محتشم کاشانی (غزلیات)/ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم) از محتشم کاشانی |
' |
ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم | نمییابم که مقبولم نمیدانم که مردودم | |
ز جرمم در گذر یا بسملم کن به کی داری | در آب و آتش از امید بود و بیم نابودم | |
به یک تقصیر در مجلس به گرد خجلت آلودی | رخی را کزو فاعمری به خاک درگهت سودم | |
به گفتار غرض گو ناامیدم ساختی از خود | بلی مقصود من این بود دیگر نیست مقصودم | |
چه اندیشم دگر از گرمی بازار بدگویان | که نه فکر زیان ماند است نه اندیشه سودم | |
چو شمعم گر تو برداری سر از تن در حقیقت به | که چون مجمر نهد غیری به سر تاج زراندودم | |
به قول ناکسانم بیش ازین مانع مشو زین در | که در خیل سگانت پیش ازین منهم کسی بودم | |
اگر چون محتشم صدبارم اندازی در آتش هم | چنان سوزم که جز بوی وفایت ناید از دودم |