محتشم کاشانی (غزلیات)/تا بر سپهر از زر انجم بود نشان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (تا بر سپهر از زر انجم بود نشان) از محتشم کاشانی |
' |
تا بر سپهر از زر انجم بود نشان | دست در نثار تو بادا درم فشان | |
این که در ترقی کار تو بس که هست | ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان | |
بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند | از دردجرعه کرمت چاشنی چشان | |
عدلت ز عدل کسری و کی میبرد سبق | به ذلت ز بذل حاتم طی میدهد نشان | |
نطق سفیه گفت تو را بارگه نشین | دل بر دهن زدش که بگو پادشه نشان | |
از زر فشانی تو ره درگهت شده | ممتاز بر زمین چو بر افلاک کهکشان | |
زان عهد یاد باد که بیباده محتشم | میشد خوشان ز خوش دلی خدمت خوشان |