محتشم کاشانی (غزلیات)/ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم) از محتشم کاشانی |
' |
ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم | به دوستی تو با کائنات کین دارم | |
زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز | من از تو دست تظلم در آستین دارم | |
تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری | من اضطراب به بزم از برای این دارم | |
تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب | تو پاس خرمن و من پاس خوشهچین دارم | |
چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی | ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم | |
به دور گردی من از غرور میخندد | حریف سخت کمانی که در کمین دارم | |
هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما | هنوز چاشنی تیر اولین دارم | |
به پیش صورت او ضبط آه خود کردن | گمان به حوصله صورت آفرین دارم | |
بس است این صله نظم محتشم که رسید | به خاطر تو که من بندهای چنین دارم | |
به صلح یار در هر انجمن میخواند اغیارم | فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم | |
نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با من | که ترسم بس کند گر از یک گویم خبر دارم | |
به من چندان گناه از بدگمانی میکند نسبت | که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم | |
به بزمش چو نروم تغییر در صحبت کند چندان | که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم | |
چو در خلوت روم سویش پی دریوزه کامی | زبان عرض حاجت بندد از تعظیم بسیارم | |
گرم آزرده بیند پرسد از اغیار حالم را | که آزاری در زان پرسش افزاید بر آزارم | |
نبینم محتشم تا سوی وی ز اکرام پی در پی | ز پشت پای خجلت دیده نگذارد که بردارم |