دیوان بیدل شیرازی/دل سوزان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بیا مرگ | دل سوزان از بیدل شیرازی |
غم دوست |
دیوان بیدل شیرازی |
آن که صد کشته ز یک ناوک مژگان دارد | کی سر قتل من بی سر و سامان دارد | |
این سخن با که توان گفت که از آتش هجر | کشت ما را و به لب چشمهٔ حیوان دارد | |
ماه من تا که برون سر ز گریبان آورد | مهر از شرم رخش سر به گریبان دارد | |
هر که دید آن رخ چون ماه دل از کف نداد | حیوانی است که او صورت انسان دارد | |
در همه دهر بدین صورت و سیرت کراست | حاش الله اگر صورت امکان دارد | |
هر دلی را که بدان زلف سر و کار افتاد | گو چو من خاطر مجموع پریشان دارد | |
پای بست غم او را سر آزادی نیست | هر که از درد بنالد غم درمان دارد | |
خبر از گریه و بی تابی یعقوبش نیست | یوسف گمشده را آن که به زندان دارد | |
هرگز از خانه دگر میل به بستان نکشد | دسترس هر که بدان سیب زنخدان دارد | |
از عدم عشق تو آورد چو ما را به وجود | کافر است آن که به جز عشق تو ایمان دارد | |
به فریدون شه فرخنده که میگوید باز | آن که فرمان دهییش ملک سلیمان دارد | |
ای که دارائی اعصار بودت غره مباش | که بسی چون تو فلک یاد به دوران دارد | |
قدرتش هست که داد من مسکین از تو | گیرد آن شه که شهنشاهی کیهان دارد | |
با حذر باش که از گنبد گردون گذرد | تیر آهی که نهان در دل سوزان دارد | |
گر تراست پایه به ایوان فلک بیدل زار | سیل بنیان کن ازین دیدهٔ گریان دارد |
***