محتشم کاشانی (غزلیات)/حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است) از محتشم کاشانی |
' |
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است | که حیا این همه آتش به گلت در زده است | |
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهای | طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است | |
شعلهی شمع جمالت شده برهم زده آه | مرغ روح که به پیرامن آن پرزده است | |
خونت از غیرت اشک که به جوش است که باز | گل تبخاله ز شیرین رطبت سرزده است | |
میگذشتی وز میغ مژه خون میبارید | که به حیران شدهای چشم تو خنجر زده است | |
جیب جانش ز من اندر خطر است آن که چنین | دامن سعی به راه طلبت بر زده است | |
حاجبت کرده کمان زه مگر از کم حذری | داد جرات زدهای قصر تو را در زده است | |
خوش حریفیست که در وادی عشقت همه جا | خیمه با محتشم از لاف برابر زده است |