محتشم کاشانی (غزلیات)/گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' محتشم کاشانی (غزلیات) (گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد)
از محتشم کاشانی
'


گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد شه حسن بود آری بدر گدا نیامد
چو شنیدم از رقیبان خبر عزیمت او دلم آن چنان ز جا شد که دگر به جا نیامد
چو ز مهر دستانم به سر آمدند کس را ز خراب حالی من به زبان دعا نیامد
خبر من پریشان ببر ای صبا به آن مه پس از آن بگو که مسکین ز پیت چرا نیامد
ز قدم شکستگی بود و فتادگی که قاصد به تو بی‌وفا فرستاد و خود از قفا نیامد
من خسته چون ز حیرت ندرم چو گل گریبان که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد
ز کجاشد آن صنم را سفر آرزو که هرگز ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد