محتشم کاشانی (غزلیات)/چون برفروزد آینه زان آفتاب رو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (چون برفروزد آینه زان آفتاب رو) از محتشم کاشانی |
' |
چون برفروزد آینه زان آفتاب رو | رو سوی هر که آورد آتش زند در او | |
سیلاب تیغ بار چنان تیز رو فتاد | کز سرگذشت آب و مرا تر نشد گلو | |
زلف تو جادوئیست برآتش گرفته جا | چشم تو آهوئیست به مردم گرفته خو | |
مشرب رواج یافته چندان که محتسب | می میکشد به بزم حریفان سبو سبو | |
در دیر رکرد غسل به می آن که زا ورع | بر اسمان نگاه نمیکرد بیوضو | |
ای دوستان فغان که من ساده لوح را | کشتند بیگناه بتان بهانه جو | |
از دولت گدائی آن ماه محتشم | بهر تو آمد این لقب از آسمان فرو |