محتشم کاشانی (غزلیات)/یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او) از محتشم کاشانی |
' |
یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او | آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او | |
در قیامت کز زمین خیزند سربازان عشق | صد قیامت بیش خیزد از زمین کوی او | |
فتنهها برپا کند کز پا نشنید روز حشر | در میان خلق محشر چشم عاشق جوی او | |
چین ابرویش ز درگه بیشتر نگذاردم | شاه حسنش را همانا حاجبست ابروی او | |
میشود نسرینش از خشم نهانی ارغوان | تا دگر بهر که آتش میفروزد خوی او | |
زخم ما ممتاز کی گردد اگر تیرش کند | رخنه در هر دل به قدر قوت بازوی او | |
ساکنان خلد بر اهل زمین حسرت برند | گر برد باد زمین پیما به جنت بوی او | |
نرگس حاضرجوابش میدهد در ره جواب | قاصدی را کز اشارت میفرستم سوی او | |
گوش سازد محتشم چشم اشارت فهم را | لب به جنبش چون درآرد چشم مضمون گوی او |