محتشم کاشانی (غزلیات)/دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود) از محتشم کاشانی |
' |
دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود | یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود | |
شد درد دل فزون که به عیسی دمی چنان | دل خستهای چنین دو نفس هم نفس نبود | |
بختم ز وصل یک دمه آن مرهمی که ساخت | تسکین ده جراحت چندین هوس نبود | |
ظل همای وصل که گسترده شد مرا | بر سر به قدر سایهی بال مگس نبود | |
بردی مرا به نقش وفا نقد جان ز دست | این دستبرد جان کسی حد کس نبود | |
در گرمی وصال تمامم بسوختی | این نیم لطف از تو مرا ملتمس نبود | |
گر پشت دست خویش گزد محتشم سزد | جز یک دمش به وصل تو چون دسترس نبود |