محتشم کاشانی (غزلیات)/فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن) از محتشم کاشانی |
' |
فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن | عشوه میریزد از آن مستانه گل بر سر زدن | |
ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد | دست از تمکین به جنبانیدن خنجر زدن | |
شیر دلرا کند گرد لشگر حسنش ز جا | نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن | |
قسمی از بیگانگی دارد که میبارد از آن | خانهی دل را به دست آشنایی در زدن | |
باده در خلوت کشیدنهای او را در قفاست | سر ز جایی برزدن آتش به عالم در زدن | |
یک جهان لطف است ازو بعد از تواضعهای عام | سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن | |
نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را | میکشد از انتظار خنجر دیگر زدن | |
پیش آن چشم ای غزالان عشوهی چشم شما | نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن | |
محتشم پروانه آن شمع گشتی وای تو | نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن |