ابر و کوچه/خورشید جاودانی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سرودی در بهار خورشید جاودانی
از فریدون مشیری
برای داداش
ابر و کوچه


در صبح آشنایی شیرین مان ترا

گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود

در این غروب تلخ جدایی هنوز هم

می خواهمت چو روز نخست ولی چه سود

می خواستی به خاطر سوگندهای خویش

در بزم عشق بر سر من جام نشکنی

میخواستی به پاس صفای سرشک من

این گونه دل شکسته به خاکم نیفکنی

پنداشتی که کوره سوزان عشق من

دور از نگاه گرم تو خاموش می شود

پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز

درتنگنای سینه فراموش می شود

تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی

من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم

تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی

من مانده ام که عشق ترا تاج سر کنم

روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور

من شب چراغ عشق تو را نیز می برم

عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ تست

خورشید جاودانی دنیای دیگرم