محتشم کاشانی (غزلیات)/تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' محتشم کاشانی (غزلیات) (تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم)
از محتشم کاشانی
'


تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم
شه چار رکن عشقم که به چار سوی غیرت ز سیه گلیم محنت زده‌اند بارگاهم
نه هوای سربلندی نه خیال ارجمندی نه سراسری و خرگه نه غم سرو کلاهم
ز هجوم وحشیانم شده متفق سپاهی که ز خسروی چو مجنون به ستیزه باج خواهم
ز جنون فزود هردم چو بلای ناگهانی در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم
زده سر ز باغ رویت چه گیاه خوش نسیمی که گل جنون شکفته ز نسیم آن گیاهم
ز تو محتشم چه پنهان که دگر به قصد ایمان ز بتان نامسلمان صنمی زده است راهم