محتشم کاشانی (غزلیات)/عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' محتشم کاشانی (غزلیات) (عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید)
از محتشم کاشانی
'


عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
دامن افشاندن و برخاستنش را بینید ساغر افکندن و می ریختنش را نگرید
همچو طفلی که دهد بازی مرغان حریص دام به نهادن و بگریختنش را نگرید
گرچه می‌گویم و غیرت به دهان می‌زندم کوه سیم از کمر آویختنش را نگرید
جان دیوانه‌ی من می‌رود اینک بیرون از بدن رابطه به گسیختنش را نگرید
محتشم اشک ز چشم آه ز دل کرده رها فتنه از بحر و بر انگیختنش را نگرید