محتشم کاشانی (غزلیات)/خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت) از محتشم کاشانی |
' |
خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت | کاینقدر حسن بیک آدمی ارزانی داشت | |
حسن آخر به رخ شاهد یکتای ازل | عجب آیینهای از صورت انسانی داشت | |
دهر کز آمدنت داشت به این شکل خبر | خندهها بر قلم خوش رقم مانی داشت | |
وهم کافر شده حیران تو گفت آن را نیز | که نه هرگز نگران گشت و نه حیرانی داشت | |
ماه را پاس تو در مشعله گردانی بست | مهر را بزم تو در مجمره سوزانی داشت | |
زود بر رخصت خود کلک پشیمانی راند | شاه غیرت که دل از وی خط ترخانی داشت | |
خونم افسوس که در عهد پشیمانی ریخت | که نه افسوس ز قتلم نه پشیمانی داشت | |
محتشم از همهی خوبان سر زلف تو گرفت | در جنون بس که سر سلسلهی جنبانی داشت |