محتشم کاشانی (غزلیات)/به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم) از محتشم کاشانی |
' |
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم | کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم | |
گرفتم پنبهی آسایش از داغ جنون یعنی | به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم | |
دلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن | ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدم | |
ز راه عشق بر میگشتم آن رعنا دچارم شد | ازان راهی که میرفتم پشیمان بازگردیدم | |
هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی | که هرجا دیدم او را جلوهگر چون بید لرزیدم | |
چنان ترسیدهام از غمزهی مردم شکار او | که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدم | |
در آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی | زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدم |