محتشم کاشانی (غزلیات)/سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش) از محتشم کاشانی |
' |
سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش | فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش | |
که خوش به بانگ بلند از خواص می میخواست | ازو دهاده و زا اهل بزم نوشانوش | |
من حزین تن و سر گوش گشته و رفته | ز پا تحرک و از تن توان و از دل هوش | |
ستادم آن قدر آن جا که داد مرغ سحر | هزار مرتبه داد خروش و گشت خموش | |
صباح سر زده آن کو صبوح کرده بتی | گران خرام و سرانداز و بیخود و مدهوش | |
گرفته بهر وی از پاس و اقفان سر راه | نموده تکیهگهش نیز محرمان سر و دوش | |
چو پیش رفتم خود را زدم در آن آتش | که بود آن که ازو دیگ سینه میزد جوش | |
ز بی شعوریم اول اگر ز جا نشناخت | شناخت عاقبت اما ز طرز راه و خروش | |
چنان به تنگ من از سرخوشی درآمد تنگ | که گوئی آمده تنگم گرفته در آغوش | |
اگرچه جای هزار اعتراض بود آن جا | بر آن قدح کش بیقید کیش عشرت کوش | |
نگفت محتشم از اقتضای وقت جز این | که می ز بزم رود خود به کوی باده فروش |