محتشم کاشانی (غزلیات)/دل خود را هنوز اندر تمنای تو میبینم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (دل خود را هنوز اندر تمنای تو میبینم) از محتشم کاشانی |
' |
دل خود را هنوز اندر تمنای تو میبینم | که میمیرم چو ماهی را به سیمای تو میبینم | |
نسیم آشنایی لرزه میاندازدم بر تن | چو سروی را به لطف قد رعنای تو میبینم | |
به شکلت دیدهام شوخی و خواهد کشتنم گویا | که در وی نشاء عاشق کشیهای تو میبینم | |
ثبات عشق دیرین بین که دارم چشم برغیری | ولی دل را پر از آشوب و غوغای تو میبینم | |
به خونم کرد چابک دست دیگر دست خود رنگین | سر خود را ولی افتاده در پای تو میبینم | |
گل اندامی دگر افکنده در دامم ولی خود را | اسیر اندر خم زلف سمن سای تو میبینم | |
برآتش میزنی هردم ز جایی محتشم خود را | که دیداست آن چه من از طبع خود رای تو میبینم |