محتشم کاشانی (غزلیات)/کسی ز روی چنان منع چون کند ما را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (کسی ز روی چنان منع چون کند ما را) از محتشم کاشانی |
' |
کسی ز روی چنان منع چون کند ما را | خدا برای چه داده است چشم بینا را | |
نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز | که ساخت عشق تو آوارهی جهان ما را | |
درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل | که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را | |
هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد | چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را | |
برای جلوه چو نخل تو را دهد حرکت | جسد به رعشه درآرد هزار رعنا را | |
به آن تکلم شیرین گهی که جان بخشی | به دم زدن نگذارد کسی مسیحا را | |
به جز وفای تو درد مرا دوایی نیست | خدا دوا کند این درد بیدوا ما را | |
ز غمزه دان گنه چشم بیگنه کش خویش | که تیغ میدهد این ترک بیمحابا را | |
بهر زه لب مگشا پیش کس که نگشایی | زبان محتشم هرزه گوی رسوا را |