محتشم کاشانی (غزلیات)/مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جائی
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جایی) از محتشم کاشانی |
' |
مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جایی که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلایی زیاد حور و فکر خلد اگر غافل زیم شاید که میبینم عجب روئی و میباشم عجب جایی یکی از عاشقان چشم مردم پرورش میشد اگر میبود نرگس را چو مردم چشم بینایی چو ممکن نیست بودن بیبلا بسیار ممنونم که افکندست عشقم در بلای سرو بالایی ندانم چون کنم در صحبت او حفظ دین خود که چشمش میکند تاراج ایمانم به ایمایی به رقیب سفری وعده رفتن دادی رقتی و تفرقه را سر به دل من دادی ملک وصلی که حسد داشت بر او دشمن و دوست یک سر از دوست گرفتی و به دشمن دادی بر طرف باد گوارایی از آن نعمت وصل که ز یک شهر گرفتی و به یک تن دادی غیر من بوی می هر که درین بزم شنید همه را گل به بغل نقل به دامن دادی باد تاراج ز هر جا که برآمد تو تمام سر به خاکستر این سوخته خرمن دادی تیغ تقدیر که بد در کف صیاد اجل تو گرفتی و به آن غمزه پر فن دادی محتشم دیر نکردی به وی اظهار نیاز نیک رفتی که مرا زود به گشتن دادی