محتشم کاشانی (غزلیات)/خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (خاست غوغایی و زیبا پسری آمد و رفت) از محتشم کاشانی |
' |
خاست غوغایی و زیبا پسری آمد و رفت شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت تیغ بر کف عرق از چهرهفشان خلق کشان شعلهی آتش رخشان شرری آمد و رفت طایر غمزهی او را طلبیدم به نیاز ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر در میان من و آن مه خبری آمد و رفت وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت محتشم سیر نچیدم گل رسوایی او کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت