندید است آینۀ روی اوست روی محمد
روز قیامت که دیده ها نگرانست چشم امید همه به سوی محمد
رشتۀ حبش مده ز کف که نیرزد ملک دو عالم به تار موی محمد
دست بر آن زن که حلقه های نجاتست سلسلۀ زلف مشکبوی محمد
بند به پای زبان نهم که دگر نیست ناطقه را حد گفتگوی محمد
آرزوی هر کسی بهشت و نباشد در دل بیدل جز آرزوی محمد
روز قیامت مریز بار خدایا آب رخ ما به آبروی محمد

***