محتشم کاشانی (غزلیات)/گذری بناز و گوئی ز چه باز دلگرانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (گذری بناز و گوئی ز چه باز دلگرانی) از محتشم کاشانی |
' |
گذری بناز و گوئی ز چه باز دلگرانی | ز چه دل گران نباشم که تو یار دیگرانی | |
دل و دیده نیست ممکن که شوند سیر از تو | که شراب بیخماری و بهار بیخزانی | |
بره و داد چندان که من قدیم پیمان | ز وفا گران رکابم تو صنم سبک عنانی | |
ز برای صید جانها چو شکار پیشه ترکان | ز نگاه در کمینی ز کرشمه در کمانی | |
به زمان حسن یوسف چه خلاص بوده دوران | ز تو که آفت زمینی و در آخر الزمانی | |
تو به طفلی آنچ نانی به جمال و شان که گویا | مه آسمان نشینی شه پادشه نشانی | |
ز تو گرچه خلق شهری به جفا شدند پنهان | تو بمان که بیدلان را به دل هزار جانی | |
تو به یک جهان دل و جان نکنی اگر قناعت | که جهان کنم فدایت که یگانه جهانی | |
ره دشمنیست گر این که فراق میکند سر | بمن ای کشنده دشمن تو هنوز مهربانی | |
سزد ار به تیغ غیرت ببرم زبان خود را | که منم زبان دهرو تو به غیر هم زبانی | |
گه باد چون بود چون به گیاه خشک آتش | بت آدمی کش من تو به محتشم چنانی |