ابر و کوچه/برای داداش

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خورشید جاودانی برای داداش
از فریدون مشیری
ترانه جاوید
ابر و کوچه


زنی رنجور

امیدش دور

اجاق آرزویش کور

نگاهش بی تفاوت بی زبان بی نور

میان بستری افتاده بی آرام

نشسته آفتاب عمر او بر بام

نفس ها خسته و کوتاه

فرو خشکیده بر لب آه

تنش با اضطراب مبهمی سر می کند ناگاه

صدای پای تند و در همی در پله پیچید

فروغ سر یک لبخند

به لب های کبودش روح می بخشید

دلش را اشتیاق واپسین در سینه می کوبد

نگاه خسته اش را می کشاند تا لب درگاه

صدای پا صدای قلب او آهنگ زندگی در هم می آمیزد

بزحمت دست های لاغرش را می گشاید می گشاید باز

نگاه بی زبانش می کشد فریاد

که این منصور

این فرنوش

این فرهاد

به گرمی هر سه را بر سینه خود می فشارد شاد

جهان با اوست

جهان با اوست

عشق جاودان با اوست

نگاه سرد او اینک ز شور و شوق لبریز است

هلال بازوان را تنگ تر می خواهد اما آه

نفس یاری ندارد

مرگ همراه نمی فهمد

حصار محکم آغوش او را می گشاید درد سرش بر سینه می افتد

نگاهش ناگهان بر نقش قالی خیره می ماند

زنی خوابیده جان آرام

پرنده آفتاب عمر او از بام

اطاقش سرد

اجاقش کور راهش دور

نگاهش بی تفاوت بی زبان بی نور

صدای گریه های مبهمی در پله می پیچد

صدای گریه فرنوش

صدای گریه فرهاد

صدای گریه منصور