محتشم کاشانی (غزلیات)/ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید) از محتشم کاشانی |
' |
ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید | من آفتاب ندیدم که ماه ماه برآید | |
قدم کند از بیم پاس غیر توقف | به من گهی که ازان غمزه قاصد نظر آید | |
ز ناز داده کمانی به دست غمزه که از وی | گزندهتر بود آن تیر که آرمیدهتر آید | |
قلم چو تیر کند در پیام شخص اشارت | به جنبش مژه از دود دل به هم خبر آید | |
رسید و در من بی دست و پا فکند تزلزل | چو صید بسته که صیاد غافلش به سر آید | |
هزار حرف که از من کند سوال چه حاصل | که من ز نطق برآیم چو او به حرف درآید | |
به اینطرف نگه تیز چند صید نزاری | به ناوکی جهد از جا که بر یکی دگر آید | |
دو چشم جادویت آهسته از کمان اشارت | زنند تیر که در سنگ خاره کارگر آید | |
فضای دیده پرخون محتشم ز خیالت | حدیقهایست که آبش ز چشمه جگر آید |