محتشم کاشانی (غزلیات)/حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت) از محتشم کاشانی |
' |
حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت | ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت | |
من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق | تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت | |
خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت | کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت | |
بهر رضای توام چرخ ز قصر حیات | خواست به زیر افکند بخت نگونم گرفت | |
هیچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت | خوی تو در عاشقی بس که زبونم گرفت | |
عشق که تسخیر من از خم زلف تو کرد | در خم من سالها داشت کنونم گرفت | |
محتشم از مردمان بود دل من رمان | رام پری چون شدم گرنه جنونم گرفت |