دیوان بیدل شیرازی/تاب نظر

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
شیفته دل تاب نظر
از بیدل شیرازی
تشنه بر آب
دیوان بیدل شیرازی


شگفت نیست کنم گر بنای دهر خراب بدین صنعت که ز چشمان من رود سیلاب
ز عشق روی تو در دل نماند صبر و شکیب ز تاب زلف تو در تن نماند طاقت و تاب
مراست دیده بر آن روی و دیگران بر گل مراست مستی از آن چشم و دیگران ز شراب
کمال حسن تو دلخستگان فزون دانند که مهر تابد افزون به خانه های خراب
مپوش روی چو خورشید تا بپوشد مهر ز شرم ماه رخت روی خویشتن به نقاب
مجوی عشرت جمعیت از پریشانی که در نگیرد صحبت چو نیستند اصحاب
چه لذتیست گلی را که عندلیبی نیست خوشست طلعت محبوب لیک با احباب
مرا که دیده برآن جزع نیم خواب افتاد گمان مدار که در دیده ام در آید خواب
ز حسرت لب لعل تو جان به لب آمد هنوز تا رمقی هست خسته را دریاب
نبود تاب نظر همچو مرغ شب ما را وگر نه مهر رخ دوست را نبود حجاب
ز قید نفس خلاصی کجاست بیدل را که جان نمیرد از دام عنکبوت و ذباب

***