محتشم کاشانی (غزلیات)/گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع) از محتشم کاشانی |
' |
گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع | مرا از آستان او زمین و آسمان مانع | |
من و شبهای سرما و خیال آستان بوسی | که آنجا نیست بیم پرده دارو پاسبان مانع | |
نگهبانان ز ما دارند پنهان داغها بر جان | که ممکن نیست خوبان را شد از لطف نهان مانع | |
به بزم امشب هوس خواهند و لطف یار بخشنده | حجاب از هر دو جانب گرچه میشد در میان مانع | |
به او خوش صحبتی میداشتم شد در دلش ناگه | گمان بد مرا از صحبت آن بدگمان مانع | |
مگر اسرار بزم دوش میخواهد نهان از من | که هست امشب مرا از اختلاط بدگمان مانع | |
چه میگفتند در بزمش که چون شد محتشم پیدا | شد آن مه همزبانان را به تقصیر زبان مانع |