دیوان بیدل شیرازی/بیا مرگ

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آب حیوان بیا مرگ
از بیدل شیرازی
دل سوزان
دیوان بیدل شیرازی


چشم مستش ز نگاهی دلم از دست ربود یارب آن چشم نگه دار تو از چشم حسود
قد موزون تو یا هست درخت طوبا روی گلگون تو یا هست بهشت موعود
تا بود کوی تو بر کعبه حرام است طواف تا بود روی تو بر قبله خلاف است سجود
غیبت از جوش و حضور تو مرا شرط نماز نه رکوع است و سجود است و قیام است و قعود
صبر بلبل ببرد غنچه چو بشکفت به چمن صبر ما کاست هر آن قدر که حسن تو فزود
سخن از عقل سرائی بر مجنون تا چند نیست ما را به تو ای شیخ سر گفت و شنود
نه شگفت ار ز جهانی ببری دل که تراست طلعت یوسف پیغمبر و صوث داوود
شعلهٔ حسن تو و سنبل زلف و گل روی یا که گلزار خلیل آمده نار نمرود
از پی بردن دلها به کف آن را که نگار کاش سرپنجه به خون دل ما می آلود
معنی حسن ایازت نه محقق گردد گر نه بر صورت او شیفته ای چون محمود
هر وجودی که نه فانی شود از آتش عشق در بر اهل بصیرت عدمش به ز وجود
نه به آخر ز جهان رخت بباید بستن خود گرفتم که بمانی دو سه روزی معدود
هر که را معرفتی هست نه بندد زآغاز دل به چیزی که سرانجام بباید به درود
چند پاید به جهان کالبد بی بنیاد گو بیا مرگ که جان در تن بیدل فرسود

***